از نظرات مفید شما بسیار ممنونم. واقعاً باعث دلگرمی است. سعیام این است که سطح نوشتههایم را بالا ببرم و به جزئیاتی که به نظر مفید میآیند بپردازم. مشغلهٔ درسی و البته خستگی آخر هفته مجال نمیدهد که درست و حسابی به نوشتن برسم. شاید نتوانم مثل همیشه هر هفته یک مطلب بگذارم. در هر حال، انشاءالله بتوانم این کار را سرمنزل مقصود برسانم.
****
برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!
جانش به لبش بود که تیری دیگر ...
انگار که از آب نفیری دیگر ...
مشکی که به گریانی باران شده بود
فریاد برآورد: امیری دیگر ...
منهتن، نیویورک
جمعه ۱۸ ژانویه ۲۰۱۳
پینوشت:
از نظرات سازندهتان مشترکم. این هم از فصل پنجم.
****
برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!
از نظراتی که در طی این سه فصل دادهاید و لطفی که در حق بنده کردهاید بسیار سپاسگزارم. سعیام بر این است که با توجه به بازخورد نظرات شما فصلهای بعدی را بنویسم تا تحمل خواندن نوشتهها بر شما آسانتر شود. البته نکتهای که بعضی از دوستان گوشزد کردند این بود که به جای پرداختن به اتفاقات به اصل اطلاعات و چکیدهٔ برداشتهایم بپردازم که با همهٔ احترامی که به دوستان قائلم بنده با آنها همنظر نیستم. به نظرم بهتر است اتفاقات را به صورت داستانوار تعریف کنم که خود شما از لابهلای اتفاقات آن اطلاعات مهم را کسب کنید. البته اگر میبینید که خیلی متن نچسب و تحملناپذیر است اشکال از ضعف من در نوشتن است.
****
برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!
پیشنوشت
باز هم متشکرم از نظرهایی که برایم نوشتید و فرستادید. چند نکته را باید یادآوری کنم. اول این که با وجود این که سعی بسیار دارم که با رعایت جزئیات و تصویرسازی و رعایت خط زمانی، مطالب را بنویسم، حرفهای نبودنم و همین طور این که نویسندگی حرفهٔ اصلیام نیست باعث افت این مسأله شده است. از شما به این خاطر عذرخواهم. دلیل این که دست به قلم بردم این بود که حس کردم نوشتن سفرنامهای مفصل (هرچند سطحش ضعیف باشد) از سمت افرادی مثل من که هم تازهوارد هستند و هم قرار است چند سالی در غربت سر کنند برای خیلیها مفید باشد. دوم این که هفتهٔ اول حضورم در نیویورک پر بود از اتفاقات خاص و به همین خاطر نیاز دارم که خیلی کند پیش بروم و مو به مو مسائل را بگویم. از اینجا به بعد از هموطنانی حرف به میان میآید که از آوردن جزئیات گفتگوها یا برداشتهای شخصیام امتناع کردهام چون ممکن است راضی نباشند که در موردشان صحبت کنم.
نقد و نظرهای شما انگیزهبخش است؛ باز هم منتظر نظراتتان هستم.
****
برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!
پیشنوشت: نخست این که از نظرات و پیشنهادهای کارای شما بسیار ممنونم. باز هم منتظر نظرهای شما هستم. چون بعضی وقتها یادم میآید بعضی از اتفاقات قبل را از قلم انداختهام به قول لعبتالملوک قهوهٔ تلخ «فلشبنگ!» میزنم به گذشتهتر.
****
برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!
من همسفر شراب از زرد به سرخ
من همره اضطراب از زرد به سرخ
یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ
«قیصر امینپور»
بیهوده کوشی مرگ!
نامم فراموشیست
در دفتر دل مینویسم باز
تقدیرِِ ناچارست کوچیدن...
یاد و حسابش را
باشد برای بعد!
دوشنبه ۱۷ دسامبر ۲۰۱۲
منهتن، نیویورک
نه بوی مولانا میریزد و نه قافیههای حافظ. نه پند سعدی نغز است و نه عطر عطار تازه. همین گونه است که دل میگیرد در این غربت هفترنگ بویناک. و این صراحی ناکوک زمانه تو را بدجور گوشمالی میدهد. زمانه خوش دارد تو را بپروراند و پرتاب کند میان خودش، بی که پروازی را حس کرده باشی یا پر گرفته باشی در کویر بیسراب لحظهها.
نمیدانم آیا سراب بود یا نبود. خواب بود یا نبود. هر چه بود، بود و اینک هست آنچه باید باشد. زمانه دلگیر است شاید، شاید.
یک شعر تازه شاید، یک نوای شنیدنی شاید. لحظههای نو به نو ولی نه بوی رودخانهای میدهد که در آن گذر عمر را میشد دید و نه شبهای پرستاره را یادآورند. پس از چه نباید دل نگیرد یا که نمیرد؟
از سراب از آینه از لحظهها بیزار من
میشوم در آینه تکرار در تکرار من
آینه! حرفی بزن با من بگو اسرار را
خواب میبینم در این کابوس یا بیدار من
من که با باران برایت شعر میخواندم چرا
میشوم این گونه ناپیدا ز هر پندار من
گم شدم من گم، میان لحظهها و سوزها
باز باران را سرودن میکنم هر بار من
من شنیدم که زمان با من سر سازش نداشت
ساز ناکوکی شنیدم از دل بیمار من
من منم یا سایهای از رازهای پرتپش؟
گوییا در جنبشم در حرکت پرگار من
این منم آوارهی پرسان و گیج آرزو
در خرابآباد رؤیا زیر هر آوار من
آب... بابا نان ندارد باد ما را میبرد؟
ابر و باد و ماه و خورشید است در پندار، من...
شنبه ۳ نوامبر ۲۰۱۲
عید غدیر خم
منهتن، نیویورک