مربای بهار نارنج

بر میز صبحانه

...

بهار

خون درخت را

در شیشه کرده است

 

 

علی اسداللهی هم‌ورودی من در دانشگاه بود. چند درس پایه (عمومی) هم‌کلاس بودیم و چند باری در جاهای مختلف با هم در باب شعر حرف زدیم. قطعاً مرا یادش نمی‌آید چرا که بر خلاف او که پرشور و پرحاشیه(ی سیاسی) بود، من سرم در لاک خودم بود. از این جهت، تنها شباهت‌مان علاقه به شعر بود و بس. منصفانه بخواهم بگویم این مجموعه (نشر نگاه، ۱۳۹۱) برای سنی که او در آن شعرها را نوشته خوب است و امیدوارکننده. نمی‌دانم بعدش چقدر جلوتر از این حد رفته است. ظاهراً در صفحهٔ شخصی‌اش همهٔ کتاب‌هایش را برای دریافت گذاشته است.