جهان داستان فریبا وفی، جهان زنانی است که حتی اگر ظاهراً دیده شوند، انگاری باز نادیده انگاشته شدهاند. از این جهت داستان «پرندهٔ من» نوشتهٔ وفی بسیار شبیه است به داستان «چراغها را من خاموش میکنم» زویا پیرزاد. تا اینجای کار شاید این دو نویسنده، هماوردهای خوبی در داستاننویسی امروز زن ایرانی باشند ولی کار به همین ختم نمیشود. در داستانهای وفی، با گونهای از ایجاز و ذهنیتمداری طرف هستیم در حالی که در داستانهای پیرزاد واقعنگاری بیشتر به چشم میآید. در داستانهای وفی، آنقدری نمیشود با قهرمان داستان همداستان بود که بعدها یادش در خاطره حک شود ولی زن در داستانهای پیرزاد قابل فهمتر است حتی برای مخاطب مرد. همهٔ اینها را نوشتم تا برسم به اصل حرف: کتاب «ترلان» داستان دختری تبریزی به اسم ترلان است که دوست دارد نویسنده یا بازیگر شود، با وجود مخالفت پدر سر از شورشهای علیه حکومت شاه درمیآورد و بعد تصمیم میگیرد پاسبان شود، یعنی برود در نیروی انتظامی ثبتنام کند و جزء اولین نسل پلیسهای چادر به سر ایران بشود. بیشتر داستان در خوابگاه قرارگاه آموزشی میگذرد و روابط بین دخترهای قرارگاه و ارشد و فرمانده. متأسفانه در این داستان با طرحی تکراری و کلیشهای از مرد و زن مواجه هستیم. دختران توسریخور و پدران زباننفهم. حتی به فرض هم اگر نویسنده قصد دارد چنین طرحی را بنگارد، باید آن را به زبان داستان برگرداند نه آن که صرفاً با خردهخاطرههای پراکنده از زبان شخصیتها آن حرف را در ذهن مخاطب حقنه کند. در مجموع ترلان حرف اضافهتری از «پرندهٔ من» ندارد. البته بماند که «پرندهٔ من» هم کتاب خاصی نبود.