«النفط إمراة زانیة لا خیر فیها»
«النفط إمراة زانیة لا خیر فیها»
این دومین رمان از کتایون سنگستانی است. بنا به قاعدههای «چند وقت یک بار کتاب جدید خواندن» و «کتابفروشی افق کتاب بد روی میز پیشنهاد نمیگذارد» این کتاب را خریدم و خواندم. این رمانْ که در پاییز ۱۴۰۱ از نشر چشمه منتشر شده است، داستان شیوا، زن جوانی، است که به هر جان کندنی در مزونی مخوف مشغول به کار میشود. پدرش آلزایمری است، با برادر و مادرش زندگی میکند و برادر ناتنیای دارد. هنر نویسنده پرداخت به جزئیات ظاهراً بیاهمیت و طنز در برخی توصیفات است. اما یکی از نقاط ضعف این داستان ۱۲۹ صفحهای پرداختن به جزئیاتی چندشآور و نوع قضاوت افراد است که متأسفانه در رمانهای معاصر ایرانی مخصوصاً از سمت خانمهای نویسنده بیشتر دیده میشود. پرداختن به جزئیاتی مثل جوش پر از چربی، نپوشیدن شورت و در نتیجه شره کردن آب روی شلوار پس از قضای حاجت، دررفتن دکمهٔ شلوار و از این جور مسائل را کلاً نمیفهمم. البته مشکل اصلی این کتابها نداشتن جهان است و فکر میکنند با فضاسازی و تیپسازی (به جای شخصیتپردازی) میشود مشکل را پوشاند.
این هم داستانی ناموفق که مشکل اصلی در نداشتن تفکر و جهانبینی خاص نویسنده است. حالا هر چقدر با لعاب روایت طنزآمیز درستش کند، تهش چیزی درنمیآید.
این کتاب را اتفاقی از دستدوم فروشی پیدا کردم و همانموقع (زمستان ۲۰۱۹) خواندم. یادم هست که خیلی از خواندن چنین کتاب خاصی هیجانزده شدم. این کتاب از این جهت خاص است که برخلاف جریان اصلی فلسفهٔ سیاسی آمریکا در مورد لیبرالیسم است (ویراستار این سلسله در مقدمه به مخاطب این هشدار را داده است که قرار است با حرفهای متفاوت مواجه شوید). اما در عین حال از پشت جلد کتاب برمیآید که باراک اوباما از این کتاب تقدیر کرده است. این کتاب سال ۲۰۱۸ از سوی انتشارات دانشگاه ییل منتشر شده است و هنوز بسیاری از مثالهای کتاب رنگ تازگی به خود دارد. بر آن شدم بار دیگر این کتاب را بخوانم.
ظاهراً قرار است با خواندن این کتاب در مورد سعید کاظمی آشتیانی بیشتر بدانیم. این کتاب مجموع مصاحبههای پراکنده با همکاران سابق او در مؤسسهٔ رویان است. اما جالب است بدانید که منِ خواننده آخرش نفهمیدم که مرحوم کاظمی رشتهٔ تحصیلیای که دکتریاش از آن بود چه بود. شاید توانبخشی شاید چیزی دیگر. همینطور این که پراکندهگویی در مصاحبهها و بیجهت بودن آنها نیاز به گردآوری و روایتسازی مؤلف دارد که متأسفانه مؤلف زحمت خاصی برای این مسأله نکشیده است. همین میشود که در چند مصاحبه میخوانیم مثلاً کاظمی بعد از این که گزینهٔ وزارت نشد سجده کرد یا به خاطر سهلانگاری بیمارستان جماران جوانمرگ شد. متأسفانه این کتاب خیلی سرسری نوشته شده است.
فرض کنید روز بیست و دوم بهمن، چند ساعت قبل از آن که صدا و سیما دست انقلابیون بیفتد، به جای آن که پیام امام خمینی مبنی بر ریختن مردم به خیابان به دست مردم برسد، گروهی به مدرسهٔ رفاه حمله کنند، اکثر یاران امام را بکشند و خود امام را هم بدزدند. بعدش چه اتفاقی میافتد؟ این تاریخ جایگزینی است که یامینپور سعی کرده است از زبان «یونس» انقلابیای اهل تفکر و فلسفه بیان کند. او و همسرش «دریا» هر دو انقلابیاند اما همسرش ناغافل او و دخترش «آرزو» را تنها میگذارد و به مجاهدین خلق میپیوندد. حالا فقط چند نفر انقلابی ماندهاند به رهبری «سید علی خراسانی!» و حاج احمد که یادآور متوسلیان است.
این کتاب(چه) گردآوری دستنوشتهای از قاسم سلیمانی است که در آن زندگی خود از کودکی تا جوانی یعنی سال آخر پهلوی را شرح داده است. این کتاب را از دو منظر میشود دید: اولی خود نوشته؛ و دومی نحوهٔ نشر آن.
در مورد خود نوشته:
یک کار به معنی واقعی کلمه لوس و بیفکر. عسکری در شعرهایش هم از دامن و لب و گوشواره و نامزد سرباز و این جور مضامین معمولاً به جز استثناهایی جلوتر نمیرود. این کارش که نثر است و واویلا. آش خیلی شور شده؛ خیلی!
پ.ن. وقتی به تعداد تجدید چاپهای زیاد کتاب فکر کردم، بیخود یاد مهدی سهیلی افتادم (هیچ وقت مهدی سهیلی نخواندهام و قضاوتی در مورد کیفیت شعرهایش ندارم).
این مطلب از من در بخش نقد داستان شهرستان ادب منتشر شده است: پیوند به مطلب
در زمانهای که خروجی ادبیات داستانیاش، از معروفترین و پرسابقهترین ناشرها و نویسندگان، پر از خطاهای فاحش روایتی و زبانی است، خیلی انتظار نمیرود نویسندهای جوان، روی موضوعی تمرکز کند که هم وارد شدن به آن زمان زیادی میگیرد و هم پرداختن به آن، دردسرهای زیادی را به همراه میآورد. در این زمانۀ کتابنخوانی و سیطرۀ شبکههای اجتماعی با پیامهای چندخطّی که آن چند خط هم معمولاً پر است از خطاهای فاحش املایی، جرأت میخواهد نوشتن کتابی در ۷۵۰ صفحه در مورد موضوعی که مخاطبانش دستکم بخشیهایی از آن را پای این روضه و آن هیئت شنیدهاند.
این کتاب در واقع جمعآوری سلسله صحبتهای آقای جوادی آملی است در نقد نظریهٔ سکولاریسم. در مجموع کتاب خوبی است اما من چند مشکل اساسی با این کتاب دارم:
نخست و مهمترین مشکل آن که بحثها در مورد مسألهٔ حکمرانی است اما به هیچ وجه انضمامی نیست. نه وقتی در مورد لطمات سکولاریسم بحث میشود، معلوم است به چه چیزهایی اشاره میشود و نه وقتی که در مورد برکات حکومت دینی بحث میشود.
دوم آن که ارجاعدهی کتاب به منابع ناقص و گاهی کلیگوست. گاهی به فرهنگنامهها ارجاع میشود که جای سؤال دارد.
سوم آن که این کتاب قاعدتاً بخشیاش تخاطب نسل جوان و دانشگاهرفته است اما زبان نوشته زیاده از حد «علمایی» است.
چهارم آن که این نشر اسرا در قلم درشت با فاصله و فهرست چندین صفحهای نالازم انتهای کتاب دیگر شورِ اسراف در کاغذ را درآورده است. مخصوصاً در ایران که هم کاغذ گران است و هم قیمت کتاب تابعی است از تعداد صفحات آن.
از این ایرادها که بگذریم، پرسشی شبهبنیادین در ذهنم نقش بسته بود که پارسال این کتاب را تهیه کردم و اخیراً سراغ این کتاب رفتم: آن هم این که در جامعهای اگر اقلیت چشمگیر با دین کنار نیایند یا اگر در جامعهای تکاثر نظر باشد و هیچ کس نتواند بر سر یک متن (بگویید قرآن، انجیل یا هر متن مقدسی) به توافق برسد و مثلاً بگویند از کجا معلوم حرف شما درست است، آیا اینجا گروهی حتی اگر از نظر آماری بیش از نیمی از جامعه را تشکیل دهند میتوانند دیگران را الزام به حکومت دینی کنند؟ و دیگر آن که اگر بخواهند و نتوانند یا با این تکاثر فکری کنار بیایند، راه حل جایگزین برای حکمرانی چیست؟ بالأخره بخشی از ادعای سکولاریسم تکیه بر عرف در حکومتداری است و اینجا ظاهراً عرف عمومی حرف برای گفتن دارد. در این مورد خاص، کتاب سکوت کرده است و ظاهراً کارویژهٔ کتاب پاسخ به مسلمان معتقدی است که در مورد سکولاریسم شبهه دارند.
این کتاب که ظاهراً ادامهٔ چند جلد دیگر است، مجموعهای است از چند شعر کوتاه بیوزن به همراه نقد و نظر یکصفحهای حمیدرضا شکارسری. ذکر دو نکته را لازم میبینم: نخست دست خالی شعر معاصر ما که بسیار دردناک است وقتی میبینیم شعر امروز تا این حد کممایه است. دوم این که در روزگار شبکههای اجتماعی و وبلاگ و مجلات آنلاین، جایگاه چنین نوشتههایی را به عنوان کتاب نمیفهمم. البته تلاش شکارسری قابل تمجید است که مجدانه چنین مجموعهای را فراهم آورده و بخشهای زیبای شعرها را از این همه مجموعهٔ نحیف شعر امروز استخراج کرده است.