مثل یک داعشی که گم کرده دکمهٔ بمب انتحاری را
گیجم و گنگ و میشمارانم لحظههای بیقراری را
مثل کودکی که گم کرده چادر سیاه مادر را
من به جستجوی خود بودم روزگار آزگاری را
مثل آن گورخواب بیچاره که نفهمید زنده بودن چیست
میسپارم به خاطر تلخم لحظهٔ سخت جانسپاری را
مثل یخفروش غمناکی زیر تیر غیبی مرداد
دست من خالی است و میفهمم حسرت خالی نداری را
مثل استخارهای که شده پر از آیههای داغ عذاب
ماندهام چگونه بشمارم آیههای بدبیاری را
گفته بودی بمیر تا بشود طعم زندگی برابرت پیدا
زنده ماندم، چشیدهام اما مزه زندگی به زاری را
گفته بودی نشان من دادی راه سادهٔ رسیدن را
غافلم که غرق بیراهم، ساکنم ساکت صحاری را
۲۰۱۶ (بازنویسی ۲۰۱۸-۲۰۱۹)