محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۸


دلم برای تو تنگ است، آقای شاعر
که رفتی
از درختان بارور غربت
دختر شکوفه برداری
برنگشتی


که رفتی
روبروی رود غریبه بنشینی
از ماهیان شیمیایی رود
سرفه‌های تازه بشنوی
بر روی نیمکتی بنشینی
به قیمت خون ویتنام
در کنار یادوارهٔ سربازان جنگی
که تنها و تنها
چند هزار نفر را 
از آغوش زندگی ربوده است


نشستی
نشنیدی
نخواندی
برنگشتی


دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
برگرد
و با شن‌های ساحل آشنا شو
برای ماهیان گیج رفتن‌ات
ترانه‌ای بخوان
به دریا بگو مد نکند
صیاد شب به خانه برگردد
همسرش پابه‌ماه است
یک سبد پری ببخشد به صیاد
که سنگ ساحل را به سینه می‌زند


بیا اصلاً بگو
از شش سالگی دههٔ شصت
تا هفت سالگی دههٔ نود
از یک سالگی کربلای پنج
تا سقط جنین برجام
چند حرف نگفته داری


راستی آنجا اگر باران آمد
بگو آهوهای دشت‌های خانه
تشنه‌اند
به ابر بگو
سوار باد شود
نرگس‌ها چشم به راهند


دلم برای تو تنگ است آقای شاعر


راستی،
شنیده‌ام دیگر شاعر نیستی
و در پایان‌نامه‌ات 
از مولوی دفاع کردی
گفتی یا رومی روم، یا زنگی زنگ
گفتی شمس جدی‌جدی گم شده
و گشتی
حتی میان برکهٔ ماهیان سرخ
-بومیان گم‌شده در بلاهت تاریخ-


دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
صادره از حوزهٔ سه، بندر نوشهر
به غربت بندری عقیم در اقیانوس اطلس


تابستان ۲۰۱۸
نیویورک

 

۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

یکِ نهم

  • هشت سال.
  • می‌ارزید؟ 
  • نمی‌دانم. 

در گوشم نجوا می‌کند: ارزیدن؟ قیمت ارز چند؟ دل خوش سیری چند؟
إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ ۚ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱)

هشت. 
هشت سال پیش؛‌ فرودگاه امام خمینی. فرودگاه مصطفی کمال آتاتورک. فرودگاه جان اف کندی. 

  • می‌ارزید؟ 
  • برنخواهد گشت. زمان را می‌گویم.

هشت.
کودکان بزرگ شده‌اند، جوان‌ها مسن، مسن‌ها پیر، پیرها پیرتر و گاهی به حرمت شرف لا اله الا الله.

ادامه مطلب...
۱۰ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۵۹ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

شرابه‌های سفر ۲۱: مردم بی‌فرهنگ

خبرهای خوبی نمی‌رسد. از کجا؟ از همه جا؛ بیشتر از ایران.

 

اما یک خبر و نگاه من و بازنگری‌ام: مردم بی‌فرهنگ باز روانهٔ‌ جادهٔ چالوس شده‌اند. خبر از خانواده می‌رسد: وضع افتضاح است. شهر قیامت است. جابه‌جا ساحل پر از آدم است. کرونا و فاصلهٔ اجتماعی کجا بود؟ بیا و ببین!

 

پیش‌نوشت

متولد شهر چالوس هستم و تا هجده سالگی، قبل از ورود به دانشگاه، همیشه آنجا بوده‌ام. مثل بسیاری از همشهری‌هایم هنوزاهنوز با مفهوم «تهرانی‌ها» کنار نیامده‌ام: «تهرانی‌ها» یعنی کسانی که پولدارند، آخر هفته‌ها و تعطیلات آوار شهر می‌شوند، باعث شلوغی‌اند، با خودروهای آخرین مدل‌شان و با لباس‌های عجق و وجق‌شان شهر را و فرهنگ بومی شهر را خراب می‌کنند. با پولی که معلوم نیست از کجا به دست آورده‌اند، از بومی‌ها زمین سابقاً کشاورزی می‌خرند و ویلاهای بدقواره می‌سازند. خیلی طول کشید که برای ذهن نوجوان من جا بیفتد بعضی از این «تهرانی‌ها» حتی ساکن تهران نیستند. و بعدتر موقع تعطیلات مرسوم، هم‌خوابگاهی‌ها حتی به شهرهای دور می‌رفتند (مثلاً مشهد)‌ ولی من جرأت رفتن به شهر خودم را نداشتم. مثلاً یک بار که مجبور شدم عید فطر به چالوس بروم، فقط شانزده ساعت در راه بودم: راه بند آمده بود.

 

میان‌نوشت

اینجایی که زندگی می‌کنم سرسبز است. نزدیکی‌مان برکه و دریاچه کم نیست ولی گاهی آدم دلش می‌خواهد دریا ببیند. مخصوصاً اگر دریایش اقیانوس باشد و اقیانوسش اطلس. گفتیم مردم آمریکا که بافرهنگند و فهیم و الان دریا خلوت است. دیگر نیازی نیست برای چادری دیدن دیگران عینک دودی جوشکاری بزنیم! پس راهی شویم. مسیر یک ساعت و ربع راه است. به ساحل می‌رسیم. جا‌به‌جا پر از آدم است. فاصله‌شان چقدر؟ خیلی کم. جمعیت‌شان: خیلی زیاد. بی‌خیال ساحل می‌گوییم در مسیر ساحلی راه برویم. جمعیت بیشتر است. بوی علف می‌آید. احتمالاً علفش ماری‌جوآناست. مغازه‌ها بازند و جوان‌ها علف‌کشان پیاده خیابان را گز می‌کنند. ما به کجا می‌رویم؟ عزم تماشا که‌راست؟ به خانه برمی‌گردیم.

لابد انتظار داشتید بروم از نزدیک عکس بگیرم؟ اگر تصویر را بزرگ‌تر کنید چادرهای ساحل‌نشینان نمایان می‌شود.

 

 

تصویر ساحل شمال ایران دیروز به دستم می‌رسد. مقایسه می‌کنم. فاصلهٔ بین افراد کم است اما بسیار بیشتر از ساحل آتلانتیک سیتی نیوجرسی. 

 

پی‌نوشت

چند ماه پیش، به محض بازگشایی دیزنی‌لند در ایالت فلوریدا، در یک روز ۱۵ هزار مبتلای جدید فقط در این ایالت به صورت رسمی گزارش شده است.

۱۰ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۲۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۶۱: هفت عادت مردم مؤثر؛ نوشتهٔ استیون کووی

 

کتابی که بعد از سی سال از انتشارش هنوز پرفروش است. برخلاف کتاب‌های این ردهٔ موضوعی، کمتر اهل غلو است. پایبندی به اصول و عدم ورود به مصادیق (همان بکن‌نکن‌های برخی از کتاب‌های این رده) از محاسن این کتاب است. عیب کتاب، مانند دیگر کتاب‌های این موضوع، درازگویی است: می‌شد این مطلب را به جای ۴۰۰ صفحه در ۱۵۰ صفحه گنجاند. بدترش آنکه نسخهٔ ۲۰۲۰ کتاب حاوی افاضات فرزند نویسنده در انتهای هر فصل است.

 

اما این هفت عادت چیست؟ این هفت عادت به سه بخش تقسیم شده است. سه عادت نخست فردی، سه عادت بعدی اجتماعی و عادت آخر کلی است.

 

۱. کنش‌گر باشید تا واکنش‌گر

  • طبق اصول تصمیم بگیرید 
  • زبان و واژگان فعالانه به کار ببرید
  • در دایرهٔ تأثیر خود بیش از دایرهٔ نگرانی‌ها تمرکز کنید
  • همیشه در گذار باشید

۲. غایت کارها را در نظر داشته باشید 

  • قبل از شروع هر کاری، به نتایج آن فکر کنید
  • مأموریت فردی از جهت متفاوت (کاری، خانوادگی، معنوی) به صورت مکتوب داشته باشید

۳. اولویت‌بندی: مهم‌ترین کارها را نخست انجام دهید

  • بر کارهای باالویت تمرکز کنید
  • کارهای بی‌اهمیت را وابنهید
  • هر هفته برنامه‌ریزی کنید

۴. تفکر برد-برد

  • همیشه فکر کنید که منابع برای همه فراوان است و پیروزی دیگر به معنای شکست شما نیست
  • بین شجاعت و ملاحظه‌کاری تعادل برقرار کنید
  • به فکر پیروز شدن بقیه هم باشید
  • به مذاکراتی بیندیشید که برد-برد باشد

۵. سعی کنید دیگران را نخست بفهمانید، بعد به فکر فهمیده شدن خود باشید

  • با همدلی به حرف دیگران گوش کنید
  • سعی کنید دیگران را درک کنید به جای آن که خود را در آینهٔ دیگران ببینید

۶. هم‌افزایی کنید

  • به تفاوت‌ها احترام بگذارید
  • همیشه به فکر راه سومی باشید که هر دو طرف به سود برسند

۷. اره را تیز کنید

  • همیشه به فکر بازآفرینی خود در ابعاد مختلف باشید. به استراحت، عبادت و تفریح فکر کنید.

 

این‌هایی که نوشتم خلاصهٔ‌ مبتذلی از حرف‌های کتاب است. این حرف‌ها البته در بافت نوشته‌های نویسنده جالب‌ترند والا این‌هایی که نوشته‌ام بیشتر به شعار می‌ماند اما وقتی به مثال‌های نویسنده فکر می‌کنیم می‌بینیم که عمل کردن به آن‌ها چندان ساده نیست.

 

یک نکتهٔ حاشیه‌ای: نویسنده چند جا از کتاب مثال از زندگی انور سادات، رئیس‌جمهور فقید مصر، زده که اول شعار ضد اسرائیل می‌داد ولی بعد به این نتیجه رسید که به نفع خودش و مردمش است که کوتاه بیاید و با اسرائیل دوست شود. اشتباه نویسنده در آن است که خودش حرف کتاب را نقض کرده است. اگر قرار است، طبق گفتهٔ نویسنده، بر اساس اصول تصمیم بگیریم نه ارزش‌های آنی، کار سادات مخالف اصول نوع‌دوستی و مبارزه با ظلم بوده است.

۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر سراب (خاطرات آمریکا و کار در فیس‌بوک):‌ فصل ۷

  • اگر اولین بار است که این سلسله‌مطالب را می‌خوانید، لطفاً نخست به پیش‌گفتار در فصل صفرم مراجعه نمایید.
  • لطفاً این مطالب را بدون ذکر نام نویسنده و نشانی کامل این صفحه در جایی بازنشر ننماید.

 

من از نهایت شب حرف می‌زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف می‌زنم
اگر به خانهٔ من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم

«فروغ فرخ‌زاد»

 



 

روز از نو، روزی از نو. بازگشت به سبک زندگی نیویورکی. هفته‌ای حداقل یک بار باید جای پارک ماشین را عوض کنم. در محلهٔ ما، هر طرف خیابان هفته‌ای یک و نیم ساعت محض شست‌وشوی هفتگی باید خالی از خودرو باشد. تازه ما خوش‌اقبالیم که در محله‌ای کم‌رفت‌وآمد هستیم و الا در منهتن، همین هفته‌ای یک روز، برای هر طرف خیابان هفته‌ای دو روز است. طرف راست مثلاً دوشنبه و چهارشنبه، طرف چپ یک‌شنبه و سه‌شنبه. موقع ساعت شستشوست که می‌بینی جماعتی توی خودروشان به صورت اصطلاحاً «دوبل» پارک کرده‌اند و نشسته‌اند که جریمه نشوند. پلیس هم به این سبک عادت کرده است. هر روز رأس ساعت مقرری از این بساط‌ها به‌پاست. محلهٔ ما آن‌قدر وضع بغرنجی ندارد: اگر بتوانم خودرو را آخر هفته که برای خرید یا گردش استفاده می‌کنم، جایی بخوابانم که مخصوص چهارشنبه‌هاست، با خیال راحت دوشنبه ساعت یک ظهر، بعد از اتمام شستشوی طرف دوشنبه‌ها، جای خودرو را عوض می‌کنم و می‌روم سراغ زندگی‌ام تا چهارشنبه که بعدش مهم نیست: هر دو طرف خیابان دست و رویشان را خوب شسته‌اند. مکافات عظمی زمان‌هایی بود که دیروقت از خانه بازمی‌گشتیم. مثلاً شب قدر یک موردش بود. وقتی بازمی‌گشتیم گوش تا گوش جاها پر بودند. گاهی می‌شد حدود چهل دقیقه تا ساعت چهار صبح دنبال جای پارک باشم. ساختمان پارکینگ داشت به قیمت ماهی ۱۶۳ دلار که با هر منطقی گران حساب می‌شود. زیاد پیش می‌آمد که پیاده شوم از خودرو، اندازهٔ جای پارک را بسنجم و چفت تا چفت با ده بیست فرمان عوض کردن خودرو را جا کنم. موقع زمستان هم برای خودش نوبر بود: شهرداری لطف می‌کرد معافیت شستشو می‌داد به خاطر برف. می‌توانست بشوید؟ خیر. روغن ریخته را نذر امامزاده می‌کرد. ما هم همراه با بسیاری دیگر مشغول پارو زدن بودیم برای درآوردن خودرو از حجم زیاد برف.  

ادامه مطلب...
۲۹ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۱۷ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۷

شب‌های بسیاری
شب‌های تلخ و خستهٔ لم‌داده بر تنهایی دیوار
شب‌های سرشار از فراموشی
کنار سردیِ‌ دم‌نوشِ از بیهودگی بیزار
شب‌های بسیاری گذشت و حرف گنگی
مثل شبه بر جای‌جایِ لحظه‌هایم سایه افکنده است
ای کاش شاعر باشم و 
آن حرف ناپیدای پیدا را
چون انفجار بغض بهمن
 بر سکوت برف این کاغذ بیالایم
تا این چنین
از اضطراب لحظه‌هایم
حتی به قدر یک رباعی یا غزل
لَختی بیاسایم

 

سانی‌ویل، کالیفرنیا
۱۵ دسامبر ۲۰۱۹

 

۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۳۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۶۰: در راه؛ نوشتهٔ جک کرواک

 

کوتاه: اتلاف وقت

 

این چهارمین رمانی است که در سال ۲۰۲۰ نیمه رهایش می‌کنم.

 

نویسنده‌ای که پس از طلاق به دنبال هویت گمشده‌اش است، همراه چند رفیق علاف‌تر از خودش دل به جاده‌های آمریکا می‌زند. سبک نوشتاری شبیه به همینگوی است. از جایی به بعد می‌فهمی فقط در جاده‌ای و می‌رود و می‌ایستد و می‌رود و می‌ایستد و می‌رود و می‌ایستد و البته وسطش عیش و نوش و ... این وسط زن‌ها هم مانند جسم صلب فرمانبردار مردانند.

 

دو-سوم خواندم و تمام.

 

پی‌نوشت: مبحثی است به نام sunk cost fallacy که در کتاب تفکر تند و کند بدان اشاره شده است. به نظرم تمام کردن کتابی که وسطش متوجه می‌شوی به دردت نمی‌خورد از این جنس است. یکی از اشتباهات در خواندن به زور تمام کردن کتابی است که تهش نه لذتی می‌دهد و نه اطلاعات مفیدی.

 

 

۱۶ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۵۹: عالی در کار، نوشتهٔ مورتن هانسن

 


چند نکتهٔ کوتاه قبل از صحبت (کوتاه) در مورد این کتاب.

این نوع از کتاب‌ها عمدتاً در قفسه‌های کسب‌وکار طبقه‌بندی می‌شوند. معمولاً وقتی نویسنده‌ها پیشینهٔ روان‌شناسی یا روزنامه‌نگاری داشته باشند، در بخش موفقیت و بهبود امور شخصی (self improvement) قرار می‌گیرند. طیف این کتاب‌ها مانند داستان وسیع است و همان‌گونه که مثلاً در داستان از فهیمه رحیمی تا صادق هدایت همه داستان حساب می‌شوند، اینجا هم از «قورباغه را قورت بده» تا «تفکر سریع و کند» در این طیف می‌گنجند. متأسفانه این کتاب‌ها از اغراق یا ساده‌سازی بیش از اندازهٔ مفاهیم خالی نیستند. بعضی مواقع چیزی جز اغراق در آن‌ها یافت نمی‌شود و گاهی قابل تحملند. تجربهٔ شخصی من این است که وقتی نویسنده‌ها استاد دانشگاه در یکی از سه زمینهٔ کسب‌وکار، روان‌شناسی و آموزش باشند، وضع اندکی بهتر است. این کتاب‌ها در غرب طرفدار دارند چرا که در غرب بیشتر افراد اکثر سرمایهٔ زندگی‌شان در کار و موفقیت شغلی است. خانواده به معنای سنتی‌اش و هیئت‌های مذهبی آنقدری در برچسب موفق بودن یا نبودن تأثیر ندارد. از سوی دیگر، اضطراب و عدم امنیت شغلی در غرب بیداد می‌کند. اقتصاد پویاست و همین پویایی زیاد باعث اضطراب می‌شود. مثلاً به طور متوسط میزان ماندگاری هر برنامه‌نویس در یک شرکت سیلیکون‌ولی زیر دو سال است. این‌ها را می‌گویم تا قبل از هر چیز اعلام کنم بسیاری از آموخته‌های این کتاب‌ها به درد ایران احتمالاً نمی‌خورد. جنس مشکلات در ایران بیشتر عدم قطعیت به خاطر ایستایی اقتصاد، تورم بالا، و البته اخیراً تحریم‌های سنگین است.

برگردیم به خود کتاب که نویسنده‌اش استاد کسب‌وکار دانشگاه برکلی است: فرهنگی در آمریکا همگانی است که می‌گوید زیاد کار کن و به دنبال علاقه‌ات باش. حداقل در شغل‌های حرفه‌ای با تخصص پیشرفته این طوری است که خیلی‌ها قید زندگی خانوادگی را می‌زنند، صبح تا شب کار می‌کنند که مثلاً فلان ویژگی فلان محصول فلان شرکت را بهبود ببخشند. نه این که اگر این کار را نکنند محتاج نان شب بشوند. مسأله فضای رقابتی و دنیاگرایی‌ای است که در آمریکا وجود دارد. حرف این کتاب شاید در همین شعار نهفته باشد: «کم کار کن و در کارت غرق شو» [Do less, then obsess]. مخالفت نویسنده در مورد پی گرفتن هدف‌ها نیز است. او می‌گوید هدف باید با «ارزش‌افزایی» هماهنگ باشد. ممکن است هفته‌ای ۷۰ ساعت کار کنید ولی به اندازهٔ ارزشی که با هفته‌ای ۴۰ ساعت می‌شود تولید کرد مفید نباشید. از نگاه دیگر، به قول نویسنده، آدمی مثل پرتقالی است که دیگر از حدی بیشتر قابل چلاندن نیست؛ ذهن انسان تا حدی توانایی فیزیکی ایجاد خلاقیت دارد. بخش‌های دیگر کتاب در مورد «ترمیم دانسته‌ها» با یادگیری مکرر، گزینش هوشمندانهٔ کار، پرهیز از انجام دادن همزمان چند کار (مالتی تسکینگ)، و گزینش هوشمندانهٔ همکاری با دیگران (خود همکاری به خودی خود مهم نیست؛ مهم ایجاد ارزش است) است. فصل آخر کتاب به کیفیت زندگی شخصی می‌پردازد و تأکید می‌کند که ما نباید موفقیت کار را هدف تنها در نظر بگیریم و سلامتی جسمی و کیفیت روابط خانوادگی را زیر پا بگذاریم.

در نگاه اول شاید این حرف‌ها بدیهی بیاید ولی نیست. آن‌قدری فضای کار در آمریکا پراضطراب است که افراد ناخودآگاه فردگرا، معمولاً مجرد و تک‌بعدی می‌شوند. در مجموع کتابِ خوبی است و در پیوست طولانی‌اش جزئیات آزمایشاتی که بر اساس آن به نتیجه رسیده است آورده شده است. قاعدتاً نباید به این کتاب به صورت یک کتاب علمی نگاه کرد. هر چه باشد کتابی بازاری است که هر چند وقت یک بار خواندن این نوع از کتاب‌ها برای بازنگری فضای حرفه‌ای هر فردی ممکن است مفید باشد.
 

۱۴ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۱۱ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۵۸: نگاهی دوباره به «پاییز فصل آخر سال است» اثر نسیم مرعشی

این کتاب را برای بار دوم خواندم و به نظرم ارزش خواندن دوباره را داشت.

 

خلاصهٔ مطلب این که یک سر و گردن از رمان‌های فارسی دههٔ نود شمسی بالاتر است. احتمالاً خانم‌ها بیشتر با این کتاب ارتباط برقرار کنند خاصه آن که هم نویسنده و هم سه راوی داستان خانم هستند.

 

از خوبی‌های داستان مانند روانی متن و قدرت برانگیختن احساسات که بگذریم، ضعف اساسی در پرداخت فضا و شخصیت‌های مرد داستان وجود دارد. این که بسیاری از هم‌نسلان ما مانند نویسنده از وضعیت موجود ناراضی‌اند بحثی نیست و نیز این که آن‌ها که توانسته و خواسته‌اند به خارج از کشور مهاجرت کرده‌اند. نویسنده جزو معدود دخترانی است که در رشتهٔ مکانیک دانشگاه علم و صنعت حضور داشته و فضای دانشکده‌ای که آن موقع معروف به نرکده بوده را برای من که در علم و صنعت درس خوانده‌ام تداعی می‌کند. اما یک لحظه نگاه کنیم و ببینیم درد چیست؟ اشاراتی می‌شود مانند بسته شدن روزنامه‌ و مثلاً این که همهٔ ما نسل کنکوریم و باری به هر جهتیم و ... خب دیگر چه؟ معلوم نیست شخصیت‌ها دردشان چیست که می‌خواهند از وطن بروند. آخر چرا فرانسه؟ به نظر می‌رسد نویسنده دقت کافی در جزئیات فرآیند مهاجرت نداشته است و صرفاً خواسته صدایی باشد برای نسلی که به هر دلیل از کشور گریزانند.

 

اما یک ضعف کوچک در نام‌گذاری‌ها وجود دارد: ظاهراً اسم‌ها از قصد معنادارند مانند میثاق (میثاق جمعی یک نسل سرخورده)، ارسلان (مرد از کوره‌دررویی که روی زمین زندگی می‌کند و ...)، شبانه (نسل شاملودوست پساشاملو! و البته در تاریکی شب فرورفته)،‌ لیلا (شب)، روجا (روشنایی روز و امیدوار به خروج). اما روجا که رشتی است چرا باید اسم مازندرانی داشته باشد؟ اسم روجا در مازندران پرکاربرد است اما بعید می‌دانم گیلانی‌ها اسم مازندرانی روی خودشان بگذارند.

۲۵ تیر ۹۹ ، ۲۲:۲۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۵۷: شکواییه‌ای کوتاه

دیگر فرصت نوشتن قفسه‌نوشت را نداشتم و ننوشتم. پس تلگرافی شکایت می‌نویسم از وضع آشفتهٔ ادبیات داستانی امروز.

چند ماه اخیر اتفاقات پشت سر هم رگباری اتفاق افتاده است و گاهی ذهن می‌خواهد پناه بیاورد به داستان. این جور موقع‌ها زبان نامادری جواب نمی‌دهد. اما زبان مادری...

 

اولش با «رهش» شروع شد که بدجوری ضدحال بود. تا آمدم احیا شوم «بند محکومین» ضدحالی بود بر ضدحال قبلی. «تاخون» و «چشم‌هایم آبی بود» بدک نبودند ولی جای کار بیشتری داشتند. «برج سکوت» رسماً سه جلد حرافی است. «کتاب بی‌نام اعترافات» حتی ارزش به نیمه رساندن نداشت. و «خاما» اینقدر پر بود از خطاهای فاحش روایت که به نیمه نرسیده به خودم آمدم و گذاشتمش گوشه‌ای.

 

و حالا در این بی‌کتابی حاصل از قرنطینه، دارم «پاییز فصل آخر سال است» را مجدد می‌خوانم و دوباره می‌فهمم که ظاهراً ایراد از گیرنده نیست، فرستنده‌ها ایراد اساسی دارند.

 

پ.ن.

۱. پر واضح است که پیشنهادم این بار بر محور نخواندن کتاب‌های نام‌برده‌شده می‌چرخد.

۲. از حق نگذریم «بی‌کتابی» و «عشق و چیزهای دیگر» قابل تأمل هستند و خواندنی.

۱۹ تیر ۹۹ ، ۱۸:۱۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی