فرض کنید روز بیست و دوم بهمن، چند ساعت قبل از آن که صدا و سیما دست انقلابیون بیفتد، به جای آن که پیام امام خمینی مبنی بر ریختن مردم به خیابان به دست مردم برسد، گروهی به مدرسهٔ رفاه حمله کنند، اکثر یاران امام را بکشند و خود امام را هم بدزدند. بعدش چه اتفاقی می‌افتد؟ این تاریخ جایگزینی است که یامین‌پور سعی کرده است از زبان «یونس» انقلابی‌ای اهل تفکر و فلسفه بیان کند. او و همسرش «دریا» هر دو انقلابی‌اند اما همسرش ناغافل او و دخترش «آرزو» را تنها می‌گذارد و به مجاهدین خلق می‌پیوندد. حالا فقط چند نفر انقلابی مانده‌اند به رهبری «سید علی خراسانی!» و حاج احمد که یادآور متوسلیان است.

 

از جهت پیرنگ کلی داستانی جذاب است و یامین‌پور جرأت کرده است روی موضوعی حساس دست بگذارد. اما یامین‌پور ضعفی بسیار اساسی دارد: او بلد نیست قصه بگوید. او که در دوگانهٔ عدالت‌خواهی و مبارزه با فحشا، دومی را بر اولی ارجح می‌داند چرا که فحشا باعث غفلت مردم از خواست اصلی‌شان می‌شود، برای تصویری که از ایران بعد از سال ۵۷ در داستان خیالی‌اش آورده است، به جای توصیف چون و چرایی مسأله، دست به دامن تکرار واژه‌هایی مانند «تهران مخوف»، «ملکهٔ فاسد» و «فحشا» و «تلویزیون، دهان بدبوی رژیم» می‌شود. سؤال اینجاست که مگر قبل از انقلاب ۵۷، نظام پهلوی برای ترویج اباحه‌گری اخلاقی کم گذاشته بوده است؟  حرف‌های سه سال پیش یامین‌پور در مورد حجاب که جنجالی شد، ربط مستقیمی با حرف‌های این رمان دارد.

 

یامین‌پور تصویری از ایران تجزیه‌شده می‌دهد که دیگر خوزستان و آذربایجان و سیستان جزو ایران نخواهند بود و ایران تجزیه شده است اما در داستان چیزی نمی‌بینیم. به جای آن، یونس را ۱۵ سال به زندان می‌افکند تا از مسئولیت روایت داستانی شانه خالی کند.

 

یامین‌پور به شکل مبتذلی ادای نثر نادر ابراهیمی را درمی‌آورد. مسأله آن است که هر چیزی اصلش قشنگ است و فارغ از آن، نادر ابراهیمی اگر در «آتش بدون دود» موفق شده است، دلیل اصلی‌اش قصه‌گویی است نه زبان کار. یامین‌پور داستانی کاملاً ایدئولوژی‌زده نوشته است که متأسفانه زیبایی نثر او نتوانسته به داد داستانش برسد. کافی است به نظرات در مورد این رمان سری بزنید و این دوقطبی علاقه‌مندان و متنفران از این رمان را ببینید: بسیاری از مخاطبان با این کتاب به صورتی ایدئولوژیک و فارغ از متن داستان برخورد کرده‌اند؛ چه موافق‌ها و چه مخالف‌ها.


همهٔ این‌ها را گفتم ولی این را هم بگویم که با وجود همهٔ مشکلات، من از خواندن این کتاب لذت بردم چرا که مرا برد به دوران دانشجویی در ایران و خواندن کتاب‌های نادر ابراهیمی مثل «یک عاشقانهٔ آرام» و «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم». همان موقع هم این ایراد به ابراهیمی وارد بود که شعار می‌دهد و شخصیت‌پردازی بلد نیست اما قلم ابراهیمی و اندیشهٔ او باعث می‌شد قوت کارهایش به ضعف‌هایش بچربد.