«النفط إمراة زانیة لا خیر فیها»

 


جملات بالا از «تعطیر الانام فی تعبیر المنام» در دیباچهٔ این کتاب آمده است. روزگاری نفت در بسیاری از کشورها از جمله ایران بخشی از اقتصاد جاری زندگی بود اما این اقتصاد محدود به مواردی مانند استفاده از قیر برای مصارف خانگی می‌شده است.

 

کتاب «خواب آشفتهٔ نفت» را «محمد علی موحد» در چهار جلد (سه حلقه که حلقهٔ دوم خود دو جلد است) نوشته است و کتاب حاضر اولین جلد از این کتاب است. قبلاً از موحد کتاب «ابن‌بطوطه» را خوانده بودم. در این کتاب از قرارداد دارسی تا سقوط رضاشاه مورد بررسی قرار گرفته شده است و در جملات پایانی بخش غیرپیوستی متن این جلد آمده است:

 

«ایران خلاصه شده بود در ابوالهولی به نام رضاشاه، که به دست بریتانیا بر مسند قدرت نشسته و به قهر و خشونت و بی‌رحمی و سرکوب و قتل و غارت، نفس‌ها را در سینه‌ها حبس کرده بود، و حق‌السهم نفت شیشهٔ جان ابوالهول بود که در درست بریتانیا بود.» (ص ۵۱۰)


این جلد مجموعاً بیست فصل دارد به همراه سه پیوست (سخنرانی تقی‌زاده، خاطرات لرد کَدمن، و نامهٔ وزیر مختار بریتانیا)  به همراه بخش طولانی انتهانوشت ارجاعات و خلاصه‌نوشتی از خط زمانی اتفاقات که ناشر فراهم آورده است. در مجموع این جلد ۶۵۳ صفحه دارد که تا صفحهٔ ۵۱۲ متن اصلی و تا صفحهٔ ۵۴۰ پیوست است. ناشر کارنامه است و به سبک همیشگی‌اش کتاب را با کیفیت بسیار بالا و متأسفانه قیمت خیلی بالا منتشر کرده است (۳۵۰ هزار تومان در زمان دلار آزاد ۳۰ هزار تومانی که حتی اگر دلاری حساب کنی با توجه به هزینهٔ کارگر در ایران بسیار بالاست).

 

چه شد که نفط به نفت بدل شد؟ چه شد که این مادهٔ بدبو به چنین کالای راهبردی بدل شد که سرنوشت بسیاری از ملت‌های غرب آسیا و بسیاری از نقاط دیگر جهان را تحت شعاع قرار داد؟ نفت میان سرخ‌پوستان آمریکایی مانند ایرانیان کاربردهای خانگی و دارویی داشت اما به طور جدی در سال ۱۸۵۹ در ایالت پنسیلوانیای آمریکا صنعت نفت به شکل امروزی‌اش شکل گرفت. امتیاز نفت دارسی (وجه تسمیه به خاطر ویلیام ناکس دارسی تاجر انگلیسی-استرالیایی) در سال ۱۹۰۱ و فقط پنج سال بعد از اختراع اولین خودروی بنزینی در ایران بسته شد. البته جالب‌تر آن که اولین امتیاز نفتی ایران در جایی بسته شده است که من هیچ وجه خبر نداشتم: در مناطق تنکابن، کجور و کلارستاق (کلاردشت و بخش‌هایی از چالوس امروزی و در واقع وطن من!) موسوم به محال ثلاثه. این قرارداد سال ۱۸۹۶ میلادی امتیازش به «محمدولی خان خلعت‌بری» داده شد و بعدها به خاطر شخصی گرجی به نام خوشتاریا به نام قرارداد خوشتاریا معروف شد. البته ظاهراً پس از اکتشافاتی نتیجه آن شد که آن مناطق خیلی نفت‌خیز نیستند. جای دیگری که در همان زمان‌ها مورد اکتشاف قرار گرفت، منطقهٔ خوریان بین سمنان و دامغان بود که آن هم بی‌نتیجه ماند. بگذریم!

 

چرا قرارداد دارسی اینقدر مهم است که باید برایش کتابی به این مطولی نوشت؟ این قرارداد نقشهٔ سیاسی اقتصادی ایران را تا همین امروز دچار تغییرات کرده است. آن زمانی که قاجارها با واسطه‌گری وثوق‌الدوله آن قرارداد را بستند و بعدها معلوم شد که میزان عایدی دولت کمتر از رشوه‌ای که وثوق‌الدوله گرفته است، هیچ کس حتی شاید خود انگلیسی‌ها فکر نمی‌کردند صنعت نفت اینقدر فراگیر شود. آن زمان قرار شد فقط ۱۶٪ از عایدی این استخراج به ایران برسد آن هم در شرایطی که شرکت انگلیسی نفت جنوب در زمینهٔ درآمدهایش شفافیت نداشت و همچنین میزان مالیات بر درآمدی که دولت انگلیس از آن شرکت می‌گرفته چندبرابر آن ۱۶٪ای بود که ایران می‌گرفت. اما این قرارداد به نقطه‌ای رسیده بود که حتی تغییر حکومت به پهلوی یا تجزیه نشدن ایران بسته به منافع انگلستان بود. مثلاً آن زمان بیشتر نفت جهان را آمریکا تولید می‌کرد و انگلیس نمی‌خواست به هیچ قیمتی از قافله عقب بماند. از آن طرف با تهدید روسیه مواجه بود. خوش‌اقبالی انگلیس در آن بود که روسیه درگیر انقلاب ضدتزاری شده بود و وقت برای انگلیس باقی بود ولی برای انگلیس صرفه نداشت ایران به ایرانستان تبدیل شود و مجبور شود به جای یک طرف حساب، چندین طرف حساب داشته باشد. حتی این که انگلیس چنان انتقام سختی از رضاخان گرفت ریشه در اتفاقات موقع بحران اقتصادی دارد. رضاخان از کم شدن درآمد نفت شاکی شد و انگلیس را مجبور کرد که پیشاپیش به ایران پول اضافه بدهد اما «متین دفتری» از قول انگلیسی‌ها می‌گوید: «ما این شانتاژ اعلی‌حضرت همایونی را هرگز فراموش نمی‌کنیم.» بعد متین‌دفتری می‌گوید: «وقایع شهریور ۲۰ ثابت کرد که فراموش نکرده بودند.»


اما جالب آنجاست که تیمورتاش که سیاست‌مداری کارکشته بود، بعد از ماه‌ها تلاش برای تصحیح قرارداد دارسی به نتایجی هرچند دور از ایده‌آل می‌رسد اما مورد غضب رضاشاه قرار می‌گیرد. رضاشاه قرارداد را در آتش می‌اندازد، تیمورتاش را با انگ فساد مالی به زندان می‌اندازد و به مدد آمپول هوای پزشک احمدی او را می‌کشد. در شهرها چیزی در حد جشن بعد از قرارداد برجام پایکوبی برگزار می‌شود. مردم به خیابان‌ها می‌ریزند که شاه مقابل استعمار ایستاده است و از این حرف‌ها. بعدتر فروغی، داور، تقی‌زاده و علا می‌روند تا انگلیس را مجبور به قرارداد بهتری کنند. انگلیس دست پیش می‌گذارد و به جامعهٔ ملل شکایت می‌برد. فروغی به جای آن که این شکایت را به خاطر آن یک شرکت خصوصی نه یک دولت طرف حساب بوده مورد نقد قرار بدهد، از درِ مدح دولت بریتانیا درمی‌آید. کار به جاهای باریک می‌کشد. همهٔ نمایندگان ایران از پیشنهاد انگلیس ناراضی‌اند چون پیشنهاد جدید بسیار بدتر از قرارداد قبلی است اما لرد کدمن نمایندهٔ شرکت نفتی نزد رضاشاه می‌رود. همان موقع در صحنه‌ای دراماتیک هواپیمایش در حال پرواز به بهانهٔ تمرین قبل از سفر است تا به رضاشاه بفهماند که این آخرین مهلت او برای تصمیم است. و حال رضاخان خیلی راحت پیشنهاد جدید که هم مدتش طولانی‌تر بود (۶۰ سال تمدید به جای ۳۰ سال)‌ و هم امتیازات ایران کمتر قبول می‌کند (این صحبت را قبلاً در مقالات «محمد قائد» در کتاب «ظلم، جهل و برزخیان زمین»  و هم در کتاب «تاریخ سیاست خارجی ایران» از «روح‌الله رمضانی» خوانده بودم). اینجاست که موحد در آخر کتاب حرفی را از «ماینور» دبیر سفارت آمریکا نقل می‌کند که گویا قصهٔ تکراری ماست:


«ایرانی به مرضی مبتلاست که من آن را بیماری حاد ظاهرسازی می‌نامم. این شیفتگی زیاد به ظاهر مایهٔ سطحی‌نگری در سیاست شده و به تخریب ارزش‌ها انجامیده و آسیب فراوان به بار آورده است.» (نقل از ص ۵۱۲ کتاب)


این کتاب سرشار از اطلاعات دقیق البته با داوری نویسنده است و اصلاً در این نوشته نمی‌گنجد که خلاصه‌ای از آن مطالب بیان شود. اما نکاتی پراکنده را که برایم جالب بود این جا می‌نویسم:


*‌ بر خلاف کتاب قبلی‌ای که از روح‌الله رمضانی خوانده بودم (تاریخ سیاست خارجی ایران)، نویسندهٔ این کتاب تأکید می‌کند که هیچ مدرکی مبنی بر این که محمد خیابانی و میرزا کوچک‌خان جنگلی نیات تجزیه‌طلبانه داشتند پیدا نمی‌شود.


* نویسنده در جای‌جای کتاب مدرس را به خاطر ایستادگی‌اش در برابر رضاخان می‌ستاید. اما این ستودن همراه با واقع‌بینی بوده است. مدرس برای آن که وضع منحط دوران قاجاری را می‌دیده، با این که رضاخان سردار سپه باشد و رئیس قشون باشد و کشور را به نظم دربیاورد نه تنها مشکلی نداشته بلکه در مجلس جزو حامیان رضاخان بوده، اما آنجا مدرس به مقابله با رضاخان می‌ایستد که رضاخان به دنبال ریاست‌جمهوری و بعدتر شاهنشاهی است.


*‌ سه نفر از جمله مصدق در صدد آن بودند که برای حفظ تمامیت ارضی ایران، رضاخان را از حکم عزل احمدشاه با قرائت خاصی که مصدق از قانون مشروطه مبنی بر تشریفاتی بودن حکم شاه درآورده بود مصون بدارند. این‌ها کلی روزنگاری و خاطره‌نویسی از این مسائل کردند اما می‌بینیم که به شکل عجیبی ورق برمی‌گردد و رضاخان تبدیل به رضاشاه می‌شود اما آن‌هایی که پشت شاه شدنش بودند، هیچ حرف و سندی ازشان نیست یا به سختی پیدا می‌شود.


*‌ یکی از دو رکن اصلی‌ای که رضاخان برای حکومتش برگزید حفظ شرع اسلام بود و جالب آن که اوایل دستور مخصوص داد که بانوان عفت را در جامعه رعایت کنند.


*‌ وقتی رضاشاه قانون سربازی اجباری را آورد، روحانیون مخالفت کردند اما وقتی روحانیون را از سربازی معاف کرد، مخالفت آن‌ها از بین رفت.


*‌ در نشریات آن زمان «علی دشتی» روزنامه‌نگاری بود که خیلی به مشکلات موجود در قرارداد دارسی حمله می‌کرد اما اطلاعاتش آنقدر عقب‌مانده بود که مثلاً نمی‌دانست آرمیتاژ اسمیت ده سال از مأموریتش در ایران گذشته بود. 


*‌ این برداشت شخصی من است که بسیاری از کسانی که در این مذاکرات بر سر حقوق ایران جنگیدند، حتی اگر مانند تیمورتاش سرآخر از شرکت انگلیسی درخواست هدیهٔ شصت هزار لیری کرده باشند (که البته موافقت نشد و بعدها پس از مرگش لو رفت)، واقعاً برای احقاق حقوق ملت زحمت کشیدند ولی ماهیت استبدادی حکومت ایران باعث می‌شد که آن‌ها هیچ وقت نتوانند توانایی‌های بالقوه‌شان را به فعلیت برسانند کما آن که نتیجهٔ زحمت تیمورتاش چیزی جز قرار گرفتن قرارداد در آتش و مرگ بر اثر آمپول هوا در زندان نبود یا نتیجهٔ زحمات فروغی و تقی‌زاده برای بهبود اوضاع با تصمیمی آنی از رضاخان باد هوا شد. خلاصه منظورم آن است که خوب است افراد را در جایگاه تاریخی و بر اساس وسع‌شان بسنجیم نه بر اساس قضاوت پسینی‌مان آن هم بعد از بیش از صد سال. حتی برای خود رضاخان با آن همه خودرأیی و فساد اقتصادی‌ای که داشت، حفظ تمامیت ارضی و یک‌پارچه کردن نظام امنیتی کشور یکی از دستاوردهای غیرقابل انکارش بود اما افسوس که نه آمدنش بر اساس ارادهٔ جمعی مردم یا حتی نخبگان بود نه رفتنش.