با دیدنت، آخرِ اسمم
مرا با اسم فاعل عشق، همقافیه کرد...
دیگر برایم واژه لازم نیست
وقتی که حتی میشود با یک نگاه ساده دل را با نگاهت آشنا کرد
بی هیچ حرفی عاشقانه دوستت داشت
هر لحظه بیش از پیش، چشمان تو را عاشقترین بود
و عشق را در لحظههای خویش بویید
من دوستت دارم، دگر پیرایه و آرایه لازم نیست
من دوستت دارم
تو را زیباترین؛ نه مثل مجنون وُ نه چون فرهاد
من دوستت دارم شبیه هیچ کس -تنها شبیه خویش-
به بهانه هم نیازی نیست...
شنبه 2 بهمن 1389
*****
معرفی کتاب
تنها چند نویسنده و شاعر توانستهاند بغض فروخوردهام را به اشک تبدیل کنند. از اول شاعر روزگار ابراهیم حاتمیکیا بگذریم و رسول ملاقلیپور را نیز یاد کنیم (خدایش بیامرزاد)، سلمان هراتی کسی بود که «آب در سماور کهنه»اش مرا به وجدی آورد که نتوانستم نگریم. گیلانۀ رخشان بنیاعتماد هم اینگونهتر بود. ولی در این مطلب میخواهم از نویسندهای بگویم که داستان «نِنِه»اش گریه را در گلوی آدم مینشاند تا بغض پشتِ بغض بیاید و بشکند. این فرد کسی نیست جز حبیب احمدزاده. این دفعه کتاب «داستانهای شهر جنگی» (تا آخر سال همینی که هست، فقط کتابهای مرتبط با دفاع مقدس معرفی خواهند شد).
داستانهای شهر جنگی
نویسنده: حبیب احمدزاده
ناشر: سورۀ مهر
این کتاب مجموعهای از چند داستان کوتاه در مورد دفاع مقدس است. البته داستان آخر بیشتر یک نثر در توصیف «دریاقلی» است. نویسنده خود اهل آبادان است و تجربۀ از نزدیک جنگ و شغل نظامیاش به او کمک کرده که توصیفهای بسیار زیبایی را بیاورد. داستان «هواپیما»یش به معنای واقعی ترکاند. داستان چتری برای کارگردانش که یک شاهکار زیبای غمانگیز است (انسیه شاهحسینی این داستان را به فیلم تبدیل کرده است که البته ندیدمش). داستان سی و نه اسیرش تبدیل به فیلم «اتوبوس شب» ساختۀ «کیومرث پوراحمد» شد.
این هم بخشی از داستان «اگر دریاقلی نبود»:
چرا کسی تو را نمیشناسد؟ نام تو، نام کوچکی نیست؛ «دریا» در ابتدای نام توست! دریا که کوچک نیست. پهناور است و عمیق، زلال است و مواج. کسی نیست که دریا را نشناسد، اما تو چرا این قدر گمنامی؟
کسانی که نام تو را در کتابی خواندهاند و یا تو را میشناسند، انگشت خود را بالا بگیرند و ما که تو را نمیشناسیم، آرام سرمان را پایین بیندازیم. نام تو، دریا را به یاد میآورد، «بهمنشیر» را به یاد میآورد و «کوی ذوالفقاری» آبادان را.
در آن نیمۀ شب، ارتش بعثیها چقدر راحت با قطع کردن نخلهای قشنگ کوی ذوالفقاری روی بهمنشیر پل میزنند و بی سر و صدا به این طرف آب میآیند، تا محاصرۀ آبادان را کامل کنند و آبادان هم بسان برادر دوقلویش، خرمشهر و مانند یک سیب سرخ در دامن خودخواهشان بیفتد. اما ضرب شست بچههای سبزگون خرمشهر به آنها این درس را داده بود که باید منطقهای آرام را برای ورود به آبادان انتخاب کنند.
چند پینکته بر این کتاب:
* پس از اتفاقات سال 87 در غزه، احمدزاده ترجمۀ داستان «پر عقاب» از این کتاب را به چندین انجیاوی بینالمللیِ حقوق بشر فرستاد. تا جایی که نوآم چامسکی در نامهای از این داستان تقدیر کرد.
* در انتهای این کتاب چند نامه به افسران ارشد ناو وینسنس امریکایی و پاسخ آنها به این نامهها وجود دارد. این ناو، همان ناوی است که حادثۀ هواپیمای خلیج فارس را به وجود آورد.
* به همت انتشارات سورۀ مهر، پل اسپراکمن این کتاب را به انگلیسی برگردان کرده است و در برخی از کتابخانۀ بینالمللی موجود است.