محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۴

از نظراتی که در طی این سه فصل داده‌اید و لطفی که در حق بنده کرده‌اید بسیار سپاسگزارم. سعی‌ام بر این است که با توجه به بازخورد نظرات شما فصل‌های بعدی را بنویسم تا تحمل خواندن نوشته‌ها بر شما آسان‌تر شود. البته نکته‌ای که بعضی از دوستان گوشزد کردند این بود که به جای پرداختن به اتفاقات به اصل اطلاعات و چکیدهٔ برداشت‌هایم بپردازم که با همهٔ احترامی که به دوستان قائلم بنده با آن‌ها هم‌نظر نیستم. به نظرم بهتر است اتفاقات را به صورت داستان‌وار تعریف کنم که خود شما از لابه‌لای اتفاقات آن اطلاعات مهم را کسب کنید. البته اگر می‌بینید که خیلی متن نچسب و تحمل‌ناپذیر است اشکال از ضعف من در نوشتن است.


****

برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!

ادامه مطلب...
۳۰ دی ۹۱ ، ۰۳:۳۷ ۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۳

پیش‌نوشت

باز هم متشکرم از نظرهایی که برایم نوشتید و فرستادید. چند نکته را باید یادآوری کنم. اول این که با وجود این که سعی بسیار دارم که با رعایت جزئیات و تصویرسازی و رعایت خط زمانی، مطالب را بنویسم، حرفه‌ای نبودنم و همین طور این که نویسندگی حرفهٔ اصلی‌ام نیست باعث افت این مسأله شده است. از شما به این خاطر عذرخواهم. دلیل این که دست به قلم بردم این بود که حس کردم نوشتن سفرنامه‌ای مفصل (هرچند سطحش ضعیف باشد)‌ از سمت افرادی مثل من که هم تازه‌وارد هستند و هم قرار است چند سالی در غربت سر کنند برای خیلی‌ها مفید باشد. دوم این که هفتهٔ اول حضورم در نیویورک پر بود از اتفاقات خاص و به همین خاطر نیاز دارم که خیلی کند پیش بروم و مو به مو مسائل را بگویم. از اینجا به بعد از هم‌وطنانی حرف به میان می‌آید که از آوردن جزئیات گفتگوها یا برداشت‌های شخصی‌ام امتناع کرده‌ام چون ممکن است راضی نباشند که در موردشان صحبت کنم.

نقد و نظرهای شما انگیزه‌بخش است؛ باز هم منتظر نظراتتان هستم.

****

برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!

ادامه مطلب...
۲۳ دی ۹۱ ، ۰۵:۴۸ ۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۲

پیش‌نوشت: نخست این که از نظرات و پیشنهادهای کارای شما بسیار ممنونم. باز هم منتظر نظرهای شما هستم. چون بعضی وقت‌ها یادم می‌آید بعضی از اتفاقات قبل را از قلم انداخته‌ام به قول لعبت‌الملوک قهوهٔ تلخ «فلش‌بنگ!» می‌زنم به گذشته‌تر.

****

برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!

ادامه مطلب...
۱۷ دی ۹۱ ، ۰۵:۵۲ ۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۱


من همسفر شراب از زرد به سرخ

من همره اضطراب از زرد به سرخ

یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد

چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ

«قیصر امین‌پور»


برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۱ ، ۲۱:۲۳ ۳۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

تقدیر ناچار منی

بیهوده کوشی مرگ!

نامم فراموشی‌ست


در دفتر دل می‌نویسم باز

تقدیرِِ ناچارست کوچیدن...

یاد و حسابش را

باشد برای بعد!


دوشنبه ۱۷ دسامبر ۲۰۱۲

منهتن، نیویورک

۲۷ آذر ۹۱ ، ۰۷:۰۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

این روزها ۱

نه بوی مولانا می‌ریزد و نه قافیه‌های حافظ. نه پند سعدی نغز است و نه عطر عطار تازه. همین گونه است که دل می‌گیرد در این غربت هفت‌رنگ بوی‌ناک. و این صراحی ناکوک زمانه تو را بدجور گوش‌مالی می‌دهد. زمانه خوش دارد تو را بپروراند و پرتاب کند میان خودش، بی که پروازی را حس کرده باشی یا پر گرفته باشی در کویر بی‌سراب لحظه‌ها.


نمی‌دانم آیا سراب بود یا نبود. خواب بود یا نبود. هر چه بود، بود و اینک هست آنچه باید باشد. زمانه دلگیر است شاید، شاید.


یک شعر تازه شاید، یک نوای شنیدنی شاید. لحظه‌های نو به نو ولی نه بوی رودخانه‌ای می‌دهد که در آن گذر عمر را می‌شد دید و نه شب‌های پرستاره را یادآورند. پس از چه نباید دل نگیرد یا که نمیرد؟


از سراب از آینه از لحظه‌ها بیزار من

می‌شوم در آینه تکرار در تکرار من


آینه! حرفی بزن با من بگو اسرار را

خواب می‌بینم در این کابوس یا بیدار من


من که با باران برایت شعر می‌خواندم چرا

می‌شوم این گونه ناپیدا ز هر پندار من


گم شدم من گم، میان لحظه‌ها و سوزها

باز باران را سرودن می‌کنم هر بار من


من شنیدم که زمان با من سر سازش نداشت

ساز ناکوکی شنیدم از دل بیمار من


من منم یا سایه‌ای از رازهای پرتپش؟

گوییا در جنبشم در حرکت پرگار من


این منم آواره‌ی پرسان و گیج آرزو

در خراب‌آباد رؤیا زیر هر آوار من


آب... بابا نان ندارد باد ما را می‌برد؟

ابر و باد و ماه و خورشید است در پندار، من...



شنبه ۳ نوامبر ۲۰۱۲

عید غدیر خم

منهتن، نیویورک


۱۴ آبان ۹۱ ، ۰۴:۱۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

دلم تنگ است، آری تنگ

نه مثل روزهای رفته از یاد و...

نه مثل آسمانی که مرا باور نمی‌آمد که تنها در همان‌جا حسرت پرواز باید داشت

نه... اینجا غربتی سرشار دارد مرغ دریایی

اگرچه آسمانش آبی و دریاش هم دریاست

اگرچه کوچه‌هایش گاه تنگ و گاه هم لبریز تنهایی‌ست

ولیکن آسمانش لهجه‌ای ناآشنا دارد

و دریا موج‌های مست خود را رایگان از کف نخواهد داد

                           -نه مثل ساحلی که یادهایم را همان‌جا بی‌گمان با موج‌هایش هم‍نوا خواندم-

و حتی کوچه‌هایش رنگ لبخند قدم‌های تو را چون خنده‌های برده‌ای در غربت تعطیلی تاریخ می‌بیند


در این شهر پر از افسون و افسانه،

بدان باران به فکر لحظه‌های سرد و خیس عابران عور و تنها نیست

برای بارشش از چترهای مانده در انبارها حتی نمی‌پرسد


و اینجا آسمان آبی، زمین پاک است و دریا همچنان دریا

ولیکن مرغ دریایی پر است از حسرتی سرشار


دلم تنگ است آری تنگ

شبیه کوچه‌های خاکی آن لحظه‌ها، آن خاطرات دور...


جمعه ۱۲ اکتبر ۲۰۱۲

منهتن، نیویورک


۲۲ مهر ۹۱ ، ۰۳:۱۰ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق 31 (هفتاد کَل)


«یک دو سه ... سیزده چارده پونزده... چل و هش، چل و نه، ...، شصت و هف، شصت و هش، شصّ و نه ... فقط یکی مونده... یک نفر دیگه هم لازمه» عمه کاغذ را داشت توی دست‌هایش تا می‌کرد که به بابابزرگ می‌گفت. بابابزرگ استکان چایی را از دهانش دور کرد و گذاشت روی نعلبکی: «دوباره بشمار دختر، شاید اشتباه کرده باشی. هر سال هفتاد تا جور می‌شد...»

...
ادامه مطلب...
۲۰ مرداد ۹۱ ، ۱۸:۲۳ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

ناگهان

ناگهانی از تپش

ناگهانی از سرود

 ناگهانی از هزار و یک‌ شب و هر آن یکی که بود و غیر از او نبود

 

ناگهان که نه...

لحظه‌ای که آمدی و قلب من سرود تازۀ تو را به ناگهانی از صدا تپید

من دوباره شعر می‌شدم، تو ردیف هر چه دیدنی و گفتنی

ناگهان شدی و ناگهان مرا به خواب قصه‌های عاشقانه برده‌ای

تو ترانه‌ای برای چشم‌های ساده‌ام

تو ستاره‌ای برای آسمان تک‌ستاره‌ام

 

آرزوی ناگهان من تو بوده‌ای

تو تمام لحظه‌های خستۀ مرا، سروده‌ای...

 

۲۳ تیر ۹۱ ، ۱۹:۲۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

شعرهای شاعری که ناتمام بود

گاه از حادثه‌ای پست دلم می‌گیرد

از مسیری پر بن‌بست دلم می‌گیرد

 

گاه در همهمۀ یک‌نفس تنهایی

از همان بغض که نشکست دلم می‌گیرد

 

من از این دل که به هر دیدنی ناچیزی

ناگهان دل به همان بست، دلم می‌گیرد

 

مثل تاریخ پر از دغدغۀ ویرانی

من از این قصۀ یک‌دست دلم می‌گیرد

 

قصۀ زیستنی که "نفسی آمد و رفت

غصه‌ای بود، غمی هست"، دلم می‌گیرد


********

 

پس‌نوشت ناتمام‌تر...

 

برای او که حدید است و فیه بأس شدید

 

پس کجاست؟

چند بار

خرت و پرت‌های کیف بادکرده را

زیر و رو کنم:

پوشۀ مدارک اداری و گزارش اضافه‌کار و کسر کار

کارت‌های اعتبار

کارت‌های دعوت عروسی و عزا

قبض‌های آب و برق و غیره و کذا

برگۀ حقوق و بیمه و جریمه و مساعده

رونوشت بخشنامه‌های طبق قاعده

نامه‌های رسمی و تعارفی

نامه‌های مستقیم و محرمانۀ معرفی

برگۀ رسید قسط‌های وام

قسط‌های تا همیشه ناتمام ...

پس کجاست؟

چند بار

جیب‌های پاره‌پوره را

پشت و رو کنم:

چند تا بلیط تاشده

چند اسکناس کهنه و مچاله

چند سکۀ سیاه

صورت خرید خواروبار

صورت خرید جنس‌های خانگی ...

پس کجاست؟

یادداشت‌های درد جاودانگی؟

 

قیصر امین پور

۱۴ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۵۰ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی