خاطرهای تازه
چند هفتهٔ پیش ایمیلی از خانم آرمسترانگ، مدیر دبستان وارگاس، آمد که فردا روز تمرین جهت آمادگی برای تیراندازی مدارس است و والدین باید بچهها را از قبل توجیه کنند.
علی را به مدرسه میرسانم. هنوز شش سالش نشده است. دو سال پیش که برایش قصههای تابهتا گذاشتم و آقای دزد مهربانی (با بازی جمشید اسماعیلخانی) به خانه آمده بود و زیزیگولو آسیپاسی دراکوتا تابهتا او را ارشاد کرد، او دیگر اسم دزد که میآمد میترسید و همهٔ اینها موجبات ترس مزمن از تنهایی را برایش فراهم کرد. حالا باید چه میگفتم که نترسد؟
به حیاط مدرسه میرسیم. یادم میآید که چیزی به او نگفتهام.
- بابا؛ راستی! امروز یه جور بازی هست که مثلنیها! مثلنی یه آدم بد میاد تو مدرسه و مستر بِتز همهتون رو میبره یه گوشهای و چراغا رو خاموش میکنه.
- آهان! یعنی مثل فایرمن سَم که تمرین آتیش خاموش کردن داشت؟
- آره! آفرین.
- خب چرا باید آدم بد بیاد تو مدرسه؟
- خب دیگه! این یه جور بازیه دیگه.
اصلاً نمیدانم چه گفتم و چه شنیدم. ظاهراً معلمشان بچهها را به دستشویی مدرسه میبرد، چراغها را خاموش میکند و میگوید هیچ صدایی از هیچ کس درنیاید.
آمار
اطلاعات دقیق تعداد تیراندازی با هدف کشتار جمعی در این سایت آمده است:
https://www.gunviolencearchive.org/reports/mass-shooting
تا همین الانی که مینویسم، ۵۸۲ مورد تیراندازی و نتیجهاش ۶۰۴ کشته و ۲۳۸۰ زخمی. هنوز سال ۲۰۲۲ تمام نشده اعداد از سال ۲۰۲۱ پیشی گرفته است. تخمیناً حدود ۲۰۰ تا ۳۵۰ میلیون تفنگ شخصی در آمریکا وجود دارد (متوسط نفری یک تفنگ!). یک جورهایی این تیراندازیها را میشود با شکاف طبقاتی همگرا کرد. ضریب جینی آمریکا (شاخص اختلاف طبقاتی که هر چه بیشتر بدتر) که در سال ۱۹۹۱ حدوداً ۰٫۴۱ بود، الان به مرزهای ۰٫۵ رسیده است. ضریب جینی ایران طبق آمار بانک جهانی حدوداً بین ۰٫۳۹ تا ۰٫۴۲ بوده که بیشترینش برای سال آخر اصلاحات و سال آخر دولت روحانی و کمترینش میانهٔ دولت احمدینژاد ثبت شده است.
آمار دیگر تعداد کشتههای یازدهم سپتامبر است: چیزی کمتر از ۳۰۰۰ نفر.
جنگ بازنمایی
حالا فقط یک عکس از خون یا صورت زخمی یا چشم متلاشیشده از این اتفاقات اگر یافتید ما را هم خبر کنید. رسانهٔ غربی میفهمد که چقدر تصویر تأثیر دارد در احساس کلی جامعه و حس امنیتش. قبلاً مطلبی کوتاه از کتاب «سوزان سونتاگ» روشنفکر فقید آمریکایی در مورد تأثیر تصویر نوشته بودم:
https://delsharm.blog.ir/1400/09/17/regrading
حالا در مملکت ما، مخالف و موافق با هم مسابقه میدهند چه کسی عکس مشمئزکنندهتری بگذارد. خوانندهای به کما میرود، باید فیلم جان دادنش دربیاید. سرداری در وسط شهر ترور میشود، باید چهرهٔ پاشیده در خونش مخابره شود. پلیسی کسی را میزند، باید تا هم فیها خالدون زخم را نشان بدهند، و آن طرف پلیسی کشته میشود، باید نشان بدهند پسربچهٔ خردسال آن پلیس چه ضجهای برای پدرش میکشد.
حالا عکس نیویورکر از این اتفاقات یکیاش این است (مثلاً حیرانی بعد از اتفاق):
خاطرهای دور
روزهای اول کارم در فیسبوک، زیر یکی از پستهای داخلی مارک زاکربرگ، مدیرعامل و مؤسس شرکت، یکی از مهندسان ایرانی به زاکربرگ اعتراض داشت که چرا تصاویر کودکآزاری را یک کنشگر سیاسی ایرانی توی اینستاگرام میگذارد و این خلاف قوانین صریح فیسبوک در زمینهٔ نشر تصاویر مکشوف است، اما فیسبوک تصاویر او را حذف نمیکند. برای من چیز عجیبی نبود که آن کنشگر موپریشان که روی عکس جلد کتابش باد در موهایش میپیچد و روی ویترین اکثر کتابفروشیهای آمریکا حلوا حلوا میشود، جزو قوانین ممیزی نیست. برای آنها اسم قاسم سلیمانی حتی در حد هشتگ خطرناک است و غیرقانونی، اما فیلم تجاوز به حریم کودکان، نه. کنجکاو شدم ببینم این مهندس ایرانی کیست. پسری جوان با تیپی مدرن که هر جوره بالا و پایین میکنم هیچ قرابتی با تیپ تراز جمهوری اسلامی ندارد اما از پستهای توییتریاش برمیآید که با وجود مخالفت با خیلی از مسائل ایران، به شدت وطندوست و حواسجمع است.
یک سال بعد، یکی از رفقا پیام داد که فلانی را میشناسی؟ مرادش همان جوان بود. گفتم دورادور. گفت ایرانیها به فیسبوک حمله کردهاند که این پسر مزدور جمهوری اسلامی است و باید زاکربرگ شخصاً اخراجش کند. رفیقم خندید. من هم خندیدم.
مهمانی
به خانهٔ یکی از اقوام در تهران میرویم. از اینهایی که عکس سفر ترکیهشان را بزرگ قاب کردهاند و کاملاً سبک زندگی غربی دارند: بیحجابی حتی جلو مذهبیترین افراد خانواده و داشتن سگ در خانه. هر چه در مورد بدی ایران میگویند، تأیید میکنم. میدانم مخاطب به همدلی نیاز دارد نه مباحثه. و دیگر آن که نیمهٔ خالی لیوانی که توصیف میکند همهاش درست است و جای شک و شبهه ندارد. در تمام این مدت سالومه (سالیتاک) روشن است و دارد بدبختیهایشان را بازگو میکند. و من با خودم فکر میکنم اسم این رفتار جز خودآزاری چیست؟ وقتی از شرایطی ناراضی باشی، صبح تا غروب توی شهری نفس بکشی که از امنیه تا آژانش را جز با نفرت نفهمی و آلودگی هوایش حالت را بد کند، بعد یکی از آن ور دنیا بدبختیهایت را یادت بیاورد و تو با لذت نگاه کنی.