محمدصادق رسولی

۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیاه‌مشق» ثبت شده است

سیاه‌مشق ۶۰

دلم می‌خواهد
کسی برای دل من سه‌تار بزند
و دلم سه‌تار بزند
چقدر دلم می‌خواهد که
دلم بزند
«بیژن نجدی»


روزی سه‌تاری داشتم
تنها
که یک‌تنه
مدیون تمام درختان جهان بود

 


حالا
او
تنها
یک‌تنه
در اتاقی کسل
در کنج خستگی‌هایش
سکوتی نمور را
زیر لب می‌خواند
-سکوت سادهٔ نرفتن را-

 

 

حالا او
در غربت وطن
و تن من
اینجا
بی تردید چهارراه نواختن
بی تن او
که ارث تمام درختان شهر بود
بی شهر
که سهم من از تمام جهان بود
- راستی
حالا
سهم من از تمام جهان چیست؟

 

 

سه‌تار من
آنجا
زیر نگاه هیز موریانه‌ها
چه سکوت سیاهی را
می‌گرید؟
و من

اینجا
شعرهای نگفته‌ام را
به حساب خیابان‌های پر از تردید گذاشته‌ام
به حساب بارانی که
دیگر نمی‌بارد
از آسمان تیرهٔ دیدگانم
به حساب حوصله‌ای
که سرش سال‌هاست
بر دار سرنوشت رفته است

 

 

روزی سه‌تاری داشتم
روزی که دیروز بود
و من امروز
ساکن فردایم

 

 

پارک اترتون، کالیفرنیا
۳ آگوست ۲۰۱۹

 

۰۲ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۹

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
حالا سکوت کوچهٔ بن‌بست با من است
آری سکوت، لهجهٔ فریاد یادها
از چند و چون خاطره‌هایی پر از خطر
از گفتگوی این دل تنگ و گذشته‌ها:


آه ای گذشته‌های دور که جا مانده‌اید در
آن روزهای پر از قیل و قال دل
من را رها کنید در این ساکنِ سکوت
اکنون که من به کوچهٔ بن‌بست راضی‌ام

 

۱۲ ژانویه ۲۰۱۹
منلوپارک، کالیفرنیا

 

۲۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۸


دلم برای تو تنگ است، آقای شاعر
که رفتی
از درختان بارور غربت
دختر شکوفه برداری
برنگشتی


که رفتی
روبروی رود غریبه بنشینی
از ماهیان شیمیایی رود
سرفه‌های تازه بشنوی
بر روی نیمکتی بنشینی
به قیمت خون ویتنام
در کنار یادوارهٔ سربازان جنگی
که تنها و تنها
چند هزار نفر را 
از آغوش زندگی ربوده است


نشستی
نشنیدی
نخواندی
برنگشتی


دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
برگرد
و با شن‌های ساحل آشنا شو
برای ماهیان گیج رفتن‌ات
ترانه‌ای بخوان
به دریا بگو مد نکند
صیاد شب به خانه برگردد
همسرش پابه‌ماه است
یک سبد پری ببخشد به صیاد
که سنگ ساحل را به سینه می‌زند


بیا اصلاً بگو
از شش سالگی دههٔ شصت
تا هفت سالگی دههٔ نود
از یک سالگی کربلای پنج
تا سقط جنین برجام
چند حرف نگفته داری


راستی آنجا اگر باران آمد
بگو آهوهای دشت‌های خانه
تشنه‌اند
به ابر بگو
سوار باد شود
نرگس‌ها چشم به راهند


دلم برای تو تنگ است آقای شاعر


راستی،
شنیده‌ام دیگر شاعر نیستی
و در پایان‌نامه‌ات 
از مولوی دفاع کردی
گفتی یا رومی روم، یا زنگی زنگ
گفتی شمس جدی‌جدی گم شده
و گشتی
حتی میان برکهٔ ماهیان سرخ
-بومیان گم‌شده در بلاهت تاریخ-


دلم برای تو تنگ است آقای شاعر
صادره از حوزهٔ سه، بندر نوشهر
به غربت بندری عقیم در اقیانوس اطلس


تابستان ۲۰۱۸
نیویورک

 

۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۷

شب‌های بسیاری
شب‌های تلخ و خستهٔ لم‌داده بر تنهایی دیوار
شب‌های سرشار از فراموشی
کنار سردیِ‌ دم‌نوشِ از بیهودگی بیزار
شب‌های بسیاری گذشت و حرف گنگی
مثل شبه بر جای‌جایِ لحظه‌هایم سایه افکنده است
ای کاش شاعر باشم و 
آن حرف ناپیدای پیدا را
چون انفجار بغض بهمن
 بر سکوت برف این کاغذ بیالایم
تا این چنین
از اضطراب لحظه‌هایم
حتی به قدر یک رباعی یا غزل
لَختی بیاسایم

 

سانی‌ویل، کالیفرنیا
۱۵ دسامبر ۲۰۱۹

 

۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۳۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۶

رخصت بده از کوچه و از در نگویم
از دست‌های بستهٔ حیدر نگویم

آنجا که کوچه معنی‌اش دستان بسته است
آنجا که جان مرتضی از کینه خسته است

این قصه را بگذار تا آخر نخوانم
این اشک دریا می‌شود دیگر نخوانم

پس‌لرزه‌های شانه‌هایش را نگویم
یا غربت دردانه‌هایش را نگویم

دیگر نگویم درد دل با چاه می‌گفت
آری خدا هم در غم او آه می‌گفت

آه از سقیفه از تب دنیاپرستی
از بی‌وفایی و نفاق و کفر و پستی

دیگر نگویم شعلهٔ آتش چه‌ها کرد
آتش چه‌ها با خانهٔ امن خدا کرد

دیگر نگویم چهرهٔ مهتاب نیلی است
دیگر نگویم صورتش زخمی ز سیلی است

وقتی علی آشفته از بغض حسن شد
وقتی که زهرایش به تاریکی کفن شد

دیگر زمان الوداع آخرین است
آری شروع غربت مولا همین است

دیگر خداحافظ توی ای جان و جهانم
ای کاش دیگر بعد تو من هم نمانم

دیگر علی بی تو شکیبایی ندارد
این شانه‌ها دیگر توانایی ندارد

 

۱۷ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۱۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۵

با پای خواب در آن کافهٔ شلوغ، لختی قدم به ساحت رؤیا گذاشتم
دل را در آن هوای پر از هرم التهاب، با های و هوی دلهره تنها گذاشتم

 

تنهاتر از تمام جهان بود لحظه‌ام وقتی که خواب چشم مرا تا سراب برد
صبح آمد و نشد که بفهمم چگونه من، با پلک روی حرف دلم پا گذاشتم

 

با بغض گفتمش بنشینیم لحظه‌ای تا فرصتی برای تماشا فراهم است
آمد نشست و به چشمش نگاه... نه! داغی به دل برای تماشا گذاشتم

 

با استکان چای که بر روی میز بود، رؤیا تمام گشت و به آخر رسید کار
در استکان خاطره‌ام جای چشم‌هاش، چیزی شبیه وسعت دریا گذاشتم

 

اصلاً نشد که بپرسم که کیست او، در لحظه‌های ساده و بارانی دلم
این قصه زود به آخر رسید و من، تنها قدم به لحظهٔ فردا گذاشتم

 

فردا دوباره پشت میز نشستم که واژه‌ها از خاطرات گنگ من آواره‌تر شوند
نفرین لحظهٔ بیداری من است، شعری که پیش شما جا گذاشتم

 

نیویورک؛ جمعه ۲۶ ژانویه ۲۰۱۸
 

۱۷ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۲۹ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۴


غیر از این خستگی جان‌فرسا

درد شکل دیگری دارد

شکل مرگ شاپرک‌هایی 

در طواف کعبهٔ فانوس

-شبح آفتاب 

در شبی گستاخ-


درد شکل دیگری دارد:

                    خبر خونی تب خورشید

                       از زبان گنگ جیرجیرک‌ها



درد شکل دیگری دارد

چون که می‌شود گاهی

در هراس خستگی پا شد

در صمیمی کوچه‌ای تاریک

غرق حیرتی دوباره پیدا شد

هم‌قدم با ترانهٔ شبنم

امتداد کوچه را طی کرد

و به یک اتفاق کهنه اندیشید


آه این شب، شب بی‌رحم

من رفیق آسمان شده‌ام

او پر از بغض ابر و من اما

مملو از پرسشی که در من… آه

من رفیق آسمان شده‌ام

در سیاهی هجرت خورشید

در شباهنگ پرسش فردا


درد شکل دیگری دارد

شکل حیرانی تنی تنها

روح حیران پرسشی در جان

حیرتی ملحدانه یا ایمان؟



نیویورک، ۱۹ آگوست ۲۰۱۸


۰۲ بهمن ۹۷ ، ۰۷:۱۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۳

مثل یک داعشی که گم کرده دکمهٔ بمب انتحاری را

گیجم و گنگ و می‌شمارانم  لحظه‌های بی‌قراری را


مثل کودکی که گم کرده چادر سیاه مادر را

من به جستجوی خود بودم روزگار آزگاری را


مثل آن گورخواب بیچاره که نفهمید زنده بودن چیست

می‌سپارم به خاطر تلخم لحظهٔ سخت جان‌سپاری را


مثل یخ‌فروش غمناکی زیر تیر غیبی مرداد

دست من خالی است و می‌فهمم حسرت خالی نداری را


مثل استخاره‌ای که شده پر از آیه‌های داغ عذاب

مانده‌ام چگونه بشمارم آیه‌های بدبیاری را


گفته بودی بمیر تا بشود طعم زندگی برابرت پیدا

زنده ماندم، چشیده‌ام اما مزه زندگی به زاری را


گفته بودی نشان من دادی راه سادهٔ رسیدن را

غافلم که غرق بیراهم، ساکنم ساکت صحاری را



۲۰۱۶ (بازنویسی ۲۰۱۸-۲۰۱۹)

۲۳ دی ۹۷ ، ۰۰:۲۷ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۲

مار سیاه قرن آهن و تردید

آن ازدحام که خوابش دراز شد

آنک قطار آمده از قلب کوه‌ها

در امتداد رود دلش سوز و ساز شد


بر زخمی کنارهٔ این رود می‌شود

فریاد عاجزانهٔ این قرن را شنید

با یک نگاه به این فاضلاب علم

-ادرار شیمیایی یک عمر ابتکار-

هیچِ هماره را به تماشا نشست و دید

از آسمان صدای کبوتر نمی‌رسد

جز آن کبوتران سنگ‌دل پر سر و صدا

با فضله‌های مشتعل از خفّت هوا


در زخمی کنارهٔ این رود می‌شود

دنبال گور خدا بود و دور شد

گم شد میان جنگلِ یک شهر انزوا

در حسرت زیاد خورشید کور شد


تابستان ۲۰۱۸، نیویورک
۲۹ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۵۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۱

شاید که جام او شراب دیگری دارد
مستی برایش جلوهٔ زیباتری دارد

گم بود دنیا در فراسوی نگاه او
شهر نگاهش وسعت پهناوری دارد

با هم قطاران بود اما خوب می‌دانست
این راه حتماً ایستگاه آخری دارد

باور نمی‌کردند خیلی‌ها که این مرداب
غیر از سیاهی‌ها، گل نیلوفری دارد

چون کاهنان وقتی که می‌دیدند عیسی را
‌انگار می‌کردند مریم همسری دارد

***

سردار بی‌سر می‌شود در های و هوی باد
وقتی شقایق بر فراز خود سری دارد

ویران شدم وقتی که دیدم دشمن از کینه
بر استوار گردن او خنجری دارد

پرواز کرد و تا به اوج آسمان‌ها رفت
آری بهشت از هر کجا باشد دری دارد
بالا و بالاتر به سمت انتها می‌رفت
هر کوه بی‌شک فاتح نام‌آوری دارد

او رفت تا ما آشنای زندگی باشیم
این زندگی بی او هوای دیگری دارد

کالیفرنیا -- تابستان ۲۰۱۷

۲۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی