حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد
«حسین جنتی»
گنگ است حال روزهای من، چون بغض باران پیش اقیانوس
فانوس سردی در سیاه روز، در دستهای پیر جالینوس
رؤیای کور سالها رفتن در روزگار سردی لبخند
رؤیای قرص ماه خوابآور، یک عمر شب در محضر کابوس
حالم شبیه مرد تنهاییست، در گوشهٔ دنج اتوبوسی
خیره به برف درهٔ گچسر، در گیج و گنگ جادهٔ چالوس
حالم شبیه قهوهٔ تلخی است، در چشمهای شاعری حیران
در جستجوی واژهای دیگر، همقافیه با واژهٔ مأیوس
آری؛ زمین گردید و ما گشتیم، چون کشتی آواره در طوفان
در آرزوی ساحل امنی، در جستجوی سایهٔ فانوس
چون مرد محکومی که میداند، این صبحگاه آخرین اوست
با ماه نجوا میکند دائم، یا نور، یا قدوس، یا قدوس
دیگر چه میدانم؟ نمیدانم. گنگ است حال روزهای من
در حسرت دیروزهایی دور، دلخسته از صدها هزار افسوس
۲۱ نوامبر ۲۰۱۸
ساختمان شمارهٔ ۱۴ فیسبوک
منلوپارک، کالیفرنیا