دختری جوان با مادرش در خانهای زندگی میکند. کار مادرش عطاری است و دختر که از کودکی به خاطر فرورفتن گیاه دارویی به چشمش نابینا شده است، همه چیز را از زاویهٔ دید حواس غیربینایی خودش روایت میکند. در پایان داستان به معنای عنوان کتاب یعنی «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» میرسیم. هر چقدر بیشتر توضیح بدهم باعث لو رفتن داستان میشود.
حجم این کتاب بسیار کم است (اندکی بیشتر از صد صفحه) و هر چه قدر به جلو نزدیکتر میشویم قدرت روایتگویی نویسنده بالاتر میرود. از نام خانوادگی نویسنده برمیآید که او با عطاری باید خوب آشنا باشد و همین نقطهٔ قوت خوبی برای اوست. استفادهٔ ملموس از قوای حسی مانند شنیداری و بویایی آنقدری هنرمندانه است که مخاطب را میتواند مسحور کند.
اما مشکل اصلی این رمان آن است میخواهد در فضایی واقعی اتفاقی خاص را رقم بزند اما اصلاً حواسش به این مسأله نیست که چفت و بست داستان باید سرجایش باشد. چطوری است که مادرش اجازه نمیدهد هیچ وقت بیرون برود و او واقعاً هیچ وقت مدرسه نرفته است؟ و این چه جور مادر عطاری است که غرق در رمانهای کلاسیک غربی است؟ فضا با عناصر عطاری ایرانیزه شده است اما این سبک از زندگی تنها و مهجور هیچطوری به زندگی ایرانیجماعت نمیسازد. به نظر میرسد نویسنده آنقدر در فضای کتابخوانی شخصیاش غرق شده است که یادش رفته قرار است داستانی ایرانی بنویسد.