«معنای یک پایان» یا به قول ترجمهٔ فارسی «درک یک پایان» نوشتهٔ جولین بارنز و برندهٔ جایزهٔ ادبی منبوکر سال ۲۰۱۱ است. اول آن که جایزهٔ منبوکر ادبیتر از بقیهٔ جایزههای معروف کتابهای نوشتهشده به زبان انگلیسی است و زیاد به عامهپسند بودن رمانهای برنده نباید امید داشت. با خواندن این رمان تقریباً به این نتیجه میرسم که سبک روایتگری انگلیسیهای اواخر قرن پیش و اوایل قرن حاضر بسیار متفاوت از امریکاست. نمونههایی که به ذهنم خطور میکند «کازوئو ایشیگورو»، «یان مکیوئن» و حالا این سومی یعنی «جولین بارنز» است. خصوصیت این رمانها روایت آرام و مضمون عمیق انسانی است در مقابل رمانهای آمریکایی که مضمونهای اجتماعی روتری دارند و روایتشان پرکششتر است. من اولی را بیشتر میپسندم. مثلاً این رمان ظاهراً موضوع ویژهای ندارد: پیرمردی که پی گذشتهاش و کشف اتفاقاتی است که هم به خاطر کهولت سن و هم به خاطر ترک رابطه از خاطرش رفته است. از جهت ویژه نبودن موضوع این رمان شبیه به «بازماندهٔ روز» نوشتهٔ ایشیگورو است. و شبیه به «بازماندهٔ روز» با یک مضمون انسانی مواجهیم. در واقع با یک سؤال فلسفی مهم روبرو هستیم: تاریخ چیست و آیا ما سهمی در این تاریخ داریم؟ آیا اگر نقصی در اکنونِ جامعه وجود دارد ما بینقشیم؟ از نظر نویسنده تاریخ آن چیزی نیست که پیروز کارزارها مینویسد بلکه «قطعیتی است که حاصل از ناکافی بودن حافظه و مستندات است.» و انسان آنگونه که میخواهد تاریخ را برای ذهن خودش بازسازی میکند. و حال پرسش فلسفی از مرگ و حق زیستن یا خودکشی کردن پیش میآید. راوی «تونی وبستر» که نمونهٔ تمام و کمال یک راوی نامطمئن است ظاهراً همیشه حق را به خودش میدهد و «ورونیکا» را دختری بیقاعده و هیستریک مییابد اما مضمون داستان تا پایان چیز دیگری میگوید. این که چرا مادر ورونیکا دستنوشتههای «آدرین» رفیق سابق «تونی» را به او به ارث میرساند و اصلاً آن دستنوشتهها دست مادر ورونیکا چه میکرده است جزو تعلیقهایی است که خواننده را تا پایان داستان جلو میبرد؟ این رمان آنقدر خوب روایت شده است که به نظرم هر گونه خلاصه کردنی زیبایی اثر را به هم میزند. بخش اول این رمان دوبخشی ظاهری بسیار ساده دارد. در مورد جو فرهنگی دههٔ شصت میلادی انگلستان میگوید: دوستیهای دختر و پسری که مانند امروز ولنگار نبود و خیلی کم به رابطهٔ مستقیم میانجامید، و حتی مدارس پسرانهای که با یک ربع ساعت جابجایی نسبت به مدارس دخترانه تعطیل میشدند مبادا که دختران و پسران نوجوان موقع تعطیلی مدرسه به هم برسند. بخش دوم رمان بیشتر در قرن بیست و یکم میگذرد و حالا باید بفهمیم دلیل آن همه مکالمات ظاهراً بیربط در کلاس تاریخ بین آدرین و معلمش، و بحثهای فلسفی بین تونی و آدرین و دوستان دیگر برای چه بوده است. از این جهت شاید این داستان مصداق آن توصیهٔ چخوف باشد که هیچ جزئی از داستان نباید بیاستفاده بماند. بخش دوم این رمان کوتاه حالت مرموز پیدا میکند و به همین خاطر خواننده را ترغیب به خواندن تا انتها میکند. بسیاری از ظرافتهای روایت در بستر زبان ایجاد شده است و نمیدانم چقدر مترجم(ان) توانسته(اند) از پس این کار بربیایند (نظرات موجود نسبت به ترجمهٔ کتاب خبرهای زیاد خوبی نمیدهد.)