صخرهٔ برایتون نوشتهٔ گراهام گرین اثری است که از چند وجه متفاوت دارای نقاط قوت و ضعف است. همین باعث می‌شود که از یک وجه با یکی از قوی‌ترین کارهای داستانی مواجه باشیم و از وجهی دیگر با یک کار معمولی. 

شروع و پایان‌بندی داستان منحصر به فرد است. در آغاز داستان، «هیل» می‌داند که قرار است کشته شود چون در اولین جمله از کتاب چنین آغازی آمده است:

«هیل می‌دانست، قبل از آن که سه ساعت قبل به برایتون بیاید، قرار است او را بکشند.»

داستان در مورد نوجوانی خلاف‌کار است که از دید نویسنده اسم ندارد. دوستانش او را «پینکی» صدا می‌کنند. «پینکی» به شکلی حرفه‌ای «هیل» را می‌کشد آن گونه که حتی پلیس گمان می‌برد که مرگ هیل طبیعی و بر اثر سکتهٔ قلبی بود. «هیل» خبرچین یکی از کله‌گنده‌های مافیایی محلهٔ برایتون است و به همین خاطر «پینکی» قصد قتل او را می‌کند. او از شکلات «صخرهٔ برایتون» استفاده می‌کند و «هیل» را مسموم می‌کند. در این میانه او با چند مشکل مواجه است. اول دختری شانزده ساله به اسم «رز» که خیلی اتفاقی از این قضیه خبردار شده است. دوم زنی به اسم «ایدا» که در آخرین لحظات با «هیل» بوده. دوستش «اسپایسر» هم از قضیه خبردار است. پینکی از شر اسپایسر خلاص می‌شود، «رز» را که دختری ساده‌دل است مجاب به ازدواج می‌کند. به خاطر سن کم آن‌ها مجبورند به صورت غیرقانونی و خارج از کلیسا ازدواج کنند. «پینکی» از وجود «ایدا» خبر ندارد. «ایدا» کنجکاو کشته شدن «هیل» یا همان «فِرد» می‌شود و پی این قضیه را می‌گیرد. 

پایان‌بندی داستان بسیار هنرمندانه است. «رز» هنوز به مفهوم عشق پایبند است و گناه کشنده‌اش یعنی رابطه با «پینکی» او را آزار می‌دهد. به نظرم پایان‌بندی داستان اوج داستان است؛ زمانی که «رز» به کلیسا می‌رود تا اعتراف کند و روحانی کلیسا این امید را می‌دهد که به خاطر عشق،‌ حتی عشق زمینی بین «رز» و «پینکی»، ممکن است «پینکی» مورد آمرزش باشد. این کتاب با زمینهٔ فکری کاتولیک نوشته شده است. در این داستان با «رز» طرفیم که کاتولیک است و از ازدواج برون‌کلیسایی‌اش عذاب می‌کشد و با «ایدا» طرفیم که ملحد است و پی یافتن حقیقت و نجات «رز».

در مجموع با یک کار شبه‌سینمایی طرفیم. نوع روایت‌ها خیلی موجز و سینمایی است. در مقدمهٔ نسخه‌ای که دارم آمده است که گرین جزء اولین نسل منتقدان سینمایی بوده و حتی رمان‌هایش را به این هدف می‌نوشته که بعداً تبدیل به فیلم شوند. به همین خاطر با فصل‌هایی کوتاه با ضرباهنگ سریع مواجه هستیم. راوی سوم شخص است ولی گاهی تبدیل به دانای کل می‌شود. همین دانای کل بودن باعث می‌شود که خاصیت سینمایی داستان کم شود. مشکلی که من با این داستان دارم در مورد شخصیت‌پردازی‌هاست. نوع شخصیت ساده‌دل «رز» و کنجکاو «ایدا» و لجباز «پینکی» برای منی که با فاصله‌ ۸۰ ساله این رمان را می‌خوانم و از فضای آن موقع محلهٔ خلاف‌کارهای انگلیس بی‌اطلاعم قابل باور نیست.