به شانهام زدی
که تنهاییام را تکانده باشی
به چه دل خوش کردهای؟!
تکاندن برف
از شانههای آدم برفی؟!
به شانهام زدی
که تنهاییام را تکانده باشی
به چه دل خوش کردهای؟!
تکاندن برف
از شانههای آدم برفی؟!
رمان «برادر انگلستان» اولین کار داستانی قزوه است که همه او را به شاعریاش میشناسند چه در قالب موزون (دیشب از شما چه پنهان، سر زدم به کوی مستان/گفتم: السلام یا می! گفتم: السلام یا خُم!) چه در قالب سپید (مولا ویلا نداشت). اینجا قزوه مضمونی دارد و محملی برای نوشتن. برادر انگلستان با خوابهای آشفتهٔ راوی در قطاری آغاز میشود که نقبی به گذشته میزند. به استان سمنان و شهر کودکی قزوه میرود، از آداب و سنتهای اوایل قرن قبل میگوید و گاهی عقب جلو میرود. شخصیت کانونیای که قزوه برای او مینویسد اسماعیل است که طی اتفاقاتی که در دورهٔ دانشجوییاش در انگلستان میافتد، مجنون میشود و جملات بیسر و ته شحطگونه مینویسد. داستان را میشود را در دو بخش دید: بخش اول خوابهای آشفتهٔ راوی پریشان و بخش دوم جستجوی پیگیر راوی برای یافتن معنایی از جملات اسماعیل که در مورد «بانوی محجبهٔ کربلا» و «الیاس» میگوید.
رمضان سال ۱۳۵۳ شمسی، آقای خامنهای در مسجد امام حسن مجتبی مشهد سخنرانی با عنوان طرح کلی اندیشهٔ اسلامی داشته که برخلاف منبرهای رایج ساختیافته بوده و در ابتدای هر جلسه برگهای به صورت خلاصهمطلب به همهٔ حاضرین فروخته میشده (به قیمت سه ریال) که همزمان با نگاه به برگه به سخنرانیها گوش بدهند. موضوعات مطالب از ایمان و توحید شروع شده و به مبحث ولایت و در انتها مبعث ولایت طاغوت ختم شده است. ظاهراً به خاطر در دسترس بودن نوارهای آن سخنرانیها، بعد از سالها مطلب مفصل این سخنرانیها همراه با پیوست عکس از برگههای خلاصه مطلب (دستنویس با خطی خوش) منتشر شده است. بعد از انتشار این کتاب شوق بسیار زیادی در بخشی از جامعهٔ کتابخوان نسبت به این کتاب ایجاد شده بود و بسیاری خواندن این کتاب را به دوستانشان توصیه کردهاند چرا که از نظر آنها این سلسلهمباحث شاهدی است بر این مدعا که ارکان اصلی انقلاب اسلامی از قبل به صورت ساختیافتهای به مبحث حکومت دینی اندیشیدهاند و چیزی نبوده که خلقالساعه اتفاق افتاده باشد. کما این که خود آقای خامنهای چند سال پیش اشارهای به این سخنرانیها داشت و حرفش به مضمون این بود که امید آن سالهایش صرفاً این بوده که جوانان این نوع از نگاه را دریابند و شاید بعد از پنجاه سال انقلابی ایجاد شود (که عملاً بعد از چهار سال انقلاب شد).
این کتاب را اتفاقی از دستدوم فروشی پیدا کردم و همانموقع (زمستان ۲۰۱۹) خواندم. یادم هست که خیلی از خواندن چنین کتاب خاصی هیجانزده شدم. این کتاب از این جهت خاص است که برخلاف جریان اصلی فلسفهٔ سیاسی آمریکا در مورد لیبرالیسم است (ویراستار این سلسله در مقدمه به مخاطب این هشدار را داده است که قرار است با حرفهای متفاوت مواجه شوید). اما در عین حال از پشت جلد کتاب برمیآید که باراک اوباما از این کتاب تقدیر کرده است. این کتاب سال ۲۰۱۸ از سوی انتشارات دانشگاه ییل منتشر شده است و هنوز بسیاری از مثالهای کتاب رنگ تازگی به خود دارد. بر آن شدم بار دیگر این کتاب را بخوانم.
ظاهراً قرار است با خواندن این کتاب در مورد سعید کاظمی آشتیانی بیشتر بدانیم. این کتاب مجموع مصاحبههای پراکنده با همکاران سابق او در مؤسسهٔ رویان است. اما جالب است بدانید که منِ خواننده آخرش نفهمیدم که مرحوم کاظمی رشتهٔ تحصیلیای که دکتریاش از آن بود چه بود. شاید توانبخشی شاید چیزی دیگر. همینطور این که پراکندهگویی در مصاحبهها و بیجهت بودن آنها نیاز به گردآوری و روایتسازی مؤلف دارد که متأسفانه مؤلف زحمت خاصی برای این مسأله نکشیده است. همین میشود که در چند مصاحبه میخوانیم مثلاً کاظمی بعد از این که گزینهٔ وزارت نشد سجده کرد یا به خاطر سهلانگاری بیمارستان جماران جوانمرگ شد. متأسفانه این کتاب خیلی سرسری نوشته شده است.
روزی که دل بستم به خود گفتم: با رنج دل کندن چه خواهی کرد؟
این زن دلش پابند ماندن نیست، با رفتن این زن چه خواهی کرد؟
او دیگر آن شیدای سابق نیست، آنگونه که می گفت عاشق نیست
تو فرض کن آمد در آغوشت، با یک بغل آهن چه خواهی کرد؟
تسلیم شو ای جنگجوی پیر، سهم تو پیروزی نخواهد بود
با این خشاب خالی و این زخم، در لشکر دشمن چه خواهی کرد؟
وقتی که یوسف بر نخواهد گشت با بوی پیراهن چه خواهی کرد؟
گفتم: بیا آیندهٔ من باش، تنها دلیل خندهٔ من باش
خندید و ساعت را نگاهی کرد، پرسید: بعد از من چه خواهی کرد؟
* در مورد دفتر قبلی این شاعر اینجا نوشتهام.
من از میزادگانم، جدّ من انگور عرفانیست
و نامم حافظ بن مولویّ بن خراسانیست
و آئینم نظر انداختن بر روی خوبان شد
و دینم؛ مهرورزی... مهربانی... مهرافشانیست
و جانم جبههٔ صلح است دائم در سلام عشق
و روحم روضهٔ ابراز شطحیّات روحانیست
پینوشت: اصلاً این سبک از ابنعربیبازی را در این زمانه برای شعر فارسی نمیفهمم. شاید اشکال از من است اما این کتاب ۱۷۰ صفحهای برای من هیچ حرفی برای گفتن نداشت.
به هم که میرسیم
سه نفریم؛
من و تو و بوسه
از هم که جدا میشویم
چهار نفریم؛
تو و تنهایی
من و عذاب
ص ۲۰۸، از لطیف هلمت
پینوشت: حس میکنم شعر ترجمه در اکثر موارد چیزی است مثل زنبور بیعسل. ترجمه شعریت شعر را در بسیاری موارد از بین میبرد.
فرض کنید روز بیست و دوم بهمن، چند ساعت قبل از آن که صدا و سیما دست انقلابیون بیفتد، به جای آن که پیام امام خمینی مبنی بر ریختن مردم به خیابان به دست مردم برسد، گروهی به مدرسهٔ رفاه حمله کنند، اکثر یاران امام را بکشند و خود امام را هم بدزدند. بعدش چه اتفاقی میافتد؟ این تاریخ جایگزینی است که یامینپور سعی کرده است از زبان «یونس» انقلابیای اهل تفکر و فلسفه بیان کند. او و همسرش «دریا» هر دو انقلابیاند اما همسرش ناغافل او و دخترش «آرزو» را تنها میگذارد و به مجاهدین خلق میپیوندد. حالا فقط چند نفر انقلابی ماندهاند به رهبری «سید علی خراسانی!» و حاج احمد که یادآور متوسلیان است.
“احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا درمیآورد...”
― گروس عبدالملکیان
میخواهم شعری بنویسم
چرا که باید!
چرا که این جام شراب
این قهوهٔ بیکافئین
کف کرده است
چرا که تو را نمیشناسم دیگر
تو را دیگر نمیشناسم
دیگر نمیشناسم تو را
نمیشناسم دیگر تو را