حضرت داود، آن طور که در تورات آمده، نوجوان و ریزجثه بود، جالوت نستوه و درشتهیکل. داود داوطلب جنگ تن به تن با جالوت میشود. جالوت وقتی هماورد خود را نوجوانی بیزره میبیند جا میخورد و حتی به غرورش برمیخورد که چرا یک نوجوان به جنگ با او آمده است. همه چیز به نفع جالوت است؛ او مرد جنگی است و داود تازهکار است، او زره دارد و داود بیزره است، او درشتجثه است ولی داود نحیف. پیروز این میدان کیست؟ داود. چرا؟ به نظر نویسنده، چون از راهی به پیروزی رسید که با وجود همهٔ نقاط قوت جالوت، نقطهٔ ضعف او بود. جالوت به خاطر جثهٔ بزرگش توان جابجایی سریع نداشت و همین هم احتمالاً باعث شد که او هدف سنگ فلاخن شود و چیزی جز مرگ در انتظارش نباشد.
ملکوم گلدول، نویسندهٔ کتاب «استثناها»، در کتاب «داود و جالوت» سعی در پاسخ به این پرسش دارد که چرا بعضی وقتها ضعفا بر اقویا پیروزند. او با ۹ داستان واقعی، اما سادهشده، به این مسأله میپردازد. مثلاً این که کسانی که از بیماری ضعف در خواندن به دلیل نقص مادرزادی رنج میبرند گاهی آنقدر موفق میشوند که تا حد کارگردان فیلم «ذهن زیبا» در اجتماع ظهور و بروز پیدا میکنند. به زعم نویسنده، کسانی که توان خواندن ضعیفی دارند از تواناییهای دیگرشان یعنی تحمل شکستهای پیاپی، توانایی شنیدن و به خاطر سپردن، و در نهایت قبول عنصر نامطلوب بودن بهره میبرند. معمولاً کسانی که خطشکن هستند در هر مسألهای، در دورهای عنصر نامطلوب محسوب میشدند. مثل مدیر و مؤسس شرکت سوئدی آیکیا که تا مدتها دشمنان زیادی به خاطر به هم زدن بازار اثاث خانگی داشت. مثالهای دیگر نویسنده در مورد لندنیهای زمان جنگ جهانی است. آنها بعد از بمبارانهای شدید نازیها، اینقدر جنگ برایشان عادی شد که به زندگی عادیشان زیر بمباران ادامه دادند. نویسنده این اتفاق را به فرآیند «از دست دادن از راه دور» نسبت میدهد به آن معنا که بازماندهها وقتی میبینند چندین بار بخت یارشان بوده و زنده ماندهاند، غمها را ناخودآگاه پس میزنند و سطح جدیدی از شجاعت در آنها شکل میگیرد. همین مسأله در مورد کسانی که در کودکی پدر یا مادرشان را از دست دادهاند مشهود است. طوری که نسبت بالایی از رئیسجمهورهای آمریکا در کودکی بیپدر شدهاند. آنها پس از تحمل رنجی عمیق، به سطح جدیدی از اتکای به نفس میرسند که باعث موفقیتهای بعدی میشود.
مفهوم دیگری که نویسنده از آن بهره میجوید، ماهیِ حوض بودن در مقابل ماهی دریا بودن است. طبق آماری که او میدهد ممکن است شما به بهترین دانشگاه دنیا بروید ولی اگر نتوانید جزء پنج درصد بالای آن دانشگاه باشید، خروجی تحصیل شما فرق چندانی با کسی که به یک دانشگاه معمولی رفته نخواهد داشت. انسانها معمولاً خود را در مقایسه با اطرافیان مییابند نه در مقایسه با همهٔ دنیا. این مفهوم ماهی حوض بودن را نقاشهای امپرسیونیست فرانسوی نیز درک کردند. آنها به جای تلاش برای راه پیدا کردن به نمایشگاههای اصلی پاریس که محل اجتماع چند هزار تابلوی هنری بود، برای خودشان نمایشگاه کوچکی را دست و پا کردند و از این راه کمکم به شهرت رسیدند. مفهوم دیگری که نویسنده بر آن تأکید دارد اشتباه قدرتمندان در استفاده از محاسبهٔ ریاضی در مورد شکست و پیروزی است. از نظر آنها این که پول و قدرت باشد تضمینی برای پیروزی است. ولی حوادث انقلابی ایرلند شمالی و جنگ ویتنام نشان داد که اگر قدرتمندان بر استبداد پافشاری کنند، پس از مدتی اثر عکس میگذارد و مردم به سطحی از شجاعت و ازخودگذشتگی میرسند که میتوانند کارهای خارقالعاده کنند. همین مسأله در مورد جرم و جنایت و مکافات آن نیز مشهود است. از حدی بیشتر، مجازاتِ بالاتر تأثیری در بازدارندگی از جنایت ندارد. نویسنده با نشان دادن منحنی به شکل حرف «یو»ی انگلیسی ادعا میکند که این قاعده در مورد بقیهٔ چیزها مثل مقدار درآمد برای تضمین تربیت درست فرزند، تعداد مناسب دانشآموزان در یک کلاس و میزان مجازات و نسبتش با جنایت صدق میکند.
این کتاب مانند دیگر کتاب گلدول شبهداستانی نوشته شده ولی به نظرم به درازگویی افتاده است. جاهایی از کتاب نشان میدهد که حرفهای نویسنده از دقت کافی برخوردار نیست. مثلاً در مورد ادارهٔ پلیس براونزویل نیویورک نوشته است که در سال ۲۰۰۳ از عکسهای فیسبوک استفاده میکرده حال آن که فیسبوک در آن سال وجود خارجی نداشته است. به نظرم خواندن این کتاب برای دیدن مسائل دنیا از زاویهٔ دیدی جدید خوب است ولی اشتباه مهلک آن است که کتاب یک نویسندهٔ مجلهٔ نیویورکر را به عنوان اثر علمی تلقی کنیم. متأسفانه چند صباح بعد از خواندن کتاب «استثناها» متوجه شدم که استاد دانشگاهی ایرانی از طریق یکی از مؤسسات راهبردی وابسته به دولت، دلیل سقوط هواپیمای خرمآباد را با رونوشت خط به خط از فصلی از کتاب «استثناها» در مورد سقوط هواپیمای کرهای، با عنوان داری اشتباه میکنی کاپیتان، تحلیل کرده است. این سطح از تقلید از یک کتاب عامهپسند برای یک استاد دانشگاه آن هم در یک مؤسسهٔ راهبردی تأسفبرانگیز است.