محمدصادق رسولی

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان ایرانی» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۲۸۸: مکان‌های عمومی؛ از نادر ابراهیمی

این مجموعه داستان کوتاه را نادر ابراهیمی قبل از انقلاب اولین بار منتشر کرده است. مضمون کلی داستان‌ها انزجار نویسنده از طبقهٔ متوسط نوظهور ایرانی است که بعضی‌هاشان سابقاً مبارز بوده‌اند اما حالا «فولکس‌واگن‌شان در جنرال‌سرویس است». افرادی که دل‌خوشی‌شان دورهمی و عرق‌نوشی و افتخار به غربی‌مآبی است.

این کتاب مانند بیشتر دیگر کتاب‌های مرحوم ابراهیمی، نقطهٔ قوت در مضمون و زبان دارد و نقطهٔ ضعف شدید در روایت و گل‌درشتی دارد. همین بس که عبارت «مکان‌های عمومی» اشاره به کارهای خاک‌برسری در فضای عمومی دارد‍! شاید شاخص‌ترین کتابش که این نقاط قوت و ضعف را در اوج دارد «یک عاشقانهٔ آرام» است و به نظرم بهترین کتاب او با فاصله‌ای نجومی «آتش بدون دود» است. «آتش بدون دود» واقعاً یکی از آثار ماندگار ادبیات داستانی معاصر است.
 

۲۹ فروردين ۰۲ ، ۰۴:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۶۸: گشنگی؛ از کتایون سنگستانی

این دومین رمان از کتایون سنگستانی است. بنا به قاعده‌های «چند وقت یک بار کتاب جدید خواندن» و «کتاب‌فروشی افق کتاب بد روی میز پیشنهاد نمی‌گذارد» این کتاب را خریدم و خواندم. این رمانْ که در پاییز ۱۴۰۱ از نشر چشمه منتشر شده است، داستان شیوا، زن جوانی، است که به هر جان کندنی در مزونی مخوف مشغول به کار می‌شود. پدرش آلزایمری است، با برادر و مادرش زندگی می‌کند و برادر ناتنی‌ای دارد. هنر نویسنده پرداخت به جزئیات ظاهراً بی‌اهمیت و طنز در برخی توصیفات است. اما یکی از نقاط ضعف این داستان ۱۲۹ صفحه‌ای پرداختن به جزئیاتی چندش‌آور و نوع قضاوت افراد است که متأسفانه در رمان‌های معاصر ایرانی مخصوصاً از سمت خانم‌های نویسنده بیشتر دیده می‌شود. پرداختن به جزئیاتی مثل جوش پر از چربی، نپوشیدن شورت و در نتیجه شره کردن آب روی شلوار پس از قضای حاجت، دررفتن دکمهٔ شلوار و از این جور مسائل را کلاً نمی‌فهمم. البته مشکل اصلی این کتاب‌ها نداشتن جهان است و فکر می‌کنند با فضاسازی و تیپ‌سازی (به جای شخصیت‌پردازی) می‌شود مشکل را پوشاند. 

این هم داستانی ناموفق که مشکل اصلی در نداشتن تفکر و جهان‌بینی خاص نویسنده است. حالا هر چقدر با لعاب روایت طنزآمیز درستش کند، تهش چیزی درنمی‌آید.
 

۱۱ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۵۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۶۴: راهنمای مردن با گیاهان دارویی؛ از عطیه عطارزاده

دختری جوان با مادرش در خانه‌ای زندگی می‌کند. کار مادرش عطاری است و دختر که از کودکی به خاطر فرورفتن گیاه دارویی به چشمش نابینا شده است، همه چیز را از زاویهٔ دید حواس غیربینایی خودش روایت می‌کند. در پایان داستان به معنای عنوان کتاب یعنی «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» می‌رسیم. هر چقدر بیشتر توضیح بدهم باعث لو رفتن داستان می‌شود.

حجم این کتاب بسیار کم است (اندکی بیشتر از صد صفحه) و هر چه قدر به جلو نزدیک‌تر می‌شویم قدرت روایت‌گویی نویسنده بالاتر می‌رود. از نام خانوادگی نویسنده برمی‌آید که او با عطاری باید خوب آشنا باشد و همین نقطهٔ قوت خوبی برای اوست. استفادهٔ ملموس از قوای حسی مانند شنیداری  و بویایی آن‌قدری هنرمندانه است که مخاطب را می‌تواند مسحور کند.

اما مشکل اصلی این رمان آن است می‌خواهد در فضایی واقعی اتفاقی خاص را رقم بزند اما اصلاً حواسش به این مسأله نیست که چفت و بست داستان باید سرجایش باشد. چطوری است که مادرش اجازه نمی‌دهد هیچ وقت بیرون برود و او واقعاً هیچ وقت مدرسه نرفته است؟ و این چه جور مادر عطاری است که غرق در رمان‌های کلاسیک غربی است؟ فضا با عناصر عطاری ایرانیزه شده است اما این سبک از زندگی تنها و مهجور هیچ‌طوری به زندگی ایرانی‌جماعت نمی‌سازد. به نظر می‌رسد نویسنده آنقدر در فضای کتاب‌خوانی شخصی‌اش غرق شده است که یادش رفته قرار است داستانی ایرانی بنویسد.
 

۰۴ دی ۰۱ ، ۲۰:۱۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۶۳: مونالیزای منتشر؛ از شاهرخ گیوا

 

«شاه عباس آمد گفت: ریشتان را بتراشید و سبیل بگذارید؛ گذاشتیم! آن هم تا بناگوشش را. آن یکی روبند و شلیته و کلاه نمدی برمان کرد. گفتیم: مبارک است! دیگری آمد گفت: زن‌ها چادرها را بردارند؛ برداشتند. مردها سبیل کوتاه کنند، کلاه شاپو و پهلوی بگذارند؛ ما هم گذاشتیم! حالا هم که این شکلی شده‌ایم. همیشه دنبال شکل خودمان، شکل حقیقی‌مان می‌گردیم، اما نمی‌دانیم آن شکل چه شکلی است!»

ادامه مطلب...
۰۱ دی ۰۱ ، ۲۱:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۵۹: برادر انگلستان؛ از علیرضا قزوه


رمان «برادر انگلستان» اولین کار داستانی قزوه است که همه او را به شاعری‌اش می‌شناسند چه در قالب موزون (دیشب از شما چه پنهان، سر زدم به کوی مستان/گفتم: السلام یا می! گفتم: السلام یا خُم!) چه در قالب سپید (مولا ویلا نداشت). اینجا قزوه مضمونی دارد و محملی برای نوشتن. برادر انگلستان با خواب‌های آشفتهٔ راوی در قطاری آغاز می‌شود که نقبی به گذشته می‌زند. به استان سمنان و شهر کودکی قزوه می‌رود، از آداب و سنت‌های اوایل قرن قبل می‌گوید و گاهی عقب جلو می‌رود. شخصیت کانونی‌ای که قزوه برای او می‌نویسد اسماعیل است که طی اتفاقاتی که در دورهٔ دانشجویی‌اش در انگلستان می‌افتد، مجنون می‌شود و جملات بی‌سر و ته شحط‌گونه می‌نویسد. داستان را می‌شود را در دو بخش دید: بخش اول خواب‌های آشفتهٔ راوی پریشان و بخش دوم جستجوی پیگیر راوی برای یافتن معنایی از جملات اسماعیل که در مورد «بانوی محجبهٔ کربلا» و «الیاس» می‌گوید. 

ادامه مطلب...
۲۳ آذر ۰۱ ، ۲۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۲: نخل و نارنج؛ از وحید یامین‌پور

 

 

یامین‌پور در اولین اثر داستانی‌اش خواسته زندگی شیخ انصاری، از علمای شیعهٔ اهل دزفول در دورهٔ قاجار، را به تصویر بکشد. در این رمان تأثیرات سبکی از نادر ابراهیمی مشهود است.

 

این داستان حتی به مرحلهٔ داستان‌شدن نزدیک نشده است. ویژگی‌های بارز این اثر خطاهای فاحش روایتی است و توضیحات بیرون از متن داستان چه به صورت پاراگراف درون‌متنی و چه به صورت ته‌نوشت! تحمل این داستان برای کسی که مأنوس به ادبیات داستانی جدی است بسیار دشوار است (نگفتم که فقط تا صفحهٔ ۷۰ خواندم؟). اثری از تلاش برای فضاسازی، شخصیت‌پردازی و تکامل‌بخشی به امر زبانی دیده نمی‌شود. صرفاً به نظر می‌رسد نویسنده تکلیفی بر دوش خود می‌دیده و با نوشتن این اثر بار سنگین تکلیفش را سبک کرده است. حالا این که این کتاب به چاپ ۴۴ام در نسخه‌ای که دارم رسیده ظاهراً مربوط به ناشرش (انتشارات جمکران) و مخاطبانش (احتمالاً طلبه‌ها و مذهبی‌های سنتی) است نه قوت اثر. اصلاً این اثر قوت ویژه‌ای ندارد. بیشترش ضعف است. 

 

۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۴:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۰: من منچستریونایتد را دوست دارم؛ از مهدی یزدانی خرم

 


این رمان دومین کار منتشرشدهٔ مهدی یزدانی خرم است. این رمان عمداً به شکل هذیان‌گویانه‌ای روایت شده است. از زاویهٔ دید دانشجوی تاریخ مبتلا به سرطان در خیابان‌های تهران معاصر که می‌رود در گذشتهٔ زمان کودتای دههٔ سی و به صورت دستش‌ده هر دو صفحه یک‌بار با اتفاق مشمئزکننده‌ای از آدمی به آدمی دیگر (و گاهی روحی دیگر) منتقل می‌شود. نویسنده روی هیچ نقطه‌ای توقف نمی‌کند تا فرصت فکر کردن بدهد. ناخودآگاه یاد تمرین‌های نوشتن افتادم: از این حرف‌ها که موقع نوشتن قلم را بسپار به تخیل که هر کجا خواست برود. همان‌طور که از معرفی کتاب آمده است، این رمان یک کار تجربی است و قرابتی با کارهای سینمایی دارد. سبک نوشتنش شبیه نماهنگ آغازین برنامهٔ کودک شبکهٔ دو در دههٔ هفتاد است: 
تیک و تیک و تیک ساعت خونه میگه که حالا وقت مهمونه / دریا رو ببین آبی آبی شنا می کن سه تا مرغابی / از آسمون میریزه پایین دونه های برف به روی زمین / اتل و متل قالیچه رنگی حالا بسازیم یه آدم برفی


https://www.youtube.com/watch?v=WFZFDV1c9Xg&ab_channel=PERSIANSTAR

 

هی از یک نقطه به نقطهٔ دیگری می‌رود. این‌قدر هم اتفاقات داستان دور از ذهن و مبالغه‌آمیزند که هیچ جایی را برای منِ مخاطب برای اندیشیدن نمی‌گذارد. در یک کلام، این کار شاید در ادبیات فارسی از نظر سبکی جدید باشد اما در مجموع کتابی ضعیف و ناماندگار است.
 

۲۶ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۳: دریاروندگان جزیرهٔ آبی‌تر؛ از عباس معروفی

 


اسم داستان‌های این کتاب را می‌گذارم «غمباد». معروفی در مورد بیماری اخیرش نوشت:

 

"سیمین دانشور به من گفت: «غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یک‌وقت، معروفی!»
و من غصه خوردم.
اینجا در بیمارستان شریته برلین، حالا یازده جراحی را پشت سر گذاشته‌ام، از دوشنبه وارد مرحله‌ پرتودرمانی می‌شوم؛ در تونلی تاریک به نقطه‌های روشنی فکر می‌کنم که اگر برخیزم، هفت کتاب نیمه‌کاره‌ام را تمام کنم و باز چند تا درخت بکارم.
هفت جراح و متخصص زبده عمل جراحی را انجام دادند. جراح فک و دهان گفت: «بدن شما چهل ساله است، هیچ بیماری و خللی در تن شما نیست؛ سرطان لنفاوی هم یک بدبیاری بوده. پش گِهبت.»
گفتم: «در طب ایرانی به این بدبیاری می‌گویند غمباد.»
خندید."

 

این کتاب عملاً جمع‌آوری سه کتاب قبل‌تر عباس معروفی است. داستان‌ها در بازهٔ طولانی ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۵ نوشته شده‌اند و به همین خاطر کیفیت داستان‌ها همبستگی واضحی با پختگی نویسنده دارد. این مجموعه برخلاف بسیاری دیگر از داستان‌های کوتاه ایرانی که خوانده‌ام «ادا درآور» نیست، با زیست بومی ایرانی نزدیک است، و مهم‌تر از همه غم‌اش به نظر اصیل می‌آید. برخی از داستان‌ها گویا مستندهای خاطرات معروفی از کودکی‌اش در سنگسر و پدربزرگ‌اش است. برخی دیگر فضای دههٔ شصت و تهرانِ زیر فشار جنگ را تصویر می‌کند. او دل خوشی از سربازی ندارد و در چند داستان از جمله «سرباز بومی» فضای رقت‌انگیز سربازی را تصویر می‌کند (که البته مربوط به زمان شاه است و الان سربازی سامان‌دهی شده است و استعداد جوانان در سربازی شکوفا می‌شود). او خوب می‌نویسد، اما همان‌طور که گفتم همهٔ‌ داستان‌ها از یک سطح کیفیت برخوردار نیستند کما این که داستان «شبانهٔ ۱» که به اکبر رادی تقدیم شده به واضح به دوره‌ای تعلق دارد که معروفی قرار است غربت‌نشین بشود و درد تمام وجودش را گرفته است. گفتم که: این کتاب خود غمباد است.

 

پ.ن. هنوزاهنوز «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» از «بیژن نجدی» بهترین مجموعه داستان فارسی‌‌ای است که خوانده‌ام.
 

۱۹ مهر ۰۰ ، ۲۲:۱۶ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۲: عشق و چیزهای دیگر؛ از مصطفی مستور

این مطلب را حدوداً سه سال پیش، همان موقعی که کتاب را خواندم، نوشتم و به دلایلی توفیق انتشارش تا حال نبود.

ادامه مطلب...
۱۵ مهر ۰۰ ، ۲۳:۱۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۰: نگران نباش؛ از مهسا محب‌علی

 

خلاصه‌اش این که طرح یک‌خطی داستان بسیار جذاب است: تهران شده پر از پس‌لرزه و هول مرگ همه را گرفته. راوی دختر معتادی است در تمنای اندکی متاع. و دربه‌در در شهر می‌گردد و مشاهدات را می‌گوید. فرای طرح یک‌خطی، پرداخت، انتخاب واژه‌ها، نوع نگاه (به نظرم غیرانسانی) به همه از پدر و مادر گرفته تا مردم شهر و فضاسازی که به نظرم خیلی دم‌دستی و غیرقابل باور است، مرا بر آن داشت که از این رمان ۱۳۰ صفحه‌ای در همان صفحهٔ پنجاهم خداحافظی کنم.

 

پ.ن. این کتاب به شکلی غیرمرسوم از چند انتشارات منتشر شده است. طرح جلد چندش‌آور انتشارات نیماژش حس درون رمان را خوب تداعی می‌کند اگرچه که انتشارات در نوبت‌های بعدی طرح جلد را تغییر داد.
 

۱۳ مهر ۰۰ ، ۲۱:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی