کم پیش میآید از داستان کوتاهی خوشم بیاید. این داستان هفتهٔ پیش در نیویورکر منتشر شده است. زیباست. ظاهراً داستانش به صورت صوتی هم در سایتش موجود است.
کم پیش میآید از داستان کوتاهی خوشم بیاید. این داستان هفتهٔ پیش در نیویورکر منتشر شده است. زیباست. ظاهراً داستانش به صورت صوتی هم در سایتش موجود است.
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
حالا سکوت کوچهٔ بنبست با من است
آری سکوت، لهجهٔ فریاد یادها
از چند و چون خاطرههایی پر از خطر
از گفتگوی این دل تنگ و گذشتهها:
آه ای گذشتههای دور که جا ماندهاید در
آن روزهای پر از قیل و قال دل
من را رها کنید در این ساکنِ سکوت
اکنون که من به کوچهٔ بنبست راضیام
۱۲ ژانویه ۲۰۱۹
منلوپارک، کالیفرنیا
این کتاب را صوتی گوش دادم (به شکل عجیبی رایگان در یوتویب بود و بعید میدانم به این راحتی از دست ناشر دررفته باشد). صدای گوینده خوب بود.
در ردهٔ کتابهای انگیزشی با حرفهای همیشگی و مبالغههایی که همیشه هست. اصل حرف به نظرم درست است. ترس از شکست، یا بدتر از آن، برچسب زدن شکست به معنای پایان کار، بسیار خطرناک است. نویسنده ۱۵ اصل را ذکر کرده مثل این که به عقب نگاه نکنید و حسرت گذشته را نخورید و امثال این حرفها.
برای من و به خاطر ماهیت شغلم که هوش مصنوعی و آزمایشهایش بیشتر با شکست مواجه است تا دستاورد، کتاب خوبی است. تأکید میکنم: کتاب نه علمی است و نه واقعبینانه گزارش میدهد. درست است که ما تقریباً نقشی در به دست آمدن فرصتها یا از دست دادنشان نداریم، اما کاری که میتوانیم بکنیم تلاش و انتخاب درست است، اما نباید این مسأله را نادیده گرفت که فرصتها گاهی نقش بسیاری بزرگتری از تلاش ایفا میکنند. مثلاً کافی است به نسبت رتبههای بالای کنکور صادره از مدارس پولی در مقایسه با مدارس رایگان در ایران نگاه کنیم و دستمان بیاید که همهاش به تلاش نیست.
برای دیدن زاویهٔ دید مقابل این حرف، کتاب استثناها به شکلی ساده مسألهٔ نقش فرصتها در موفقیت را بیان میکند.
دلم برای تو تنگ است، آقای شاعر
که رفتی
از درختان بارور غربت
دختر شکوفه برداری
برنگشتی
که رفتی
روبروی رود غریبه بنشینی
از ماهیان شیمیایی رود
سرفههای تازه بشنوی
بر روی نیمکتی بنشینی
به قیمت خون ویتنام
در کنار یادوارهٔ سربازان جنگی
که تنها و تنها
چند هزار نفر را
از آغوش زندگی ربوده است
نشستی
نشنیدی
نخواندی
برنگشتی
دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
برگرد
و با شنهای ساحل آشنا شو
برای ماهیان گیج رفتنات
ترانهای بخوان
به دریا بگو مد نکند
صیاد شب به خانه برگردد
همسرش پابهماه است
یک سبد پری ببخشد به صیاد
که سنگ ساحل را به سینه میزند
بیا اصلاً بگو
از شش سالگی دههٔ شصت
تا هفت سالگی دههٔ نود
از یک سالگی کربلای پنج
تا سقط جنین برجام
چند حرف نگفته داری
راستی آنجا اگر باران آمد
بگو آهوهای دشتهای خانه
تشنهاند
به ابر بگو
سوار باد شود
نرگسها چشم به راهند
دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
راستی،
شنیدهام دیگر شاعر نیستی
و در پایاننامهات
از مولوی دفاع کردی
گفتی یا رومی روم، یا زنگی زنگ
گفتی شمس جدیجدی گم شده
و گشتی
حتی میان برکهٔ ماهیان سرخ
-بومیان گمشده در بلاهت تاریخ-
دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
صادره از حوزهٔ سه، بندر نوشهر
به غربت بندری عقیم در اقیانوس اطلس
تابستان ۲۰۱۸
نیویورک
در گوشم نجوا میکند: ارزیدن؟ قیمت ارز چند؟ دل خوش سیری چند؟
إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ ۚ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱)
هشت.
هشت سال پیش؛ فرودگاه امام خمینی. فرودگاه مصطفی کمال آتاتورک. فرودگاه جان اف کندی.
هشت.
کودکان بزرگ شدهاند، جوانها مسن، مسنها پیر، پیرها پیرتر و گاهی به حرمت شرف لا اله الا الله.
خبرهای خوبی نمیرسد. از کجا؟ از همه جا؛ بیشتر از ایران.
اما یک خبر و نگاه من و بازنگریام: مردم بیفرهنگ باز روانهٔ جادهٔ چالوس شدهاند. خبر از خانواده میرسد: وضع افتضاح است. شهر قیامت است. جابهجا ساحل پر از آدم است. کرونا و فاصلهٔ اجتماعی کجا بود؟ بیا و ببین!
پیشنوشت
متولد شهر چالوس هستم و تا هجده سالگی، قبل از ورود به دانشگاه، همیشه آنجا بودهام. مثل بسیاری از همشهریهایم هنوزاهنوز با مفهوم «تهرانیها» کنار نیامدهام: «تهرانیها» یعنی کسانی که پولدارند، آخر هفتهها و تعطیلات آوار شهر میشوند، باعث شلوغیاند، با خودروهای آخرین مدلشان و با لباسهای عجق و وجقشان شهر را و فرهنگ بومی شهر را خراب میکنند. با پولی که معلوم نیست از کجا به دست آوردهاند، از بومیها زمین سابقاً کشاورزی میخرند و ویلاهای بدقواره میسازند. خیلی طول کشید که برای ذهن نوجوان من جا بیفتد بعضی از این «تهرانیها» حتی ساکن تهران نیستند. و بعدتر موقع تعطیلات مرسوم، همخوابگاهیها حتی به شهرهای دور میرفتند (مثلاً مشهد) ولی من جرأت رفتن به شهر خودم را نداشتم. مثلاً یک بار که مجبور شدم عید فطر به چالوس بروم، فقط شانزده ساعت در راه بودم: راه بند آمده بود.
میاننوشت
اینجایی که زندگی میکنم سرسبز است. نزدیکیمان برکه و دریاچه کم نیست ولی گاهی آدم دلش میخواهد دریا ببیند. مخصوصاً اگر دریایش اقیانوس باشد و اقیانوسش اطلس. گفتیم مردم آمریکا که بافرهنگند و فهیم و الان دریا خلوت است. دیگر نیازی نیست برای چادری دیدن دیگران عینک دودی جوشکاری بزنیم! پس راهی شویم. مسیر یک ساعت و ربع راه است. به ساحل میرسیم. جابهجا پر از آدم است. فاصلهشان چقدر؟ خیلی کم. جمعیتشان: خیلی زیاد. بیخیال ساحل میگوییم در مسیر ساحلی راه برویم. جمعیت بیشتر است. بوی علف میآید. احتمالاً علفش ماریجوآناست. مغازهها بازند و جوانها علفکشان پیاده خیابان را گز میکنند. ما به کجا میرویم؟ عزم تماشا کهراست؟ به خانه برمیگردیم.
لابد انتظار داشتید بروم از نزدیک عکس بگیرم؟ اگر تصویر را بزرگتر کنید چادرهای ساحلنشینان نمایان میشود.
تصویر ساحل شمال ایران دیروز به دستم میرسد. مقایسه میکنم. فاصلهٔ بین افراد کم است اما بسیار بیشتر از ساحل آتلانتیک سیتی نیوجرسی.
پینوشت
چند ماه پیش، به محض بازگشایی دیزنیلند در ایالت فلوریدا، در یک روز ۱۵ هزار مبتلای جدید فقط در این ایالت به صورت رسمی گزارش شده است.
کتابی که بعد از سی سال از انتشارش هنوز پرفروش است. برخلاف کتابهای این ردهٔ موضوعی، کمتر اهل غلو است. پایبندی به اصول و عدم ورود به مصادیق (همان بکننکنهای برخی از کتابهای این رده) از محاسن این کتاب است. عیب کتاب، مانند دیگر کتابهای این موضوع، درازگویی است: میشد این مطلب را به جای ۴۰۰ صفحه در ۱۵۰ صفحه گنجاند. بدترش آنکه نسخهٔ ۲۰۲۰ کتاب حاوی افاضات فرزند نویسنده در انتهای هر فصل است.
اما این هفت عادت چیست؟ این هفت عادت به سه بخش تقسیم شده است. سه عادت نخست فردی، سه عادت بعدی اجتماعی و عادت آخر کلی است.
۱. کنشگر باشید تا واکنشگر
۲. غایت کارها را در نظر داشته باشید
۳. اولویتبندی: مهمترین کارها را نخست انجام دهید
۴. تفکر برد-برد
۵. سعی کنید دیگران را نخست بفهمانید، بعد به فکر فهمیده شدن خود باشید
۶. همافزایی کنید
۷. اره را تیز کنید
اینهایی که نوشتم خلاصهٔ مبتذلی از حرفهای کتاب است. این حرفها البته در بافت نوشتههای نویسنده جالبترند والا اینهایی که نوشتهام بیشتر به شعار میماند اما وقتی به مثالهای نویسنده فکر میکنیم میبینیم که عمل کردن به آنها چندان ساده نیست.
یک نکتهٔ حاشیهای: نویسنده چند جا از کتاب مثال از زندگی انور سادات، رئیسجمهور فقید مصر، زده که اول شعار ضد اسرائیل میداد ولی بعد به این نتیجه رسید که به نفع خودش و مردمش است که کوتاه بیاید و با اسرائیل دوست شود. اشتباه نویسنده در آن است که خودش حرف کتاب را نقض کرده است. اگر قرار است، طبق گفتهٔ نویسنده، بر اساس اصول تصمیم بگیریم نه ارزشهای آنی، کار سادات مخالف اصول نوعدوستی و مبارزه با ظلم بوده است.
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف میزنم
اگر به خانهٔ من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم
«فروغ فرخزاد»
روز از نو، روزی از نو. بازگشت به سبک زندگی نیویورکی. هفتهای حداقل یک بار باید جای پارک ماشین را عوض کنم. در محلهٔ ما، هر طرف خیابان هفتهای یک و نیم ساعت محض شستوشوی هفتگی باید خالی از خودرو باشد. تازه ما خوشاقبالیم که در محلهای کمرفتوآمد هستیم و الا در منهتن، همین هفتهای یک روز، برای هر طرف خیابان هفتهای دو روز است. طرف راست مثلاً دوشنبه و چهارشنبه، طرف چپ یکشنبه و سهشنبه. موقع ساعت شستشوست که میبینی جماعتی توی خودروشان به صورت اصطلاحاً «دوبل» پارک کردهاند و نشستهاند که جریمه نشوند. پلیس هم به این سبک عادت کرده است. هر روز رأس ساعت مقرری از این بساطها بهپاست. محلهٔ ما آنقدر وضع بغرنجی ندارد: اگر بتوانم خودرو را آخر هفته که برای خرید یا گردش استفاده میکنم، جایی بخوابانم که مخصوص چهارشنبههاست، با خیال راحت دوشنبه ساعت یک ظهر، بعد از اتمام شستشوی طرف دوشنبهها، جای خودرو را عوض میکنم و میروم سراغ زندگیام تا چهارشنبه که بعدش مهم نیست: هر دو طرف خیابان دست و رویشان را خوب شستهاند. مکافات عظمی زمانهایی بود که دیروقت از خانه بازمیگشتیم. مثلاً شب قدر یک موردش بود. وقتی بازمیگشتیم گوش تا گوش جاها پر بودند. گاهی میشد حدود چهل دقیقه تا ساعت چهار صبح دنبال جای پارک باشم. ساختمان پارکینگ داشت به قیمت ماهی ۱۶۳ دلار که با هر منطقی گران حساب میشود. زیاد پیش میآمد که پیاده شوم از خودرو، اندازهٔ جای پارک را بسنجم و چفت تا چفت با ده بیست فرمان عوض کردن خودرو را جا کنم. موقع زمستان هم برای خودش نوبر بود: شهرداری لطف میکرد معافیت شستشو میداد به خاطر برف. میتوانست بشوید؟ خیر. روغن ریخته را نذر امامزاده میکرد. ما هم همراه با بسیاری دیگر مشغول پارو زدن بودیم برای درآوردن خودرو از حجم زیاد برف.
شبهای بسیاری
شبهای تلخ و خستهٔ لمداده بر تنهایی دیوار
شبهای سرشار از فراموشی
کنار سردیِ دمنوشِ از بیهودگی بیزار
شبهای بسیاری گذشت و حرف گنگی
مثل شبه بر جایجایِ لحظههایم سایه افکنده است
ای کاش شاعر باشم و
آن حرف ناپیدای پیدا را
چون انفجار بغض بهمن
بر سکوت برف این کاغذ بیالایم
تا این چنین
از اضطراب لحظههایم
حتی به قدر یک رباعی یا غزل
لَختی بیاسایم
سانیویل، کالیفرنیا
۱۵ دسامبر ۲۰۱۹
کوتاه: اتلاف وقت
این چهارمین رمانی است که در سال ۲۰۲۰ نیمه رهایش میکنم.
نویسندهای که پس از طلاق به دنبال هویت گمشدهاش است، همراه چند رفیق علافتر از خودش دل به جادههای آمریکا میزند. سبک نوشتاری شبیه به همینگوی است. از جایی به بعد میفهمی فقط در جادهای و میرود و میایستد و میرود و میایستد و میرود و میایستد و البته وسطش عیش و نوش و ... این وسط زنها هم مانند جسم صلب فرمانبردار مردانند.
دو-سوم خواندم و تمام.
پینوشت: مبحثی است به نام sunk cost fallacy که در کتاب تفکر تند و کند بدان اشاره شده است. به نظرم تمام کردن کتابی که وسطش متوجه میشوی به دردت نمیخورد از این جنس است. یکی از اشتباهات در خواندن به زور تمام کردن کتابی است که تهش نه لذتی میدهد و نه اطلاعات مفیدی.