محمدصادق رسولی

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

سیاه‌مشق ۵۷

شب‌های بسیاری
شب‌های تلخ و خستهٔ لم‌داده بر تنهایی دیوار
شب‌های سرشار از فراموشی
کنار سردیِ‌ دم‌نوشِ از بیهودگی بیزار
شب‌های بسیاری گذشت و حرف گنگی
مثل شبه بر جای‌جایِ لحظه‌هایم سایه افکنده است
ای کاش شاعر باشم و 
آن حرف ناپیدای پیدا را
چون انفجار بغض بهمن
 بر سکوت برف این کاغذ بیالایم
تا این چنین
از اضطراب لحظه‌هایم
حتی به قدر یک رباعی یا غزل
لَختی بیاسایم

 

سانی‌ویل، کالیفرنیا
۱۵ دسامبر ۲۰۱۹

 

۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۳۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۶

رخصت بده از کوچه و از در نگویم
از دست‌های بستهٔ حیدر نگویم

آنجا که کوچه معنی‌اش دستان بسته است
آنجا که جان مرتضی از کینه خسته است

این قصه را بگذار تا آخر نخوانم
این اشک دریا می‌شود دیگر نخوانم

پس‌لرزه‌های شانه‌هایش را نگویم
یا غربت دردانه‌هایش را نگویم

دیگر نگویم درد دل با چاه می‌گفت
آری خدا هم در غم او آه می‌گفت

آه از سقیفه از تب دنیاپرستی
از بی‌وفایی و نفاق و کفر و پستی

دیگر نگویم شعلهٔ آتش چه‌ها کرد
آتش چه‌ها با خانهٔ امن خدا کرد

دیگر نگویم چهرهٔ مهتاب نیلی است
دیگر نگویم صورتش زخمی ز سیلی است

وقتی علی آشفته از بغض حسن شد
وقتی که زهرایش به تاریکی کفن شد

دیگر زمان الوداع آخرین است
آری شروع غربت مولا همین است

دیگر خداحافظ توی ای جان و جهانم
ای کاش دیگر بعد تو من هم نمانم

دیگر علی بی تو شکیبایی ندارد
این شانه‌ها دیگر توانایی ندارد

 

۱۷ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۱۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۵

با پای خواب در آن کافهٔ شلوغ، لختی قدم به ساحت رؤیا گذاشتم
دل را در آن هوای پر از هرم التهاب، با های و هوی دلهره تنها گذاشتم

 

تنهاتر از تمام جهان بود لحظه‌ام وقتی که خواب چشم مرا تا سراب برد
صبح آمد و نشد که بفهمم چگونه من، با پلک روی حرف دلم پا گذاشتم

 

با بغض گفتمش بنشینیم لحظه‌ای تا فرصتی برای تماشا فراهم است
آمد نشست و به چشمش نگاه... نه! داغی به دل برای تماشا گذاشتم

 

با استکان چای که بر روی میز بود، رؤیا تمام گشت و به آخر رسید کار
در استکان خاطره‌ام جای چشم‌هاش، چیزی شبیه وسعت دریا گذاشتم

 

اصلاً نشد که بپرسم که کیست او، در لحظه‌های ساده و بارانی دلم
این قصه زود به آخر رسید و من، تنها قدم به لحظهٔ فردا گذاشتم

 

فردا دوباره پشت میز نشستم که واژه‌ها از خاطرات گنگ من آواره‌تر شوند
نفرین لحظهٔ بیداری من است، شعری که پیش شما جا گذاشتم

 

نیویورک؛ جمعه ۲۶ ژانویه ۲۰۱۸
 

۱۷ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۲۹ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۴


غیر از این خستگی جان‌فرسا

درد شکل دیگری دارد

شکل مرگ شاپرک‌هایی 

در طواف کعبهٔ فانوس

-شبح آفتاب 

در شبی گستاخ-


درد شکل دیگری دارد:

                    خبر خونی تب خورشید

                       از زبان گنگ جیرجیرک‌ها



درد شکل دیگری دارد

چون که می‌شود گاهی

در هراس خستگی پا شد

در صمیمی کوچه‌ای تاریک

غرق حیرتی دوباره پیدا شد

هم‌قدم با ترانهٔ شبنم

امتداد کوچه را طی کرد

و به یک اتفاق کهنه اندیشید


آه این شب، شب بی‌رحم

من رفیق آسمان شده‌ام

او پر از بغض ابر و من اما

مملو از پرسشی که در من… آه

من رفیق آسمان شده‌ام

در سیاهی هجرت خورشید

در شباهنگ پرسش فردا


درد شکل دیگری دارد

شکل حیرانی تنی تنها

روح حیران پرسشی در جان

حیرتی ملحدانه یا ایمان؟



نیویورک، ۱۹ آگوست ۲۰۱۸


۰۲ بهمن ۹۷ ، ۰۷:۱۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۲

مار سیاه قرن آهن و تردید

آن ازدحام که خوابش دراز شد

آنک قطار آمده از قلب کوه‌ها

در امتداد رود دلش سوز و ساز شد


بر زخمی کنارهٔ این رود می‌شود

فریاد عاجزانهٔ این قرن را شنید

با یک نگاه به این فاضلاب علم

-ادرار شیمیایی یک عمر ابتکار-

هیچِ هماره را به تماشا نشست و دید

از آسمان صدای کبوتر نمی‌رسد

جز آن کبوتران سنگ‌دل پر سر و صدا

با فضله‌های مشتعل از خفّت هوا


در زخمی کنارهٔ این رود می‌شود

دنبال گور خدا بود و دور شد

گم شد میان جنگلِ یک شهر انزوا

در حسرت زیاد خورشید کور شد


تابستان ۲۰۱۸، نیویورک
۲۹ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۵۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۹۶: مجموعه اشعار، دفتر دوم؛ سرودهٔ محمدتقی شمس لنگرودی

به نظر حقیر فقیر سراپا تقصیر، نوشتن شعر منثور دشوارتر از شعر موزون است. چرایش واضح است؛ شعر منثور عنصر مخدر موسیقی بیرونی را ندارد و باید از دیگر عناصر شعر استفاده کند. به نظرم یکی از مهم‌ترین نشانه‌های موفقیت یا عدم موفقیت شعر منثور فارسی میزان استقبال عموم به سمت آن شعر است. این که کتابی دو یا سه بار تجدید چاپ شود، با توجه به تعداد پایین شمارگان کتاب در ایران نشانهٔ آن است که اهلِ آن موضوع نظر به نسبت مثبتی به آن کتاب داشته‌اند. مهم آن است که کتابی در شمارگان بالا یا در تجدید چاپ‌های زیادی در بازار عرضه شود و تازه می‌شود گفت نشانهٔ استقبال بخش اندکی از جامعه به آن کتاب است. تا آنجا که می‌دانم، به جز استثناهایی، شعر منثور مورد استقبال عموم نبوده، حال آن که شعر نیمایی مانند اخوان، فروغ و سپهری به شدت مورد استقبال بوده و هنوز هم هستند. 

مقدمه طولانی شد. حال برگردیم به اصل مطلب یعنی جلد دوم مجموعه اشعار شمس لنگرودی در ۸۸۸ صفحه که بیشتر شامل سروده‌های دههٔ هشتاد و سه سال اول دههٔ نود خورشیدی اوست. زبان شعر لنگرودی برخلاف دیگر قله‌های[؟] شعر سپید زبانی ساده و با دایرهٔ واژگانی نسبتاً‌ محدود است: حساب نکرده‌ام چقدر ولی در بسیاری از اشعار از واژه‌های باد، برف، دریا و ساحل استفاده شده است. جاهایی شعر تنها یک طرح کوتاه است و معمولاً برداشت جدید از یک تصویر طبیعی یا حتی باهم‌آیی حروف و واژه‌هاست؛ مثلاً:

"آب می‌شوی برف!

وقتی بشنوی

چه به روز من آوردی"

البته ناگفته نماند که اگر یک موسیقی احساس‌برانگیز با ادای گوش‌نواز یک آدم خوش‌صدا از همین شعرها باشد همراه با تصاویر طبیعت احتمالاً چیز خوبی از آب درمی‌آید.

خلاصه کنم؛‌ این کتاب را آهسته‌آهسته و روزاروز و همزمان با کتاب «زبور پارسی» گزیدهٔ اشعار عطار خوانده‌ام. ناخودآگاه عطار و شمس لنگرودی را با هم توی ذهنم مقایسه کرده‌ام. به نظرم موسیقیِ شعر، دایرهٔ واژگانی، زبان ساده یا پیچیده و این جور چیزها همه بهانه‌اند. مشکل اصلی جای دیگری است: شعر امروز از تفکر خالی شده است. چیز قابل عرضه‌ای ندارد. مردم هم با این وضع اقتصادی چرا باید حافظ و سعدی را ول کنند و پول پای شعر امروز بدهند؟ راستی، گفتم پول، این را هم بگویم که برای من سؤال است چرا در بازار ایران که قیمت کتاب بر اساس تعداد برگ‌های کتاب محاسبه می‌شود، باید این قدر گل و گشاد کتاب چاپ شود. گاهی شعرهایی ده‌خطی در دو صفحه نوشته شده است. آقاجان!‌ این دیوان شعر است نه دفتر شعر؛ لذا هیچ اشکالی ندارد که مثل دیوان حافظ شعرها پشت سر هم نوشته شود. این‌ها به کنار، کتاب هشتصد و هشتاد و هشت صفحه‌ای آن قدر سنگین و بدقواره است که نمی‌شود توی دست نگاهش داشت. باید مثل کتاب خطی محترمانه روی میز گذاشت و خواند. آخرش کتاب چاپ ۱۳۹۴ می‌شود ۵۴ هزار تومان که به نرخ امروز و گران شدن چندبارهٔ کاغذ در ایران، اگر گوش شیطان کر تجدید چاپ شود، احتمالاً به مرزهای صد هزار هم خواهد رسید.


۱۵ مرداد ۹۷ ، ۰۶:۰۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۱

شاید که جام او شراب دیگری دارد
مستی برایش جلوهٔ زیباتری دارد

گم بود دنیا در فراسوی نگاه او
شهر نگاهش وسعت پهناوری دارد

با هم قطاران بود اما خوب می‌دانست
این راه حتماً ایستگاه آخری دارد

باور نمی‌کردند خیلی‌ها که این مرداب
غیر از سیاهی‌ها، گل نیلوفری دارد

چون کاهنان وقتی که می‌دیدند عیسی را
‌انگار می‌کردند مریم همسری دارد

***

سردار بی‌سر می‌شود در های و هوی باد
وقتی شقایق بر فراز خود سری دارد

ویران شدم وقتی که دیدم دشمن از کینه
بر استوار گردن او خنجری دارد

پرواز کرد و تا به اوج آسمان‌ها رفت
آری بهشت از هر کجا باشد دری دارد
بالا و بالاتر به سمت انتها می‌رفت
هر کوه بی‌شک فاتح نام‌آوری دارد

او رفت تا ما آشنای زندگی باشیم
این زندگی بی او هوای دیگری دارد

کالیفرنیا -- تابستان ۲۰۱۷

۲۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۲: فیض‌بوک؛ سرودهٔ ناصر فیض

فیض‌بوک مجموعه شعرهای طنز ناصر فیض است. طرح جلد کتاب جالب است، دقیقاً شبیه صفحهٔ ورودی «فیس‌بوک». ولی متأسفانه فقط طرح جلد جالب است. کافی است چند صفحه از کتاب خوانده شود تا وارفتگی صفحات رو شود و کاغذها با شیرازهٔ زه‌واردررفته سر شوخی‌شان را باز کنند. حالا از مشکل نشر که بگذریم، بیتی دارد این کتاب که جوابش در شعرهای همین کتاب است:

در شگفتم از چه رو در این زمان 

هیچ کس به طنز رو نمی‌کند



در این کتاب به وضوح نشان از حافظ وجود دارد. اکثر نقیضه‌ها رنگ و بوی اشعار حافظ را دارند و گاهی در یک یا چند کلمه تغییر با هم در تفاوتند:

آسمان بار خماری نتوانست کشید

نیست سنگین‌ترین از این ضایعه باری ساقی!

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم

به جز آن کار، ندارم به تو کاری ساقی!


و البته بیت‌های جالبی در کتاب پیدا می‌شود:

گاهی سر سبز خودت را ببر با خود

وقتی که راهی جز عبور از خط قرمز نیست

***

«می حرام است!» دمت گرم تذکر دادی!

می‌کنم توبه ز می تا دم حج ای ساقی

***

از شاعران توقع شعر گران خطاست

وقتی که مشکل همه‌شان اقتصادی است

***

ما به مهمانی اقوام نرفتیم از ترس

کو ایابی که نباشد به ذهاب آلوده

***

نبوده‌اند بدین‌گونه در سخن پرگوی

زنان پرسخن مرد خویش لال‌پرست

***

نه تقصیر منه، نه مشکل از تو

که بالا می‌کشد هر چیز یک‌هو

خودش چون میره نرخش رو به بالا

گذاشتن اسم خوبی روش: خودرو!


در بسیاری از جاهای کتاب، طنز سیاسی و صریح می‌شود ولی بیشتر طنزها رنگ و بوی طنزهای روزمرهٔ سیاسی روزنامه‌ای دارند که با گذشت زمان بعید است اثری داشته باشند:

گذشت دورهٔ هشتم، دهی نشد آباد

خدا کند نشود دور هر چه باداباد!

برای لقمهٔ نانی به لطف دولت مهر

گذشت روز و شبم در کمیتهٔ امداد

چنان اسیر عنایات دولت نهم‌ام

که کرده عشق وی از هشت دولتم آزاد


جاهایی از کتاب هم بیت‌های مهمل زیبایی گفته شده که خواندنی است:

ما هم شبیه دیگران با چشم می‌بینیم

می‌بیند آدم لاجرم وقتی که عاجز نیست


ولی متأسفانه این کتاب پر است از شعرهای دم‌دستی که گاهی حتی مشکل قافیه دارند:

قبول و درکش آسونه، نمی‌خواد

خودش هم خوب می‌دونه، نمی‌خواد

میون مردمه جاش، نه تو پستو!

برادر! سینما خونه نمی‌خواد


یا نحو دستوری ابیات بسیار سخت‌خوان هستند:

من چرا باید بگویم بوده جایی اختلاس؟

بوده این مقدار کم آیا خدایی اختلاس؟


و یا سکتهٔ موسیقایی در ابیات دیده می‌شود:

در حلقهٔ رندان به دنبال چه می‌گردید؟

جز درد دل چیزی در این گونه مراکز نیست

***

با من افتاده‌ای از چه سر لج ای ساقی!

بحر این شعر، نشد بحر هزج ای ساقی!


متأسفانه تحمل خواندن این کتاب آنقدری سخت بود که برای منی که عادت دارم کتاب‌ها را یک‌نفس بخوانم، شانزده روز طول کشید. درک تفاوت شعری که در مجلسی خوانده می‌شود یا پاورقی روزنامه می‌شود با شعری که باید در کتاب چاپ شود کار آسانی است ولی امان از کتاب‌سازی.




۲۷ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۰

چه کوچه‌ها که خاطرات رفتنم به یادشان نمانده است

چه واژه‌ها سروده و به بادهای خاطرات رفته‌ام سپرده شد

گدارهای پشت سر

مسیرهای رو به رو

هزار دام آرزو

و پای رفتنی که مانده در میان باتلاق زیستن

چه فایده گریستن

که غرق می‌کند مرا و بودن مرا

در این عمیق نیستی

چه فایده، چه فایده، گریستن


 ۲۵ می ۲۰۱۷


۲۵ آذر ۹۶ ، ۰۲:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۴۹

اگر آغوش تو ای ماه به دریا نرسد

قسم‌ات می‌دهم امروز به فردا نرسد


ترسم آن است نیایی و بخشکد دریا

بوسه‌ات بر لب این ساحل تنها نرسد


جنگل سرخوش از سوسوی صدها شب‌تاب

غرق غفلت بشود، نور به افرا نرسد


تو بیا و قدمی بر سر باران بگذار

حیف باشد که درختی به تماشا نرسد


سیزده شب همه ماه از پی ماه آمده است

به یقین آمدنی هست به حاشا نرسد


چه شبی هست شب چهارده چشم به راه

به بلندای زمانش شب یلدا نرسد


گفته بودی که می‌آیی به همین زودی‌ها

آنقدر زود بیا روز مبادا نرسد


پیر شد رود به رؤیای لبت بر لب خود

مرد مرداب و به فردای تو حتی نرسد


کار هر روز جهان روز مبادا شده است

 قصه آمدن ای کاش به اما نرسد


۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۸:۱۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی