جاده نگذاشت که از فاصله حرفی بزنم
از دل خستهٔ بیحوصله حرفی بزنم
جاده نگذاشت که در تاب و تب تنهایی
با تو از پای پر از آبله حرفی بزنم
سخت بود این که تو باشی و نباشم پیشت
سختتر آن که به تو بیگله حرفی بزنم
زل بزن به دل زارم: سورهٔ زلزالم
رخصتم ده که از این زلزله حرفی بزنم
کاش دریا شده بودی که من از دلتنگی
چشم در چشم تو در اسکله حرفی بزنم
سوختن مرحلهٔ آخر پروانگی است
شمع شو تا که از این مرحله حرفی بزنم
کاروان رفت و تو در خواب و چه فالی آمد
حافظم گفت از این سلسله حرفی بزنم
بزنم یا نزنم؟ مسأله اما این است
که به تو از غم این مسأله حرفی بزنم
جمعه ۲۵ ژانویه ۲۰۱۹
ساختمان شمارهٔ ۲۱ فیسبوک
منلوپارک، کالیفرنیا