حرف اصلی «طرز فکر» این است که انسان‌ها مخلوطی از دو طرز فکر بسته و مبتنی بر رشد هستند. در طرز فکر بسته استعدادها از نظر شخص از پیش تعریف‌شده و بعضاً محدود هستند. البته انسان‌های با طرز فکر بسته معمولاً با موفقیت‌های ناشی از زعم مستعد بودن خود جلو می‌روند ولی به محض اولین شکست آغاز عقب‌گردشان رقم می‌خورد. در مقابل در طرز فکر مبتنی بر رشد آن چیزی که اهمیت دارد آن است که در هر شرایطی انسان با وجود داشته‌ها و درس از اشتباهات گذشته قدمی رو به جلو بردارد. 

نویسنده برای اثبات تجربی حرف خود فصل‌های مختلفی در مورد کسب‌وکار، روابط خانوادگی، تدریس و تربیت فرزند می‌آورد. مثلاً به زعم نویسنده، اگر تربیت فرزند بر مبنای برچسب‌گذاری و تشویق‌های مصنوعی که مثلاً تو مستعد هستی (به جای آن که فرزند را برای تلاش تشویق کنند) باشد، آن کودک به محض روبه‌رو شدن با مشکلات درجا می‌زند. این مسأله در مورد کار و تحصیل هم صادق است. نویسنده از تجربیات تدریس خود در دانشگاه‌های کلمبیا و استنفورد مثال می‌آورد که چگونه انسان‌هایی که بازتر به مسأله نگاه می‌کردند توانستند خودشان را از شرایط دشوار به سلامت رها کنند. البته نویسنده بر این امر تأکید دارد که همهٔ ما انسان‌ها در مسائل مختلف تلفیقی در نوع طرز فکر هستیم و کسی را شاید نشود پیدا کرد که فقط در یک طرز فکر بگنجد. بالاخره طرز فکر بسته این حسن را دارد که انسان را از خطر کردن افراطی بازمی‌دارد. 

در مجموع این کتاب نسبت به بقیهٔ کتاب‌های [الکی] هیجان‌بخش در این موضوع این حسن را دارد که از زبان یک متخصص و به طرزی واقع‌بینانه [و نه تهییج بیهوده که تو همه کار می‌توانی بکنی] نوشته شده است.