در کارهای علمی، لااقل در رشتهٔ کامپیوتر، داوری‌ها ناشناس است. یعنی وقتی من مقاله‌ای را داوری می‌کنم، نویسندهٔ مقاله نمی‌داند که من مقاله را داوری کرده‌ام و لذا تعارف دیگر جایی ندارد. در این مطلب ولی شاعر می‌داند من که هستم و من می‌دانم شاعر کیست. یعنی هم‌دانشگاهی بودیم، من سال بالایی بودم و او سال پایینی. حتی شش-هفت سال پیش یک بار مجموعه‌ای از رباعی‌هایش را برایم فرستاد و من هم چیزکی برایش نوشتم. خوشحالم که این رفیق قدیمی، شاعری را، برخلاف من، جدی گرفت و مهندسی را رها کرد و به قبیلهٔ ادبیاتی‌ها پیوست، چه از نظر شاعر حرفه‌ای شدن و چه از نظر تخصصی‌اش یعنی دکتری ادبیات.

«خواب‌نما» اولین مجموعه شعر «امیر مرادی» است و احتمالاً بین بیست تا بیست و شش سالگی شاعر، زمان سرودن این پنجاه و سه رباعی است. رباعی‌های مرادی فکرشده است و به وضوح تأثیرپذیرفتهٔ مستقیم یا غیرمستقیم از رباعی‌های شاعران انقلاب اسلامی مانند بیژن ارژن و شاعران قدیم مانند خیام است. مثلاً در رباعی آخر رنگ و بوی خیامی شعر پیداست:

فرشیم اگر زمین‌مان می‌خواهی

عرشیم اگر برین‌مان می‌خواهی

ما آن توییم، آن تو، کاری کن

کاری کن اگر جز این‌مان می‌خواهی


بیشتر شعرهای این کتاب رنگ و بوی عرفانی با طعم موعود آخرالزمانی دارد. در اندک رباعی‌های عاشقانه، شاعر نشان داده است که خوب بلد است عاشقانه‌سرایی کند؛ مثلاً در رباعی ۳۷ می‌خوانیم:

دلخوش به نگاه گاه‌گاهت هستم

شرمندهٔ چشم بی‌گناهت هستم

پاداش کدام کار خوبم هستی؟

تاوان کدام اشتباهت هستم؟


تصویرسازی‌های زیبا نیز در شعرهای این کتاب پیدا می‌شود؛ مثلاً تصویر سیب نچیده در رباعی دوازدهم:

باری به کدام باد خواهد افتاد

این سیب نچیده بر گردن من؟


یا تصویر تکاندن غبار که در رباعی شانزدهم ارائه داده است:

باری بتکانیم غباری از خویش

شاید کسی از میان ما برخیزد 


عرفان، شبیه عرفان غزلیات شمس، در بعضی رباعی‌های مرادی مشهود است، مانند رباعی ۲۶:

دنبال ره‌ برون‌شدم، برگردم

باری به منِ تولدم برگردم

دلتنگم تا چند دگرگون بودن؟

باید به خود آیم، به خودم برگردم


در رباعی سه، بازی زبانی جالبی با صاحب‌، نام و زمان صورت گرفته که خود باعث یک کشفِ مفهومی زیبا شده است:

عالم عالم، زمان زمان می‌گردم

آدم آدم، جهان جهان می‌گردم

از صبح ازل، با من،‌ تا شام ابد

نامی‌ست، پی صاحب آن می‌گردم


همان طور که گفتم، کشف‌های خیال‌انگیز در رباعی‌های مرادی کم نیست و این کشف‌ها صرفاً در روساختِ قالب نیستند؛ مانند آنچه که در بسیاری از غزل‌های امروز هست که اگر نوآوری‌های گاه و بیگاه زبانی را فراموش کنیم بسیاری از شعرها با متن مبتذل روزمره تفاوتی نخواهند داشت. 

با وجود نقاط قوت، نقاط ضعف در این مجموعه شعر کم نیست. نخست آن که موسیقی درونی شعر به خاطر انتخاب واژگانی می‌توانست بهتر باشد. بسیاری از شعرهای این مجموعه، با وجود رعایت وزن عروضی، موسیقی درونیِ مناسبی ندارند. زبان موجود در شعر نیز آن طور که باید و شاید شسته‌رفته نیست. مثلاً در رباعی دوم عبارت «به خدا» بیشتر یک اصطلاح امروزی است که در بین واژه‌هایی دیروزی‌تر جا خوش کرده است. در رباعی پنجم مصرع «چشمی به تماشای تو برداشته‌ام» از نظر دستوری پرسش‌برانگیز است؛ من که در واژه‌نامه‌ها گشتم حرف اضافهٔ «به» برای «چشم برداشتن» پیدا نکردم. در رباعی ششم، دو بار از قافیهٔ منتهی به مُردم، یک بار در پژمردم و یک بار مردم، استفاده شده است که می‌شد بهتر باشد. این که در سه قافیه دو دنبالهٔ حرف تکرار شود به موسیقی درونی ضربه می‌زند. در رباعی هشتم، عبارت «می‌شود رقصیدت» مفعول صریح برای رقصیدن در نظر گرفته شده است که آن طور که می‌دانم چنین مفعولی برای این فعل غیردستوری است. در رباعی چهل و دوم، عبارت «پایانهٔ‌ درد و درد بی‌پایانم» آمده که احتمالاً منظور اصلی شاعر «پایان درد» بوده که به خاطر وزن تبدیل شده به «پایانهٔ درد». گرچه «پایانهٔ درد» هم به خودی خود آشنایی‌زدایی جالبی دارد ولی حدس می‌زنم که مقصود شاعر هم پایان درد به معنای آخرین حد درد باشد نه پایانه که معنای گذرگاه عبور و مرور دارد.

امیدوارم کارهای آیندهٔ شاعر بسیار سطح بالاتر از این شعرها باشد و بتواند افقی جدید به روی شعر امروز باز کند. آنچه که مرا امیدوار می‌کند نگاه متفاوت شاعر نسبت به دنیای اطرافش است، چیزی که در بسیاری از شاعران امروز که از نظر زبانی جلوتر از مرادی هستند کمتر دیده می‌شود.