نیمهٔ غایب، نوشتهٔ حسین سناپور، خوشاقبال بوده و علاوه بر بردن جایزهٔ ادبی مهرگان، تجدید چاپهای مختلفی خورده. این کتاب، یک رمان نسلی است؛ به این معنا که سعی دارد دو نسل از جوانان طبقهٔ متوسط ایرانی را به تصویر بکشد. این رمان از چند منظر قابل بررسی است. از منظر روایت و زبان، با یک کار به نسبت شستهرفته با زبانی فراتر از سطح مبتذل و روزنامهای طرف هستیم. چرخشهای هنرمندانه در زاویهٔ دید و حتی چرخش یک پاراگراف در میان راوی، یک پاراگراف دانای کل و یک پاراگراف شخص اول، باعث شده که رمان، رمانی خوشخوان باشد. منظر دیگر، شخصیتهای داستانند. از این نظر با یک کار به شدت سطح پایین طرفیم. اصلاً معلوم نیست که این شخصیتها چه نسبتی با آدمهای واقعی دور و برمان دارند. اگرچه نویسنده سعی دارد فقط طبقهٔ غیرسنتی جامعه را به تصویر بکشد ولی در همین هم موفق نیست (و چه بسا این یک پدیدهٔ شایع در نویسندگان ایرانی است که بیشتر به توجه به طبقهٔ متوسط بسنده میکنند و کاری به بقیهٔ جامعه ندارند). گرههای ناگشودهٔ داستانی، رفتارهای غیرمنتظره اما ناموجه از شخصیتها کار را برای خواننده دشوار میکند. البته این مسألهٔ ناگشوده بودن گرههای داستانی تا اواخر داستان جذاب است و باعث نشاندن خواننده میشود (مخصوصاً با زبان و روایت سطح بالا) اما وقتی داستان تمام میشود و معلوم نمیشود که مثلاً چرا و چگونه مادر سیمیندخت (سیندخت، سیمین، سیما) به آمریکا رفته و الهی دقیقاً چه رابطهای با مادرش داشته، یا فرح چرا خوابگاه نبوده و هزار چرای دیگر، مخاطب را دچار دلزدگی میکند. البته ممکن است در گوشهٔ دنجی از رمان اشارهای کوتاه به دلایل شده باشد ولی آنقدری کوتاه بوده که نتوانسته در دل روایت خودش را خوب جا کند. منظر دیگر، توصیفات است. از این نظر با توصیفات ناهموزن مواجه هستیم. بعضی جاها سطح توصیفات خیلی بالا میرود و بعضی جاها که انگار نویسنده حوصله نداشته به جای نشان دادن مثلاً عصبانیت شخصیت داستان، به یک کلمه بسنده میکند. در جاهایی البته راوی شخص سوم خودش را تبدیل به دانای کل تام میکند و در دل شخصیتهای فرعی داستان میرود (مثلاً فلانی که فکر میکند که چشمهای آبیاش خیلی جذاب است. از کجا فهمید که این طوری فکر میکند؟). آخر آن که استفاده متواتر از واژهٔ «پرهیب» در داستان آزاردهنده شده است.
در مجموع این رمان، خواندنی است ولی نه ماندنی نه. احتمالاً به خاطر زمان چاپ داستان (۱۳۷۸) و جو اجتماعی خاص آن دوران و البته شایعهٔ (درست یا نادرست) توقیف موقت کتاب در سال ۱۳۸۷ باعث شده اقبال به این کتاب بالا برود. شاید خوب باشد در مقابل این رمان، رمانی متأخر را نام ببرم: «پاییز فصل آخر سال است» نوشتهٔ «نسیم مرعشی». کار مرعشی سطح زبانی بالای سناپور را ندارد ولی روایت یکدست و شستهرفته و شخصیتهای باورپذیرتری دارد. و این باعث شده است که کار مرعشی را هم منتقدان بپسندند (جایزهٔ جلال آل احمد) و هم عامه و هم این که نویسنده بتواند با اولین رمانش، جای پایش را در ادبیات فارسی سفت کند.