این کتاب را چند ماه پیش خواندم ولی فرصتی برای نوشتن دربارهاش نداشتم. با توجه به اتفاقات اخیر نگاهی به نوشتههای کتاب خالی از لطف نیست. این کتاب شامل مقالات پراکنده اما مرتبطی است که بیشترش در صفحهٔ تلگرام نویسنده موجود است. او در مقالهٔ اولش با اشاره به آرمانگرایی نگاه فارابی به تاریخ و جامعه در مقابل واقعگرایی ابن خلدون، ایران را از نظر مذهب در شرایطی بینابین این دو میبیند که بیشتر رو به مدینهٔ فاضلهٔ فارابی دارد و کشاکش این دو نگاه متباین باعث چالشها و تناقضهای بسیاری میشود که برای برخیاش یک اتفاق ظاهراً کوچک تبدیل به انفجار اجتماعی میشود.
اما دو مقالهٔ «شمال مردانه، شمال زنانه» و «گشایش یا تنگنا» که در صفحهٔ شخصی نویسنده در دسترس است، بسیار خواندنی است:
یرواند آبراهامیان در کتاب تاریخ ایران مدرن از وزیر مختار بریتانیا نقل میکند که «جادهی جدید منتهی به چالوس که با هزینهی هنگفتی ایجاد شده، صرفاً برای ارضای هوس شخصی» رضاشاه بوده است (آبراهامیان ۱۳۸۹: ۱۴۰). آبراهامیان در ادامه چنین مینویسد: «برخی بر این گمان بودند که رضاشاه برای شکوفایی منطقهی اجدادیاش، بقیهی کشور را خشکانده است. رضاشاه برای عمران و آبادی مازندران نهتنها جادههای مختلف، بلکه راهآهنی هم از تهران به بندر تازهتأسیس بندرشاه احداث کرد. هتلهای لوکسی در شهرهای رامسر و بابلسر ساخت. در شهرهای ساری، بابل و علیآباد ـ که نامش را به شاهی تغییر داد ـ کارخانههای دولتی قند و شکر، توتون و نساجی تأسیس کرد. وی برای تأمین نیروی کار ارزانقیمت این کارخانه، به بیگاریکشیدن از مردم، سربازان وظیفه و حتا آدمربایی از کارگران نساجی اصفهان متوسل شد. … این امر موقعیت مناسبی را حداقل در مازندران برای رضاشاه ایجاد کرد.» (آبراهامیان ۱۳۸۹: ۱۴۰-۱۴۱)
حالا دیگر شمال، دژی تسخیرناپذیر نبود. دیگر جغرافیا نمیتوانست مانعی برای نفوذ و تصرف باشد. و شمال رام شد. با راهآهن. با جادهی هراز. با ویلاها. با تفرجگاهها. شمال دیگر آن طبیعت وحشیای که دالمانی توصیفش کرده بود، نبود. طبیعتی که تهدیدی برای حکومت بود، تبدیل شد به فرصتی در اختیار آن. میدان رزم، شد محفل بزم. دژ مبارزان، شد تفرجگاه حاکمان. صدای بههمخوردن گیلاسها جانشین چکاچک شمشیرها شد و شالابشلوب شناگران جانشین بنگبنگ تفنگداران.
مردانگی شمال، زدوده شد. صدای بم و کلفتش، زیر شد. جنگل وحشی شد دشت ویلاها و کوهِ زمخت شد پیست اسکی. قبلهی آمالِ مبارزان، شد قبلهی آمالِ تنآسایان. شد منطقهی آزاد فراغت و تفریح و سرگرمی و سرخوشی. اگر روزگارانی البرز نماد شمال بود و عدالتطلبان بهپشتوانهی مزایای طبیعی آن مأمنی مییافتند، حال این خزر بود که خود را بهمثابهی نماد شمال معرفی میکرد. کوهها شکافته شدند و جنگلها راه باز کردند تا سیل فراغتطلبان خود را به دریا برسانند و در ساحل آرامش آن دمی بیاسایند. شمالِ مردانه، زنانه شد.
و از دیگر مقاله:
از چشم جامعه، دینداران مسئول همهی رفتارهای دولت و حکومتاند. زبان جامعه بر مذهبیها گشاده است. و این بهخصوص در رفتارهای مذهبی حکومت ضریب پیدا میکند. یعنی مواقعی که حکومت با شعار حمایت از دین و دینداران، به دستکاری و دخالت در مقولات اجتماعی و فرهنگی میپردازد و شکاف مذهبی/غیرمذهبی را تعمیق میبخشد.
مثال شاخص این وضعیت، اثرات منفی طرح «گشت ارشاد» بر بانوان محجبه (خصوصاً چادری) است. وقتی حکومت با اعمال قدرت میخواهد نوعی از پوشش را به جامعه تحمیل کند، آنها که براساس انتخاب مذهبیِ خود آن پوشش را برگزیدهاند،از جانب دیگران، اولاً در این تنگنا قرار میگیرند و متهم میشوند به اینکه بهرهمند از منفعتی شدهاند؛ ثانیاً اعتراض و خشم و نفرتی که بهجهت قوهی قهریه نمیتواند در برابر عامل اصلی (حکومت و نیروی نظامی) ابراز شود، کمانه میکند سمت آنها. دینداران میشوند سوژهی انتقام نیابتی از حکومت. بهخصوص در شهرهای بزرگ که دامنهی دخالتهایی حکومت گستردهتر است، این تقابلها تشدید میشود.
از مطرودین خشمگین سیاستهای مذهبی حکومت شاید نتوان انتظار داشت که در آن موقعیت هیجانی، قادر به تمایزگذاری میان حکومت و دینداران باشند. احساس ناامنی که در آغاز یادداشت اشاره کردم، محصول قرارگفتن اجباری در چنین موقعیت متناقضی است که دینداران دارند: بیدفاعانِ بهظاهر قدرتمند.
اینچنین است که ترس از قرارگرفتنِ ناخواسته در معرض خشم نیابتی، فضای روانی جامعه را برای مذهبیها ناامن میسازد و آنها را سوق میدهد بهسمت پناهبردن به پناهگاههای امن و اختصاصی، به کلونیها.
در مجموع پیشنهاد میکنم این کتاب کوتاه را بخوانید: همانطور که عرض کردم بسیاری از مطالب کتاب در دسترس است:
https://telegram.me/mohsenhesammazaheri/289
https://telegram.me/mohsenhesammazaheri/357
https://telegram.me/mohsenhesammazaheri/386
https://telegram.me/mohsenhesammazaheri/244
https://telegram.me/mohsenhesammazaheri/540
https://telegram.me/mohsenhesammazaheri/549
https://telegram.me/mohsenhesammazaheri/107
https://telegram.me/mohsenhesammazaheri/574
https://telegram.me/mohsenhesammazaheri/578
چقدر با پاراگراف های آخر خاطره دارم، با مردمی که از ریش و چادر متنفر هستن
ما تو مملکت خودمون هم احساس غربت میکنیم