این دومین رمان از کتایون سنگستانی است. بنا به قاعدههای «چند وقت یک بار کتاب جدید خواندن» و «کتابفروشی افق کتاب بد روی میز پیشنهاد نمیگذارد» این کتاب را خریدم و خواندم. این رمانْ که در پاییز ۱۴۰۱ از نشر چشمه منتشر شده است، داستان شیوا، زن جوانی، است که به هر جان کندنی در مزونی مخوف مشغول به کار میشود. پدرش آلزایمری است، با برادر و مادرش زندگی میکند و برادر ناتنیای دارد. هنر نویسنده پرداخت به جزئیات ظاهراً بیاهمیت و طنز در برخی توصیفات است. اما یکی از نقاط ضعف این داستان ۱۲۹ صفحهای پرداختن به جزئیاتی چندشآور و نوع قضاوت افراد است که متأسفانه در رمانهای معاصر ایرانی مخصوصاً از سمت خانمهای نویسنده بیشتر دیده میشود. پرداختن به جزئیاتی مثل جوش پر از چربی، نپوشیدن شورت و در نتیجه شره کردن آب روی شلوار پس از قضای حاجت، دررفتن دکمهٔ شلوار و از این جور مسائل را کلاً نمیفهمم. البته مشکل اصلی این کتابها نداشتن جهان است و فکر میکنند با فضاسازی و تیپسازی (به جای شخصیتپردازی) میشود مشکل را پوشاند.
این هم داستانی ناموفق که مشکل اصلی در نداشتن تفکر و جهانبینی خاص نویسنده است. حالا هر چقدر با لعاب روایت طنزآمیز درستش کند، تهش چیزی درنمیآید.
برگشتید؟