محمدصادق رسولی

۳۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قفسه‌نوشت» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۱۸۹: یافتن معنا در دنیای ناقص؛ از ایدو لاندو


«یافتن معنا در دنیای ناقص» را انتشارات آکسفورد سال ۲۰۱۷ منتشر کرده است. نویسندهٔ این کتاب، ایدو لاندو (۱۹۵۸-)، استاد فلسفهٔ دانشگاه حیفا است و تمام زیست علمی خود را وقف پژوهش در مورد معنای زندگی کرده است. ظاهراً کتاب با همین عنوان از نشر ترانه به فارسی ترجمه شده است. این کتاب در حوزهٔ فلسفه می‌گنجد اما نویسنده تمام تلاش خودش را کرده که کتاب برای عموم کتاب‌خوان‌ها آسان‌خوان باشد ولی در عین حال در پانویس‌ها ارجاع به منابع دقیق‌تر در هر موضوعی که بدان اشاره کرده داده است. به نظرم از این جهت نویسنده خیلی موفق بوده است. این کتاب در ۱۹ فصل بخش‌بندی شده است که ۱۰ فصل میانی در پاسخ به شبهات مختلف در مورد بی‌معنایی زندگی است و پنج فصل نهایی بیشتر حالت پیشنهاد و تا حدی جمع‌بندی دارد.

ادامه مطلب...
۲۰ آبان ۰۰ ، ۲۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۸: زندگی عزیز؛ از آلیس مونرو


«آلیس مونرو» (۱۹۳۱-) نویسندهٔ کانادایی است که بیشتر داستان کوتاه می‌نویسد. او مشهور است به «چخوف کانادایی»، و جایزهٔ بین‌المللی من-بوکر ۲۰۰۹ و جایزهٔ نوبل ادبیات ۲۰۱۳ را از آن خود کرده است. کتاب «زندگی عزیز» (۲۰۱۲) مجموعهٔ داستان‌های کوتاه مونرو است. این کتاب دو بخش دارد: داستان و ناداستان. بخش ناداستان شامل پنج روایت داستان‌گونه از کودکی مونرو است. او به نسلی تعلق دارد که در کودکی‌اش جنگ جهانی و فضای اقتصادی فلج حاصل از درگیری کانادا با آلمان را لمس کرده است.

 

داستان‌های مونرو در مورد انسان است و دردهایش. بیشتر در مورد زن‌هاست. عمدهٔ زن‌های داستان ظاهراً به نسل مونرو متعلق هستند. زنانی که در فضای جنگ‌زده و مسیحی بزرگ شده‌اند. مضمون داستان‌ها شبه‌فمینیستی است اما مانند بسیاری از داستان‌های فمینیستی هم‌روزگارش آش را شور نکرده است. وقتی بخش دوم داستان را می‌خوانیم می‌فهمیم که داستان‌های کتاب به شدت تحت تأثیر تجربه‌های شخصی مونرو است (مانند پارکینسونی شدن مادرش در جوانی، یا کتک خوردن با کمربند از پدرش). از نظر سبک ادبی و روایت، داستان‌های مونرو پخته هستند و حداقل من جایی را ندیدم که بگویم اینجایش از فرم داستانی خارج شده است تا حرف خودش را بزند. تغییر زمان (از گذشته به حال) در بعضی جاها، تغییر زاویهٔ دید موقعی که نیاز به ایجاد فضا داشته، و تک‌مضراب‌های یک‌جمله‌ای، همه و همه نشان‌دهندهٔ قدرت روایت‌گری مونرو است. از نظر مضمون این که داستان‌ها بیشتر در قالب تنهایی و ظلم به زنان است، موضوعات داستان را شبه‌تکراری می‌کند اما در حدی نیست که غیرقابل تحمل باشد. 
 

۱۷ آبان ۰۰ ، ۲۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۷: شما که غریبه نیستید؛ از هوشنگ مرادی کرمانی

موقعی که خاطره‌نویسی می‌کردم، یکی از دوستان اهل فضل و هنر تأکید ویژه داشت این کتاب را بخوانم. در شبکهٔ گودریدز هم اکثر غریب به اتفاق از این کتاب تعریف کرده‌اند. همهٔ این‌ها باعث شد وقتی که دیدم این کتاب در کتابخانهٔ عمومی شهر سانی‌ویل منطقهٔ سیلیکون ولی ایالت کالیفرنیا (نشانی دقیق دادم‌ها!) موجود است بخوانمش. تا یک‌چهارم رفتم ولی ادامه ندادم. بعد فکر کردم که «شما که غریبه نیستید» بالأخره باید دلیلی غیر از سلیقهٔ شخصی بتراشم.

 

سبک نوشتاری شبیه به داستان نوجوانان است. جملاتی کوتاه و ساده. اما این جملات خیلی برای من آزاردهنده است. مثلاً این:


«شب خانه‌ی همسایه می‌رویم. روضه دارند. هفته‌خوانی دارند. آقای اسدی هر هفته می‌آید و روضه می‌خواند. ننه‌بابا کشته مرده‌ی روضه است. گریه که می‌کند. (نقطه از خود نوشته است) سبک می‌شود. هر جای روستا که روضه باشد می‌رود. مرا هم با خودش می‌برد.» (ص ۱۲۷)


کوتاهی زیاد جملات و گاه تکرار فعل‌های بسیط مانند است و بود در چند جملهٔ‌ خیلی کوتاه. بعد با خودم فکر کردم یکی از نویسندگان مورد علاقهٔ من، جلال آل احمد، نیز کوتاه‌نویس بود. حالا این چند جمله از «سنگی بر گوری» که تقریباً زندگی‌نامه است:


«ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا ختم می‌شود؟ اصلاً همین است که آدم را کلافه می‌کند.» (شروع کتاب سنگی بر گوری، جلال آل احمد)


دقت دارید به طنین جملات و موسیقی درونی‌ای که شروع رمان ایجاد می‌کند؟ کوتاهی و بلندی جملات در داستان‌ها و نوشته‌های جلال تعادلی ایجاد می‌کند که ذهن خسته نشود. یا اینجا:


«بدیش این بود که گلدسته‌های مسجد بدجوری هوس بالارفتن را به کلهٔ آدم می‌زد. ما هیچ کدام کاری به کار گلدسته‌ها نداشتیم؛ اما نمی‌دانم چرا مدام توی چشم‌مان بودند. توی کلاس که نشسته بودی و مشق می‌کردی یا توی حیاط که بازی می‌کردی و مدیر مدام پاپی می‌شد و هی داد می‌زد که اگه آفتاب می‌خوای این ور، اگه سایه می‌خوای اون ور.
و آن وقت از آفتاب که به سمت سایه می‌دویدی یا از سایه به طرف آفتاب، باز هم گلدسته‌ها توی چشمت بود. یا وقتی عصرهای زمستان می‌خواستی آفتابه را آب کنی و ته حیاط، جلوی ردیف مستراح‌ها را در یک خط دراز بپاشی تا ...» (از داستان کوتاه گلدسته‌ها و فلک)

 

یک پله بیاییم پایین‌تر با «ابوالمشاغل»‌ نادر ابراهیمی که آن هم زندگی‌نامه است طرفیم:


«این روزها و ماه‌ها به راستی سخت‌ترین روزها و ماه‌های تمامی عمرم بود؛ سخت و غم‌انگیز و گریه‌آور و من مثل همیشه اشک در آستین و آماده با صدای بلند گریستن بودم. در این روزها و شب‌ها، گاه صدای ناگهانی و بلامقدمهٔ گریه‌ام از خانه به خیابان می‌رفت. از خیابان به سراسر وطن که وای وای وای... کوهی از کتاب در خانه و ایران‌پژوه مانده بود و کتابفروش‌ها- این حامیانِ صادقِ قلم و دوستان وفادار نویسندگان و بی‌ادعاترین مدافعان آزادی اندیشه، حتی یک جلد هم نمی‌خواستند؛ حتی یک جلد!» (ص ۱۸۶)


زیبایی جمله‌بندی نادر ابراهیمی طوری است که به قول استاد شفیعی کدکنی، جادوی مجاورت واژه‌ها و موسیقی درونی و ایجاد صورت درست (فرم ادبی) ذهن ناخودآگاه خواننده را به لذت می‌رساند.


بله؛ کتاب «شما که غریبه نیستید» پر از واژه‌های ناب قدیمی از کرمان است و چیزهایی در مورد فرهنگ کرمان می‌گوید. حتی بخشی از داستان «شیر تو شیر» که فیلمش هم ساخته شده است، از زندگی خود مرادی کرمانی الهام گرفته شده که ظاهراً به خاطر مرگ زودهنگام مادرش برادر شیری بسیاری در روستا بوده است. اما با ادای احترام به این نویسندهٔ بزرگ کودک و نوجوان، به نظر حقیر غیرمتخصص اما پیگیر جدی ادبیات، این اثر خیلی با اثری ادبی فاصله دارد.


کتابخانهٔ سانی‌ویل پیام داده است که تا حالا چهار بار تمدید امانت کردی و دیگر مهلتی در  کار نیست. باید کتاب را پس دهم. تمام!

 

پ.ن. «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل» از نادر ابراهیمی و «سنگی بر گوری» از جلال آل احمد نمونه‌های خوب زندگی‌نامه‌نویسی معاصر هستند.
 

۱۵ آبان ۰۰ ، ۰۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۶: کفن؛ اثر جان بنویل

«چه کسی حرف می‌زند. صدای اوست در سرم. می‌ترسم تا سکوت نکنم، بس نکند. تا با خودم در این خیابان حرف می‌زنم، با من حرف می‌زند، چیزهای می‌گوید که دوست ندارد بشنوم. گاهی پاسخش می‌دهم، بلند با او مخالفت می‌کنم، و از او می‌خواهم مرا آرام بگذارد.» (اولین جملات رمان)

 

«کفن» اثر «جان بنویل» در سال ۲۰۰۲ منتشر شده است و آخرین کار قبل از رمان «دریا» برندهٔ جایزهٔ بوکر است. این اثر از چند جهت حائز اهمیت است. اول آن که از حیث راوی غیرقابل اتکا بنویل خواسته تا ته امکانات این سبک روایت را دربیاورد. راوی پیرمردی است که برای سخنرانی‌ای دربارهٔ نیچه به تورین ایتالیا می‌رود. بعدتر می‌فهمیم او از بیماری فراموشی رنج می‌برد. در میانهٔ داستان متوجه می‌شویم هدف اصلی‌اش از سفر به تورین دیدار با زن جوانی است که بعدها دلباختهٔ او می‌شود. کمی که می‌گذرد می‌فهمیم پیرمرد در جوانی از هراس این که نازی‌ها او را به خاطر یهودی بودنش آزار دهند، هویت «اکسل وندلر» که نویسنده‌ای معروف بوده و جوان‌مرگ شده از آن خود می‌کند. جاهایی خط روایت از زاویهٔ‌ دید «کَس» بیان می‌شود و گاهی شک داریم این زن است که داستان را بیان می‌کند یا پیرمرد. پایان‌بندی داستان غافلگیرکننده است. دومین نقطهٔ اهمیت داستان جمله‌بندی‌های هوشمندانهٔ نویسنده است و گاهی فلسفه‌بازی‌های اوست. قبل‌تر در مورد کار دیگر «بنویل» نیز گفته بودم که با همهٔ این نقاط قوت داستان‌هایش کشش کافی برای دنبال کردن ندارد و چند بار وسوسه شدم خواندنش را نیمه رها کنم.

 

عنوان داستان چیست؟ اشاره به قرار دیدن «کفن»ی است که در کلیسای تورین به عنوان کفن به جامانده از صلیب مسیح به نمایش گذاشته شده است اما هیچ وقت نمی‌توانند به آنجا بروند. در زبان انگلیسی این واژه به معنای «در لفافه گفتن» نیز است که این دوپهلو گفتن عنوان شبیه خود روایت است و به کلیت داستان می‌آید.
 

۱۴ آبان ۰۰ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۵: کنار آمدن با بیماری مزمن؛ از رایت و ایلیس

 


نویسندگان این کتاب هر دو مشاور و متخصص «مدیریت درد» مخصوصاً در حوزهٔ درد مزمن هستند. هر دو در کلیسا فعالیت می‌کنند و عمدهٔ مخاطبانشان مسیحی هستند. به همین خاطر مضمون اصلی این کتاب بسیار مذهبی و گره‌خورده با تعالیم مسیحیت است. از این جهت شاید این کتاب در بازار کتاب که قاعدتاً سکولاریسم و تا حدی بودائیسم در این موضوع در جریان اصلی است مورد تبلیغ قرار نگیرد. چقدر برایم دلچسب بود که کتاب به جای آن که از مفهوم کلی بی‌معنی «کائنات» بگوید، از خدا و امتحانات الهی حرف زده است و توصیه به مأیوس نشدن از رحمت خداوند کرده است. من این کتاب را به صورت آنلاین خریدم و در کتاب‌فروشی خاصی آن را ندیده‌ام. نقطهٔ قوت اصلی این کتاب همدردی با مخاطب و توصیف وضعیت قبل از تجویز راه حل است. اصلاً حرف اصلی این کتاب آن است که راه حلی برای «رفع درد مزمن» وجود ندارد اما راه حل‌های بسیاری برای «کنار آمدن با درد» وجود دارد. 

 

ادامه مطلب...
۲۹ مهر ۰۰ ، ۲۳:۳۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۴: مارتین درسلر؛ از استیون میلهاوزر

 

 

 

«مارتین درسلر» نوشتهٔ «استیون میلهاوزر» داستانی است در مورد پسرکی نیویورکی از خانوادهٔ مهاجر آلمانی که پدرش مغازهٔ سیگار فروشی دارد. او کم‌کم با فکرهای «رؤیای آمریکایی»‌اش پله‌های ترقی را طی می‌کند و خودش صاحب هتلی مجلل می‌شود. داستان در اواخر قرن نوزدهم می‌گذرد و روند شکوفایی نیویورک جدید را در لابه‌لایش بیان می‌کند. زاویهٔ دید دانای کل است و تمام داستان با کمترین میزان خرده‌داستان دربارهٔ فکرهای اقتصادی مارتین از وردست سیگارفروشی تا خدمتکار هتل و رستوران‌دار و بعداً هتل‌دار است. به همین خاطر اگر برچسب «برندهٔ جایزهٔ پولیتزر ۱۹۹۷» را از خاطر ببریم، اصلاً با چیز دندان‌گیری طرف نیستیم. همین که در همان بیست صفحهٔ اول ته قصه کاملاً قابل حدس است برایم کافی بود که بعد از خواندن یک‌سوم از داستان، آن را کنار بگذارم: مگر چقدر عمر داریم با این همه گزینه برای خواندن؟

 

به گمانم قبلاً هم گفته‌ام که جایزهٔ پولیتزر جایزه‌ای است که خیلی وقت‌ها ایدئولوژی‌زده برندگانش را انتخاب می‌کند. از میان چندین برندهٔ پولیتزر که دراین سال‌ها خوانده‌ام برایم مسجل شده است که باید انتظار یک اثر پیش‌پا افتاده یا حتی یک شاهکار هنری را در عین حال داشته باشم.
 

۲۶ مهر ۰۰ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۳: دریاروندگان جزیرهٔ آبی‌تر؛ از عباس معروفی

 


اسم داستان‌های این کتاب را می‌گذارم «غمباد». معروفی در مورد بیماری اخیرش نوشت:

 

"سیمین دانشور به من گفت: «غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یک‌وقت، معروفی!»
و من غصه خوردم.
اینجا در بیمارستان شریته برلین، حالا یازده جراحی را پشت سر گذاشته‌ام، از دوشنبه وارد مرحله‌ پرتودرمانی می‌شوم؛ در تونلی تاریک به نقطه‌های روشنی فکر می‌کنم که اگر برخیزم، هفت کتاب نیمه‌کاره‌ام را تمام کنم و باز چند تا درخت بکارم.
هفت جراح و متخصص زبده عمل جراحی را انجام دادند. جراح فک و دهان گفت: «بدن شما چهل ساله است، هیچ بیماری و خللی در تن شما نیست؛ سرطان لنفاوی هم یک بدبیاری بوده. پش گِهبت.»
گفتم: «در طب ایرانی به این بدبیاری می‌گویند غمباد.»
خندید."

 

این کتاب عملاً جمع‌آوری سه کتاب قبل‌تر عباس معروفی است. داستان‌ها در بازهٔ طولانی ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۵ نوشته شده‌اند و به همین خاطر کیفیت داستان‌ها همبستگی واضحی با پختگی نویسنده دارد. این مجموعه برخلاف بسیاری دیگر از داستان‌های کوتاه ایرانی که خوانده‌ام «ادا درآور» نیست، با زیست بومی ایرانی نزدیک است، و مهم‌تر از همه غم‌اش به نظر اصیل می‌آید. برخی از داستان‌ها گویا مستندهای خاطرات معروفی از کودکی‌اش در سنگسر و پدربزرگ‌اش است. برخی دیگر فضای دههٔ شصت و تهرانِ زیر فشار جنگ را تصویر می‌کند. او دل خوشی از سربازی ندارد و در چند داستان از جمله «سرباز بومی» فضای رقت‌انگیز سربازی را تصویر می‌کند (که البته مربوط به زمان شاه است و الان سربازی سامان‌دهی شده است و استعداد جوانان در سربازی شکوفا می‌شود). او خوب می‌نویسد، اما همان‌طور که گفتم همهٔ‌ داستان‌ها از یک سطح کیفیت برخوردار نیستند کما این که داستان «شبانهٔ ۱» که به اکبر رادی تقدیم شده به واضح به دوره‌ای تعلق دارد که معروفی قرار است غربت‌نشین بشود و درد تمام وجودش را گرفته است. گفتم که: این کتاب خود غمباد است.

 

پ.ن. هنوزاهنوز «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» از «بیژن نجدی» بهترین مجموعه داستان فارسی‌‌ای است که خوانده‌ام.
 

۱۹ مهر ۰۰ ، ۲۲:۱۶ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۲: عشق و چیزهای دیگر؛ از مصطفی مستور

این مطلب را حدوداً سه سال پیش، همان موقعی که کتاب را خواندم، نوشتم و به دلایلی توفیق انتشارش تا حال نبود.

ادامه مطلب...
۱۵ مهر ۰۰ ، ۲۳:۱۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۱: ظلم، جهل و برزخیان زمین؛ از محمد قائد

 


«اگر ظلم از کفر بدتر باشد، جهل از هر دو بدتر است.»

ادامه مطلب...
۱۴ مهر ۰۰ ، ۰۳:۴۴ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۰: نگران نباش؛ از مهسا محب‌علی

 

خلاصه‌اش این که طرح یک‌خطی داستان بسیار جذاب است: تهران شده پر از پس‌لرزه و هول مرگ همه را گرفته. راوی دختر معتادی است در تمنای اندکی متاع. و دربه‌در در شهر می‌گردد و مشاهدات را می‌گوید. فرای طرح یک‌خطی، پرداخت، انتخاب واژه‌ها، نوع نگاه (به نظرم غیرانسانی) به همه از پدر و مادر گرفته تا مردم شهر و فضاسازی که به نظرم خیلی دم‌دستی و غیرقابل باور است، مرا بر آن داشت که از این رمان ۱۳۰ صفحه‌ای در همان صفحهٔ پنجاهم خداحافظی کنم.

 

پ.ن. این کتاب به شکلی غیرمرسوم از چند انتشارات منتشر شده است. طرح جلد چندش‌آور انتشارات نیماژش حس درون رمان را خوب تداعی می‌کند اگرچه که انتشارات در نوبت‌های بعدی طرح جلد را تغییر داد.
 

۱۳ مهر ۰۰ ، ۲۱:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی