ابتدای قصه بیآب و ابتدای تشنگی با تو
انتهای قصه تا هیهات انتهای تشنگی با تو
انتهای قصه را او دید، از عتاب فاطمه ترسید
ناگهان زمین جان لرزید در هوای تشنگی با تو
کفشها به روی گردن بود، بین ماندن و نماندن بود
آن طرف جهنم و اینجا کربلای تشنگی با تو
دستهدسته چیده شد گلها، غنچههای باغ آزادی
در کویر تشنه پرپر شد، جان فدای تشنگی با تو
گفت من میانتان هستم؟ شهد انگبین من مرگ است
بیزره روانهٔ میدان شد برای تشنگی با تو
گوشهای پیمبر افتاده، گوشه نه که ارباً اربا شد
گوشههای زخمهٔ دشتی، در عزای تشنگی با تو
گوشهای رباب تنها شد، جان او اسیر غمها شد
بعد از آن سهشعبهٔ خونین، لایلای تشنگی با تو
ساقی از شتاب لبریز و جان او لبالب از باران
تیر چشم و … گریهٔ مشکی در رثای تشنگی با تو
یا اخا بیا مرا دریاب، ای برادرم مرا دریاب
ای عجب برادرت خوانده است، از حیای تشنگی
جان من مرو مرو مهلا، گوش کن صدای خواهر را
"خواهرم زمان رفتن شد، نینوای تشنگی با تو"
دیدمت فتاده بر خاک و دیدمش فتاده بر سینه
خواهرت کشید دست از جان در قفای تشنگی با تو
زینبت میان نامردان در میان دود و خاکستر
عاقبت اسیر ماندن شد پا به پای تشنگی با تو
آیهای دگر بخوان جانم، از لبان خیزران خورده
تو بخوان، شنیدنش با من، آیههای تشنگی با تو
شوکران قصه در شام و غربت سهسالهای تنها
که سروده بیت آخر را ماجرای تشنگی با تو
نیویورک، محرم و صفر ۱۴۳۸ (۲۰۱۶)
* نقاشی «عرش بر زمین افتاد» از «حسن روحالامین».