باید اعتراف کنم بعد از مدت‌ها کتابی مرا به فکر واداشت.

کمتر پیش می‌آید با کتاب‌های مذهبی مأنوس شوم. کلاً با نوع روایت‌گری و نوشتار علمای مذهب نتوانسته‌ام کنار بیایم و اگر هم کتابی مذهبی باب طبعم بوده بیشتر آن‌هایی بودند که به زبان دیگری نوشته شده‌اند (مانند سخنرانی‌های مطهری در بین دانشجوها). اما این کتاب از نوع دیگری مرا به فکر واداشت.

اگر با کتاب سترگی مانند «صلح امام حسن» این کتاب مقایسه شود، جواب واضح است. «صلح امام حسن» جامع است اما این کتاب روی یک نکته پافشاری دارد: در این صلح وضع اطرافیان امام چگونه بوده است؟ و پاسخ بسیار وحشتناک است.

و اما چهار نفر که در این کتاب ظاهراً بسیار باورناپذیرند:
اولی‌اش عبیدالله ابن عباس که امام او را به عنوان فرمانده لشکری چندده هزار نفری برگزید ولی او زود خام رشوهٔ معاویه شد و گریخت. امام او را نمی‌شناخت؟ خیلی خوب می‌شناخت. خاصه آن که قبلاً نیز عبیدالله از ترس جانش از معرکه‌ای دیگر گریخته بود و مورد شماتت پدرش امیرالمؤمنین قرار گرفته بود. تلخ‌تر آن که فرماندهٔ بعدی موقع معارفه‌اش از سوی امام کسی بود که امام همان موقع گفت که من می‌دانم تو هم مرا به پول کمی خواهی فروخت و شد آن چه شد.

دومی‌اش قیس ابن سعد؛ مردی محکم که آنقدر ایستاد که امام بیعتش را از او برداشت تا با معاویه بیعت کند ولی او حتی در بیعت با معاویه زهرش را بر او ریخت تا همه بدانند مردان مرد چگونه‌اند.

سومی‌اش سلیمان ابن صرد خزاعی. مردی مذبذب. کسی که موقع جنگ جمل خانه‌نشین بود ولی در صفین دلاوری کرد. موقع صلح امام را «مذل المؤمنین» خواند و موقع عاشورا با وجود نامه‌اش کناره گرفت اما چون نوش‌داروی پس از مرگ سهراب، در جامهٔ تواب و یا لثارات حسین به شهادت رسید.

و آخری‌اش خود امام. وقتی به او دشنام می‌دادند، می‌گفت می‌دانم تو از اصحاب هستی و خیرخواه و آدم خوبی هستی. برای او دیگر دلیل نمی‌آورد چه آن که می‌دانست آن یار قدیمی تعصبش بیشتر از تعقل‌اش است. کرامت و مهربانی در سخت‌ترین شرایط از کلام او جدا نمی‌شد.

اگر کسی مانند سلیمان بن صرد خزاعی سر نترس داشته باشد و تکلیفش این شود، وای به حال ما!


بعد از چهل سال البته روی دیگری هم دارد. کتاب سال ۹۷ یعنی بعد از چهل سال از انقلاب اسلامی ایران نوشته شده است و ظاهراً طعنه‌هایی به برجام و آن مسائل دارد؛ کما آن که جایی از عبارات چشم‌آبی‌ها استفاده کرده است.

اما یک نکتهٔ منفی در مورد این کتاب ویرایش بد یا نبود ویرایش است. تواتر واژه‌هایی مانند «شوکه» (غافلگیر) و «پیشنهادات» (غلط مصطلح) آزاردهنده بود.