میشود با این پیشفرض که چون کتابی را نویسندهای معروف نوشته و آن نویسنده آنقدری معروف است که برای خود نشاندار است و کتابهایش همه به یک طرح جلدند و از این حرفها، کلی حرف شیک در مورد فلسفهٔ اگزیستانسیال گفت و ربطش داد به «خاطرات اردیبهشت»؛ به سی و یک خاطره از اردیبهشت یک پیرمرد تنها با فنر جاسازشده در قلب. حتی ربطش داد به «مردی به نام اووه» و شباهت این دو را دید. میشود در مورد قلم روان نویسنده گفت و در مورد توصیفاتش حرفهای قشنگ زد. ولی صادقانه اگر بگویم، «مردی به نام اووه» یک کار معمولی است و «خاطرات اردیبهشت» یک افتضاح است. اگر بیگیومهگی مکالمهها را بیخیال شویم و حتی اگر بیداستانی کتاب داستان را ندیده بگیریم، با این شخصیتهای باورناپذیر چه کنیم؟ پیرمرد انگاری در دنیایی زیست میکند که از میز تحریر نویسنده را بیشتر ندیده. «نوشین» چه طوری همان روز اول با پیرمرد آن طوری صحبت میکند؟ تهمینه چه جور آدمی است؟ طاها چه صیغهای است؟ الان هاروت و ماروت داستان یعنی این که بارقههای پستمدرن بودن در داستان وجود دارد و معلوم نیست همهٔ این خاطرات توهمات پیرمرد باشد یا نه؟ به نظرم این کتاب آنقدری درگیر تکنیک شده که فرم را فراموش کرده. این کتاب به قول کوچهبازاری «نافرم» است.