دلم برای تو تنگ است، آقای شاعر
که رفتی
از درختان بارور غربت
دختر شکوفه برداری
برنگشتی
که رفتی
روبروی رود غریبه بنشینی
از ماهیان شیمیایی رود
سرفههای تازه بشنوی
بر روی نیمکتی بنشینی
به قیمت خون ویتنام
در کنار یادوارهٔ سربازان جنگی
که تنها و تنها
چند هزار نفر را
از آغوش زندگی ربوده است
نشستی
نشنیدی
نخواندی
برنگشتی
دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
برگرد
و با شنهای ساحل آشنا شو
برای ماهیان گیج رفتنات
ترانهای بخوان
به دریا بگو مد نکند
صیاد شب به خانه برگردد
همسرش پابهماه است
یک سبد پری ببخشد به صیاد
که سنگ ساحل را به سینه میزند
بیا اصلاً بگو
از شش سالگی دههٔ شصت
تا هفت سالگی دههٔ نود
از یک سالگی کربلای پنج
تا سقط جنین برجام
چند حرف نگفته داری
راستی آنجا اگر باران آمد
بگو آهوهای دشتهای خانه
تشنهاند
به ابر بگو
سوار باد شود
نرگسها چشم به راهند
دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
راستی،
شنیدهام دیگر شاعر نیستی
و در پایاننامهات
از مولوی دفاع کردی
گفتی یا رومی روم، یا زنگی زنگ
گفتی شمس جدیجدی گم شده
و گشتی
حتی میان برکهٔ ماهیان سرخ
-بومیان گمشده در بلاهت تاریخ-
دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
صادره از حوزهٔ سه، بندر نوشهر
به غربت بندری عقیم در اقیانوس اطلس
تابستان ۲۰۱۸
نیویورک
چقدر قشنگ بود.
چقدر زندگی اینطوری سخته.