محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۶۴


بگذار باران
بنویسد از من
از تحیر
- لکنت بیچارهٔ بیهودگی‌هایم -

 

این چشم
این ابر عقیمِ رد پای سیل‌های خانمان دل برانداز
این نارفیق اما
در جستجوی سایهٔ خورشید
در آسمان تیرهٔ شب‌های دلتنگی‌ست

 

بگذار باران
آبرویم را به پای پُرپریشانی تنهایی بریزاند

 

بگذار پلک پنجره
از چک‌چک یک‌ریز تنهایی
این دل
- کویر لوت باقیمانده در پیکار پوچی را -
بلرزاند

 

در بیستون
بی خواب شیرین
سی‌پاره را بگذار بر سر
یاد آر آن سوگند عهد باستان را
بنویس بر لوح زمان
آهنگ خیس باز باران را

 

۱۳ مه ۲۰۲۰
فیلادلفیا

 

۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۶۳


جاده نگذاشت که از فاصله حرفی بزنم
از دل خستهٔ بی‌حوصله حرفی بزنم

 

جاده نگذاشت که در تاب و تب تنهایی
با تو از پای پر از آبله حرفی بزنم
 
سخت بود این که تو باشی و نباشم پیشت
سخت‌تر آن که به تو بی‌گله حرفی بزنم

 

زل بزن به دل زارم: سورهٔ زلزالم
رخصتم ده که از این  زلزله  حرفی بزنم

 

کاش دریا شده بودی که من از دلتنگی
چشم در چشم تو در اسکله حرفی بزنم

 

سوختن مرحلهٔ آخر پروانگی است
شمع شو تا که از این مرحله حرفی بزنم

 

کاروان رفت و تو در خواب و چه فالی آمد
حافظم گفت از این سلسله حرفی بزنم 

 

بزنم یا نزنم؟ مسأله اما این است
که به تو از غم این مسأله حرفی بزنم

 


جمعه ۲۵ ژانویه ۲۰۱۹
ساختمان شمارهٔ ۲۱ فیس‌بوک
منلوپارک، کالیفرنیا


 

۰۸ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۶۲

حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش

در لشکر دشمن پسری داشته باشد

«حسین جنتی»

 

 

گنگ است حال روزهای من، چون بغض باران پیش اقیانوس
فانوس سردی در سیاه روز، در دست‌های پیر جالینوس

 

رؤیای کور سال‌ها رفتن در روزگار سردی لبخند
رؤیای قرص ماه خواب‌آور، یک عمر شب در محضر کابوس

 

حالم شبیه مرد تنهایی‌ست، در گوشهٔ دنج اتوبوسی
خیره به برف درهٔ گچسر، در گیج و گنگ جادهٔ چالوس

 

حالم شبیه قهوهٔ تلخی است، در چشم‌های شاعری حیران
در جستجوی واژه‌ای دیگر، هم‌قافیه با واژهٔ مأیوس

 

آری؛ زمین گردید و ما گشتیم، چون کشتی آواره در طوفان
در آرزوی ساحل امنی، در جستجوی سایهٔ فانوس

 

چون مرد محکومی که می‌داند، این صبحگاه آخرین اوست
با ماه نجوا می‌کند دائم، یا نور، یا قدوس، یا قدوس

 

دیگر چه می‌دانم؟ نمی‌دانم. گنگ است حال روزهای من
در حسرت دیروزهایی دور، دل‌خسته از صدها هزار افسوس

 

 

۲۱ نوامبر ۲۰۱۸
ساختمان شمارهٔ ۱۴ فیس‌بوک
منلوپارک، کالیفرنیا

 

۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۶۱

از پشت پنجره
با شیشه‌های دورتر از خواب ماسه‌ها
سرگرم خستگی
انگار می‌کنم
دریاچه خسته است
خمیازه می‌کشد و موج می‌شود
دیوانه در هوس خام ماهتاب
کف بر دهان خسته ریخته و آن جنون شور
بر سنگ‌های خفتهٔ شب
فوج می‌شود

 

 

۲۰۱۸
منلوپارک، کالیفرنیا

۰۳ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۶۰

دلم می‌خواهد
کسی برای دل من سه‌تار بزند
و دلم سه‌تار بزند
چقدر دلم می‌خواهد که
دلم بزند
«بیژن نجدی»


روزی سه‌تاری داشتم
تنها
که یک‌تنه
مدیون تمام درختان جهان بود

 


حالا
او
تنها
یک‌تنه
در اتاقی کسل
در کنج خستگی‌هایش
سکوتی نمور را
زیر لب می‌خواند
-سکوت سادهٔ نرفتن را-

 

 

حالا او
در غربت وطن
و تن من
اینجا
بی تردید چهارراه نواختن
بی تن او
که ارث تمام درختان شهر بود
بی شهر
که سهم من از تمام جهان بود
- راستی
حالا
سهم من از تمام جهان چیست؟

 

 

سه‌تار من
آنجا
زیر نگاه هیز موریانه‌ها
چه سکوت سیاهی را
می‌گرید؟
و من

اینجا
شعرهای نگفته‌ام را
به حساب خیابان‌های پر از تردید گذاشته‌ام
به حساب بارانی که
دیگر نمی‌بارد
از آسمان تیرهٔ دیدگانم
به حساب حوصله‌ای
که سرش سال‌هاست
بر دار سرنوشت رفته است

 

 

روزی سه‌تاری داشتم
روزی که دیروز بود
و من امروز
ساکن فردایم

 

 

پارک اترتون، کالیفرنیا
۳ آگوست ۲۰۱۹

 

۰۲ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

پیشنهاد یک داستان کوتاه

کم پیش می‌آید از داستان کوتاهی خوشم بیاید. این داستان هفتهٔ پیش در نیویورکر منتشر شده است. زیباست. ظاهراً داستانش به صورت صوتی هم در سایتش موجود است.

 

۲۱ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۴۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۹

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
حالا سکوت کوچهٔ بن‌بست با من است
آری سکوت، لهجهٔ فریاد یادها
از چند و چون خاطره‌هایی پر از خطر
از گفتگوی این دل تنگ و گذشته‌ها:


آه ای گذشته‌های دور که جا مانده‌اید در
آن روزهای پر از قیل و قال دل
من را رها کنید در این ساکنِ سکوت
اکنون که من به کوچهٔ بن‌بست راضی‌ام

 

۱۲ ژانویه ۲۰۱۹
منلوپارک، کالیفرنیا

 

۲۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۶۲: شکست رو به جلو؛ نوشتهٔ جان مکسول

این کتاب را صوتی گوش دادم (به شکل عجیبی رایگان در یوتویب بود و بعید می‌دانم به این راحتی از دست ناشر دررفته باشد). صدای گوینده خوب بود.

 

در ردهٔ کتاب‌های انگیزشی با حرف‌های همیشگی و مبالغه‌هایی که همیشه هست. اصل حرف به نظرم درست است. ترس از شکست، یا بدتر از آن، برچسب زدن شکست به معنای پایان کار، بسیار خطرناک است. نویسنده ۱۵ اصل را ذکر کرده مثل این که به عقب نگاه نکنید و حسرت گذشته را نخورید و امثال این حرف‌ها. 

 

برای من و به خاطر ماهیت شغلم که هوش مصنوعی و آزمایش‌هایش بیشتر با شکست مواجه است تا دستاورد، کتاب خوبی است. تأکید می‌کنم: کتاب نه علمی است و نه واقع‌بینانه گزارش می‌دهد. درست است که ما تقریباً نقشی در به دست آمدن فرصت‌ها یا از دست دادنشان نداریم، اما کاری که می‌توانیم بکنیم تلاش و انتخاب درست است، اما نباید این مسأله را نادیده گرفت که فرصت‌ها گاهی نقش بسیاری بزرگ‌تری از تلاش ایفا می‌کنند. مثلاً کافی است به نسبت رتبه‌های بالای کنکور صادره از مدارس پولی در مقایسه با مدارس رایگان در ایران نگاه کنیم و دستمان بیاید که همه‌اش به تلاش نیست.

 

برای دیدن زاویهٔ دید مقابل این حرف، کتاب استثناها به شکلی ساده مسألهٔ نقش فرصت‌ها در موفقیت را بیان می‌کند.

 

۱۹ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۱۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۸


دلم برای تو تنگ است، آقای شاعر
که رفتی
از درختان بارور غربت
دختر شکوفه برداری
برنگشتی


که رفتی
روبروی رود غریبه بنشینی
از ماهیان شیمیایی رود
سرفه‌های تازه بشنوی
بر روی نیمکتی بنشینی
به قیمت خون ویتنام
در کنار یادوارهٔ سربازان جنگی
که تنها و تنها
چند هزار نفر را 
از آغوش زندگی ربوده است


نشستی
نشنیدی
نخواندی
برنگشتی


دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
برگرد
و با شن‌های ساحل آشنا شو
برای ماهیان گیج رفتن‌ات
ترانه‌ای بخوان
به دریا بگو مد نکند
صیاد شب به خانه برگردد
همسرش پابه‌ماه است
یک سبد پری ببخشد به صیاد
که سنگ ساحل را به سینه می‌زند


بیا اصلاً بگو
از شش سالگی دههٔ شصت
تا هفت سالگی دههٔ نود
از یک سالگی کربلای پنج
تا سقط جنین برجام
چند حرف نگفته داری


راستی آنجا اگر باران آمد
بگو آهوهای دشت‌های خانه
تشنه‌اند
به ابر بگو
سوار باد شود
نرگس‌ها چشم به راهند


دلم برای تو تنگ است آقای شاعر


راستی،
شنیده‌ام دیگر شاعر نیستی
و در پایان‌نامه‌ات 
از مولوی دفاع کردی
گفتی یا رومی روم، یا زنگی زنگ
گفتی شمس جدی‌جدی گم شده
و گشتی
حتی میان برکهٔ ماهیان سرخ
-بومیان گم‌شده در بلاهت تاریخ-


دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
صادره از حوزهٔ سه، بندر نوشهر
به غربت بندری عقیم در اقیانوس اطلس


تابستان ۲۰۱۸
نیویورک

 

۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

یکِ نهم

  • هشت سال.
  • می‌ارزید؟ 
  • نمی‌دانم. 

در گوشم نجوا می‌کند: ارزیدن؟ قیمت ارز چند؟ دل خوش سیری چند؟
إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ ۚ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱)

هشت. 
هشت سال پیش؛‌ فرودگاه امام خمینی. فرودگاه مصطفی کمال آتاتورک. فرودگاه جان اف کندی. 

  • می‌ارزید؟ 
  • برنخواهد گشت. زمان را می‌گویم.

هشت.
کودکان بزرگ شده‌اند، جوان‌ها مسن، مسن‌ها پیر، پیرها پیرتر و گاهی به حرمت شرف لا اله الا الله.

ادامه مطلب...
۱۰ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۵۹ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی