به خاطر رمانهای موفقی مانند «بازماندهٔ روز»، «رسوایی»، و «زندگی پی» که جایزهٔ منبوکر را بردهاند، بر آن شدم هر وقت برندهٔ جایزهٔ امسال وارد بازار آمریکا شود آن را تهیه کنم. همین کار را هم کردم. حتی منتظر نماندم طبق روال بازار کتاب که بعد از قدیمی شدن نسبی کتاب قیمتش افت میکند یا حتی دستدومش پیدا میشود، آن وقت به فکر خردیدنش بیفتم. وقتی صفحهٔ اول کتاب را باز کردم تصمیم گرفتم حتماً کتاب را در اولین فرصت بخوانم و از بقیهٔ کتابهای نخوانده عذرخواهی کنم:
The day Somebody McSomebody put a gun to my breast and called me a cat and threatened to shoot me was the same day the milkman died.
در جملهٔ اول کتاب زمان، مکان و شخصیتها همه مجهولند. جلوتر که میرویم متوجه میشویم همه چیز مجهول است و اسمها به صورت «خواهرشوهر اول»، «شاید-دوستپسر»، «خواهرشوهر سوم»، و همه چیز و همه کس مجهولالهویه هستند. اگر ندانیم که نویسنده اهل ایرلند است، ممکن است متوجه اشارات تاریخی جغرافیایی در مورد «آنور آب»، «اینور آب»، «آنور جاده» و «اینور جاده» نشویم. در همان شروع داستان مردی به اسم شیرفروش که البته شغلش شیرفروشی نیست جلوی راه دختر را میگیرد. دختر عادت دارد موقع راه رفتن بدون نگاه کردن به اطرافش فقط کتاب بخواند. به شکل عجیبی شیرفروش از گذشتهٔ دختر باخبر است که البته این گذشته به خاطر مجهولالهویه بودن مکانها و زمانها مبهم است (ترجمهٔ چنین جملهای بسیار دشوار است):
`You’re one of the who’s-it girls, aren’t you? So-and-so was your father, wasn’t he? Your brothers, thingy, thingy, thingy and thingy, used to play in the hurley team, didn’t they? Hop in. I’ll give you a lift.’
و با همین شروع صحبت، نویسنده نگاه فمینیستی خودش را کمکم بازنمایی میکند. مثلاً میگوید که شیرفروش اسم همهٔ اعتبار مرا که مردهای فامیل هستند گفت. شخصیت اول داستان از قرن بیستم منزجر است و دل به فضای عقلانی ادبیات قرن نوزدهم بسته است و به همین خاطر است که دوست دارد رمانهای کلاسیک را موقع پیاده رفتن بخواند:
«ترجیح میدادم تا خانه پیاده کتاب بخوانم. این کتابْ یک کتاب قرن نوزدهمی بود چون من کتابهای قرن بیستمی را دوست نداشتم، چون من قرن بیستم را دوست نداشتم.» (ص ۵)
طبق قرائن داستانی این رمان در یکی از دههٔ پایانی قرن بیستم میلادی ایرلند میگذرد و بیشتر بازگشت به عقب در جوانی شخصیت اول در دههٔ هفتاد است. فضایی به شدت امنیتی که آدمها در کار هم سرک میکشند، حتی در پارکها دوربین و شنود کار گذاشته شده است و گذشتهٔ آدمها را افرادی مثل شیرفروش میدانند:
«واقعیت این بود که هر چیزی میگفتی یا انجام میدادی خلق یک گزارهٔ سیاسی میکرد، بیآن که قصدی داشته باشی.» (ص ۲۵)
در این فضا دشمن «آنور جاده» خطرناکتر از «آنور آب» است ولی فناوریهای دشمن مانند خودرو با آرم پرچم آنور جاده در کشور است و «شاید-دوستپسر» عاشق همین خودروهاست. در این فضا داشتن اعتقاد مخالف جریانِ موجود یک جرم نابخشودنی محسوب میشود:
«چون او دین نادرستی در مکان نادرستی داشت، در بمبگذاری خودرو در حین کار کشته شد.» (ص ۴۷)
بازیهای زبانی به کمک نویسنده میآید تا شرایط عرفهای فرهنگی مردسالارانه و خالهزنکی جامعه را به تمسخر بگیرد:
“Somebody McSomebody as a candidate for me to marry … Your sister says her husband says that he heard everybody else say that you --” (p. 51)
در شهر بمبی قدیمی بازمانده از زمان نازیها در فضایی متروک منفجر میشود اما برای کسی مهم نیست، چون اینوریها نمیتوانند از این مسأله بهانهای برای محکوم کردن آنوریها استفاده کنند و بالعکس.
فضای کلی داستان «آنا برنز» نقد جامعهٔ ایرلند است که دینزده، سیاستزده و مردسالارانه است. نگاه فمینیستی در این داستان، مانند بسیاری از برگزیدگان جایزههای ادبی غرب، اظهر من الشمس است. از نظر تکنیکی با یک کار تجربی جذاب مواجه هستیم تا یکچهارم اول اما از آن به بعد داستان به دام تکرار میافتد. نزدیکیهای میانهٔ داستان به نظرم دست نویسنده رو شده است و دیگر حرف زیادی برای گفتن ندارد. و همین باعث شد که من با کمال تأسف و بعد از چند روز درجا زدن و هر شب سه چهار صفحه خواندن عطای تمام کردن کتاب را به لقایش ببخشم. به نظرم این کتاب یک درس بزرگ برای نوشتن دارد: درست است که هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود، ولی در عین حال تازگی اگر مکرر شود دیگر تازه که نیست هیچ، خستهکننده هم است. این فضای مجهولالهویه و مجهولالمکان از جایی به بعد ملالآور میشود. حالا که فکر میکنم متوجه میشوم که چرا به محض انتشار کتاب در انگلیس و ایرلند، این کتاب در آمریکا سر از بازار نشر درنیاورد. گویا بازار کتاب آمریکا حتی انتظار نداشت این کتاب جایزهٔ منبوکر ۲۰۱۸ را از آن خود کند و با تأخیر چندماهه کتاب را به بازار رساند. کتاب حتی در کشور خودش ظاهراً خیلی پرفروش نشده است. دلیلش واضح است. روی آوردن داوران این جشنواره مانند سال گذشته به آثار تجربی و فراموش کردن اصل مهمترِ جذابیت با شمول مخاطب گسترده برای من جای سؤال دارد که تا کی میخواهد ادامه پیدا کند. من این نظر را در مورد کتاب برندهٔ سال قبل یعنی «لینکلن در برزخ» نیز دارم.
کم پیش میآید کتابی باشد که آغازش را دوست داشته باشم ولی در میانه از آن ملول شده باشم. این یکی از این جهت ممتاز است.
برای آگاهی از کلیات داستان این نقد کوتاه از نیویورکر مناسب است:
https://www.newyorker.com/magazine/2018/12/10/a-novel-about-coming-of-age-amid-the-troubles