به گمانم در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، یرواند آبراهامیان اشاره دارد که برای اولین بار فکر ترور و حذف فیزیکی به صورت سازمان‌یافته از سمت گروه اجتماعیون-عامیون که در قفقاز پایگاه داشتند در ایران معاصر شکل گرفت و بعدتر به گروه‌هایی مانند فداییان اسلام و گروه چپ بسط پیدا کرد.

این رمان تاریخی، قصهٔ گروهی است از اجتماعیون-عامیون که از سمت روسیه تزاری با هم هم‌قسم می‌شوند که محمدعلی‌شاه را ترور کنند. داستان با براعت استهلال آغاز می‌شود: آن روز شاه دنگش می‌گیرد به جای اتول سوار کالسکه شود و نقشه بر آب می‌شود. حالا نویسنده نقبی به گذشتهٔ تک‌تک شش شخصیت این گروه می‌زند که چه بودند و چگونه به این نقطه رسیدند که راه رهایی در انقلابی‌گری آن هم از نوع چپ است. در این داستان همه جور شخصیت واقعی وجود دارد: از ژول‌ورن که در خیابان‌های پاریس دیده می‌شود، تا پروست که در کافه‌ای مشغول قهوه‌نوشی است، کودکی صادق هدایت که شاهد انحطاط فرهنگی جامعه است و رضاخان که متصدی و نگهبان سفارت هلند است. در واقع ساختار داستان این گونه است که در آغاز عملیات ناکام ترور توصیف می‌شود، سپس شش فصل بلند در مورد شش شخصیت دارد و سپس با ضرباهنگی سریع‌تر اتفاقات بعدی تا پایان صفحهٔ ۲۷۷ کتاب روایت می‌شود.
نقطهٔ قوت کتاب که شاید باعث اقبال نسبی به آن شده است، پرداخت به جزئیات تاریخی و توصیفات دقیق است. اما نقطهٔ ضعف کتاب آن است که به معنای واقعی شخصیت در داستان وجود ندارد. نویسنده عجله دارد از همهٔ عناصر زیبای تاریخی مانند آدم‌های واقعی تاریخی، اتفاقات تاریخی، خودکشی معشوقه، صحنه‌هایی از نجیب‌خانه‌ها، کاباره‌ها، قمارخانه‌ها، میتینگ‌های سیاسی و زندان‌های مخوف روس استفاده کند و یادش می‌رود که زاویهٔ دید او طوری است که انگار همهٔ این شش نفر یک نفر ولی با اسم و رسم مختلف‌اند. مهم نیست که مثلاً حسین‌خان از پایین‌شهر است ولی عباس یک پزشک‌زاده. مهم آن است که همه از دالان اندیشه‌ای شبیه رد می‌شوند و به همین خاطر در سطحی کاملاً روساختی باقی می‌مانند. اگر کسی اتفاقات تاریخی آن زمانه را به صورت پیشینی نداند، به راحتی گیج می‌شود که مثلاً چرا فضای قفقاز این طوری است و چرا فضای ایران طور دیگری است. فی‌الواقع جمع کردن مشهورات تاریخی آمده است که به نویسنده کمک برساند اما جاهایی بر ضد او عمل می‌کند. دلیلش واضح است: نویسنده خود مبهوت عناصر تاریخی آن زمانه است (که حق هم دارد) ولی برای فضاسازی نیاز دارد مخاطب را اقناع کند. نمی‌شود که همین‌جوری این‌قدر سریع از اتفاقات گذشت و مخاطب را به حال خود واگذاشت. یادم هست سه سال پیش در چنین روزهایی که در فیلادلفیا برخلاف کالیفرنیای خشک، برف شدیدی می‌بارید مشغول خواندن رمان «کوهستان سرد» از «چارلز فریزر» (برندهٔ جایزهٔ کتاب ملی آمریکا)‌ بودم که در مورد جنگ داخلی در آمریکا بود. آنجا نویسنده هنر اصلی‌اش فضاسازی و شخصیت‌پردازی بوده است و الا که پس و پیش کردن اتفاقات تاریخی کار پیچیده‌ای نیست. 
نقطهٔ ضعف دیگر کتاب زبان روایت است که گاهی تنه به زبان امروز می‌زند گاهی به زبان گذشته. آدم‌ها شبیه هم حرف می‌زنند و زبان کل روایت تداعی آن دوره را نمی‌کند.
اما از همهٔ این نقاط ضعف اگر بگذریم، به نظرم این رمان قابل اعتناست و از سطح متوسط ادبیات داستانی هم‌روزگار ما بالاتر است و مهم‌تر از همه آن که سرگرم‌کننده است و می‌تواند خواننده را تا پایان همراه خودش نگه دارد.