این کتاب را اتفاقی از دستدوم فروشی پیدا کردم و همانموقع (زمستان ۲۰۱۹) خواندم. یادم هست که خیلی از خواندن چنین کتاب خاصی هیجانزده شدم. این کتاب از این جهت خاص است که برخلاف جریان اصلی فلسفهٔ سیاسی آمریکا در مورد لیبرالیسم است (ویراستار این سلسله در مقدمه به مخاطب این هشدار را داده است که قرار است با حرفهای متفاوت مواجه شوید). اما در عین حال از پشت جلد کتاب برمیآید که باراک اوباما از این کتاب تقدیر کرده است. این کتاب سال ۲۰۱۸ از سوی انتشارات دانشگاه ییل منتشر شده است و هنوز بسیاری از مثالهای کتاب رنگ تازگی به خود دارد. بر آن شدم بار دیگر این کتاب را بخوانم.
حرف اصلی پاتریک دنین، استاد سابق دانشگاه پرینستون و استاد کنونی دانشگاه نوتردام آمریکا، این است: لیبرالیسم از آنجایی که به اوج بلوغ خود رسیده است، شکست خورده است. به بیانی دیگر، برخلاف ادعای همیشگی سیاسیون که فلان اندیشهٔ سیاسی جواب نداد چون خوب پیاده نشد، حرف دنین آن است که لیبرالیسم چون خوب و دقیق پیاده شد، نتایجش غیر از این نمیتوانست باشد. او دو موج اصلی برای لیبرالیسم قائل است: کلاسیک که جمهوریخواهان آمریکا نمایندهاش هستند و توسعهگرا (پروگرسیو) که دموکراتها آن را نمایندگی میکنند. تفاوت اصلی که دنین برای این دو موج قائل است آن است که توسعهگراها علاوه بر تسلط بر طبیعت خارجی و اکتشاف و استثمار دنیا، قائل به تسلط بر طبیعت بدن انسان نیز هستند که یکی از نتایجش سیالیت امر جنسیت است (أصحبتُ مذکراً و امسیت مونثاً). اما دنین برای این دو نوع از لیبرالیسم ذاتی شبیه قائل است و همهٔ آنها را ادامهٔ راه تفکر فرانسیس بیکن میداند که قائل به تسلط بر طبیعت بود. از نظر دنین، لیبرالیسمْ ضدفرهنگی را ایجاد میکند که دولتها و خردهفرهنگهای محلی را نابود میکند، به بهانهٔ آزادی فردی دقیقاً همین آزادی عمل را از بشر میگیرد و بشر را بیش از پیش بردهٔ جریان سرمایهداری میکند. اصلیترین دلیلی که دنین برای ادعایش میآورد آن است که رویکرد متجدد به آزادی بیشتر به آزادی به معنای اباحه و آزادی عمل در مورد امر خارجی مانند طبیعت معطوف است حال آن که آزادیای که دین و سنت به بشر مژده میدهد، آزادی معنوی است که از پس آن آرامش و استقلال عمل برمیآید. یکی از مثالهای دنین از این مسأله، تفوق تکنولوژی بر انسان است طوری که تکنولوژی ماهیت تعاملات انسان و طبیعت را به کلی دگرگون کرده است و انسانها ظاهراً آزادند اما در عمل تکنولوژی مثل غول فرانکنستاینی شده است که بشر را در لاک بردگی نظام سرمایهداری فرومیبرد.
از نظر نویسنده لیبرالیسم باعث شده است که دانشگاهها و مراکز علمی نیز از هویت اصلیشان که تربیت افرادی باشد که داری عزت نفس، تسلط به علوم گذشته و آزادی معنوی باشند دور کرده است و در عمل دانشگاهها تبدیل به پیشرانهای نفی گذشته و شتاب سیریناپذیر برای تولید علم جدید شدهاند. به نظر دنین یکی از عواقب سادهٔ این رویکرد، کمانگاری علوم انسانی و هنر است و در نتیجه انسان هر چه بیشتر از آن چیزی که آزادی واقعی را به او میدهد دور میشود و بیشتر از قبل بندهٔ مصرف و نظام سرمایهداری میشود. یکی دیگر از ادعاهای لیبرالیسم آن است که نظام طبقاتی را برمیدارد و انسانها بر اساس صلاحیت و استعدادشان رشد میکنند اما ذات تسلطگرای لیبرالیسم باعث ایجاد طبقهٔ جدیدی شده است که در دایرهٔ محدودی زندگی میکنند و به ندرت گروهی را از طبقهٔ فرودست جامعه به جمع خود میپذیرند. در این صورت، تعداد بسیار کمی کلانشهر به وجود میآیند که همه چیز در آنها گران است و شلوغی و ناآرامی جزء جدانشدنی آن است و دیگر شهرها تبدیل به حاشیهٔ شهر میشوند. هر کسی که پول دارد، از موقعیتهایی که شهر بزرگ به او میدهد متنعم میشود اما اکثریت باید ساعتها در ترافیک باشند تا از حاشیهٔ شهر به محل کار بروند و اگر چنین چیزی را برنتابند، در جاهای دیگر کشور باید به شغلهای سطح پایین با درآمدی پایین بسنده کنند. در این صورت حق طبیعی شهروندی از افراد گرفته میشود و اکثریت بردهٔ ناخواستهٔ نظام جهانی سرمایهداریای میشوند که در ظاهر به انسانها آزادیهای فردی مانند سیالیت جنسی داده است اما در عمل سادهترین آزادیها را در او در فرآیندی بسیار پیچیده سلب کرده است. مثال سادهاش نظام رأیگیری کشور آمریکاست که در ظاهر همه میتوانند نامزد ریاستجمهوری شوند اما در عمل حلقهٔ محدود قدرتمندان با توان رسانهای بالا و قدرت و سرمایه برندهاند و بقیه بازنده. یا انسانی که در نبود آزادی معنوی و دینی که در جامعه جریان فعال داشته باشد، اسیر اضطراب و تنهایی شده است.
دنین برای گریز از دام لیبرالیسم پیشنهادهایی مقطعی هم دارد مانند ارزش نهادن به نهاد خانواده، ترویج مشاغل خانگی، و ترویج جوامع محلی کوچک که بر اساس فرهنگ محلی قاعدهگذاری میشوند اما خود او هم معترف است که فعلاً لیبرالیسم بیدی نیست که به این بادها بلرزد.
فارغ از تمام نقاط قوت کتاب، دو ایراد اساسی را به این کتاب وارد میدانم. نخست این که جاهایی آن چیزی که نویسنده از لیبرالیسم مراد کرده است از نظر من تفکر متجدد (مدرنیسم) است و لزوماً مسألهٔ خاص مربوط به لیبرالیسم نیست. دوم آن که این کتاب باید حجم بیشتری از حدود ۲۰۰ صفحهای که دارد داشته باشد تا استدلالهایش را اینقدر پرشتاب ردیف نکند و با آوردن شاهد مثالهایی به خواننده فرصت بدهد که مطالب را هضم کند. ایرادی حاشیهای هم به کتاب وارد است که او بیشتر با نگاهی ملی بر اساس آموزههای مسیحیت در مورد راهکارهای جایگزین صحبت میکند.