محمدصادق رسولی

سراب نیست

این که دیده‌ای سراب نیست

خواب آب نیست

اشک‌های تشنه را دوباره پاک کن، ببین

در کویر خشک ناسپاسی سپاه خصم

جز هجوم کینه، هیچ ابر خواهشی

روی خوش به ما نشان نداده است

 

24 خرداد 1390

۲۰ تیر ۹۰ ، ۱۲:۵۱ ۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

تا شام چه قدر مانده؟


باشد بابا

با من حرف نمی‌زنی، نزن

لااقل از آن بالای نیزه

بگو تا شام چه قدر مانده

پاهایم دیگر نای رفتن ندارند

 

22 خرداد 1390

۲۲ خرداد ۹۰ ، ۱۷:۵۲ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

الف سه نقطه

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار

برای آن که می‌نویسندش: «الف سه نقطه»

مبهمی!

                     مثل آرزو

روشنی!

                                                           مثل روشنای صبح صادق نجابت شکوفه‌ها

بازگشت عاشقانۀ پرنده‌ها به سوی تو

ای که هر چه قاصدک شده دوان دوان به جست و جوی تو

تو برای من

ابتدا و انتهای هر چه عاشقانه‌ای

تو یگانه‌ای یگانه‌ای

کاش سجده‌های سادۀ دلم

رویش ترانه‌های صبح را هجی کند

 

پنج‌شنبه شب 19 خرداد 1390 (شب آرزوها)

۱۹ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۱۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

عارفانه‌ها

پله‌ها را

با زانوانی از تردید می‌رفتم

تا که آسمانم گفت:

هم‌سفر نمی‌خواهی؟

گفتمش

آری امّا که...؟

آسمان

مکث مرموزی کرد...

 

تا که خندۀ نجیب تو را

عطر دل‌فریب تو را

ناگهان چشم‌های تو را

عاشقانه خیره شدم

 

حال با توام ای دوست

در مسیر آسمانی خود

هم‌سفر نمی‌خواهی؟

 

30 بهمن 1389

 

******

پی‌نوشت:

کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید. تفاوتش فقط همین قدر است که ممکن است حسین در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا...!

سید شهیدان اهل قلم

 
۲۵ فروردين ۹۰ ، ۰۶:۴۳ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

تقدیم به تو ای خوبْ و به پاسِ مهربانی‌هایت

ای جاریِ ترنم هستی و روشنی

ای مبهمِ سکوتِ جهان در خیالِ من

اینک شکوهِ چشمِ تو در من ترانه‌ای‌ست

چون گویش لطیفِ گُلی در شمیمِ صبح

□□□

دل‌تنگم از همیشۀ تنهایی‌ات که باز

طعمِ سرودنی دگر از دل برون شده

شیرینِ من!

از آن زمان که شدی هم‌نوایِ من

عشقت به کامِ این دلِ عاشق، جنون شده

 

چالوس ـ ششم فرودین 1390


۱۱ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۳۱ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

زیباترین شعر

زیباترین شعر

چشمان تو بود

وقتی که ناگهان

در برابر چشمانم سبز شد


چالوس - 2 فروردین 1390

۰۷ فروردين ۹۰ ، ۲۰:۱۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق 29

گر رنگ ریا به رسم دنیا بخورد

در قحطی آسمان، زمین جا بخورد

 

در سردی بازار محبت، ای وای

می‌ترسم از این که عشق سرما بخورد

 

2 فروردین 1389

۰۲ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۰۹ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

یا مقلب القلوب

حسودی‌ام می‌شود
به آینۀ اتاقت

که می‌تواند هر روز صبح

            
                 پس از طلوع چشم‌هات

ماه را به نظاره بنشیند

و با خنده‌های زیبایت بخندد

و در چشم‌هایت، زیباترین رنگ جهان را مرور کند

چه خوب که دست تقدیر
رقیبم را شکستنی آفرید

اسفند 1389

 *****

پی‌نوشت:

چند سلام به کوچه بده‌کارم، چند نگاه پر از حسرت به دریا، چند پیوند نگاه به منظره به پنجرۀ اتاقم که رو به البرز است، چند نگاه پر از عبرت به رودی که از کنار خانۀ می‌گذرد و چند دوستت دارم به چشم‌های تو... و چندین و چند عذرخواهی به خدایی که در این نزدیکی‌ست.

 

سال 1389 با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایش تمام شد و من بیش از همه چیز، یاد گرفتم که در نومیدی بسی امید است. یاد گرفتم که الدعا یرد القضا ولو ابرم ابراما. یاد گرفتم که خدا برای بنده‌اش کافی‌ست. و یاد گرفتم که باید بیش از این‌ها آموخت و تازه در آغاز راهم.

امید است مرا ببخشند آن‌ها که کدورتی از من در دل دارند... حوّل حالنا الی احسن الحال.

*****

پس‌نوشت: چه انتظار غریبی‌ست این که شب تا صبح / کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش

۲۹ اسفند ۸۹ ، ۱۴:۳۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

وصال نام تمام خیابان‌های جهان است

تنها تو را ستودم
آن‌سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان ستودنی است

«حمید مصدق»

می‌دانم...

می‌دانی...

که این شعرها فقط بهانه‌اند

تا که «دوستت دارم»‌هایم

در کتاب‌خانۀ دلت

ماندگار و جاودانه شوند


30 بهمن 1389

****
پی‌نوشت:

تا شقایق هست... زندگی باید کرد...
این روزها در مقبرۀ شهدای علم و صنعت زیبایی شقایق‌ها بیداد می‌کند.


* عنوان این مطلب نام کتابی است از حسین تولایی، نشر فصل پنجم که مجموعه‌ای است از شعرهای سپید این شاعر جوان. این هم معرفی کتاب...
۲۲ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۴۷ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق 28

آن لحظه دلم کم شد، از روحم و از جانم

جز اشک ندیدم من، در خانۀ چشمانم

 

کم نه، که دلم گم شد، گم نه که تلاطم شد

دل غرق جنون تو، جان در پی جانانم

 

آن لحظۀ جان‌فرسا، جادوی دو چشم تو

سحرش به دلم چون شد... افسوس نمی‌دانم

 

زندانی چشم‌ام دل، از خویش گریزان بود

با اشک فرود آمد از گوشۀ مژگانم

 

زمستان 1389

********

پی‌نوشت: این عکس را این روزها دوست‌تر دارم از قبل، چونان که تو را...


 

۱۶ اسفند ۸۹ ، ۲۱:۰۷ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی