این کتاب حلقهٔ سوم (آخر) از مجموعهٔ «خواب آشفتهٔ نفت» است که چاپ اولش ۱۳۸۳ منتشر شده است. این جلد علاوه بر دیباچه و پیوست در مورد کتاب «همهٔ مردان شاه»، سه بخش دارد: ۱) پایهریزی سیاستی که بیست و پنج سال ادامه یافت، ۲) محاکمهٔ مصدق، و ۳) قرارداد کنسرسیوم.
دیباچه
نویسنده این کتاب را اندکی پس از اشغال عراق در اوایل قرن بیست و یکم به پایان رسانده است و در دیباچهٔ خود سعی دارد همهٔ این مسائل را در قالب نفرین نفت و انرژی که بر سر منطقهٔ غرب آسیا آمده است ببیند؛ مانند هزینهٔ هنگفت آمریکا برای ترویج بنیادگرایی در افغانستان و پاکستان زمان اشغال روسیه (ص ۴۳).
«آری نفت سبب شده است که منطقه و کشور ما مطمح نظر قدرتهای بزرگ قرار گیرد. جهان صنعتی پیشرفته موجودیت و امنیت خود را با این منطقه گره زده است. این واقعیت را باید بشناسیم. واقعیتی است که خواست و ناخواست ما در آن مؤثر نمیافتد.» (ص ۴۵)
[یاد بیتی از غلامرضا طریقی (کتاب «ایمان بیاوریم به تمدید فصل سرد») افتادم: دردا که با حماقت مشتی جهانگشا/تاریخمان به خاطر جغرافیا گذشت]
در مورد محاکمهٔ مصدق نیز همین دیدگاه عبرتانگیز را در مورد جامعهٔ ایران دارد:
«من هر وقت این روزها میشنوم یا میخوانم که در دادرسیها به کمترین بهانهای دادگاه سری اعلام میشود یا متهمی را برای گرفتن اعتراف به انحای مختلف زیر فشار میگذارند یا وکیلی را به جرم دفاع از موکل خود مجرم میخوانند و یا در پیوستن به کنوانسیون منع شکنجه به این عنوان که ممکن است گاهی شکنجه در دادرسی لزوم پیدا کند تردید مینمایند بر خود میلرزم که آیا دستگاه دادگستری ما پس از نیم قرن که بر آن حکومت کودتا گذشته است بر چه نمط میتند و بر چه پهلو میخسبد؟» (ص ۳۷)
در بخشی دیگر از دیباچه، به نقد برخی از کتابهای منتشرشده در ایران در مورد قضایای آن سالها میپردازد. در جواب برخی از قهرماننماییها از کاشانی در کتابی منتشرشده از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، اشاره به بسیج دستههایی در نهم اسفند ۱۳۳۱ جلوی کاخ شاه و منزل مصدق از سوی کاشانی (ص ۴۷) اشاره میکند و همچنین جملهای از کاشانی که «اگه شاه بره عمامهٔ مام رفته» (ص ۴۷).
بخش اول
در بخش اول نویسنده اشاره به شرایط اوایل و بعد از کودتا میکند. شاه در خارج از کشور است و پول اندکی دارد که کفاف هزینهٔ سنگین خانوادهاش را نمیکند و میخواست پس از اقامتی کوتاه در اروپا به آمریکا برود و کاری برای خود دست و پا کند (صص ۵۳-۵۴). پس از بازگشت شاه، پیرنیا رئیس تشریفات دربار که به استقبال سفیر آمریکا میرود در گوشش میگوید «شاه عوض شده است. او دیگر همان آدمی نیست که پیشتر میشناختیم.» (صص ۵۴-۵۵). شاه با کرملیت روزولت فرمانده عملیات کودتا دیدار میکند و میگوید «من تختم را مدیون خدا، ملتم، ارتشم و شخص شما هستم.» (ص ۵۵) شاه میخواست غرب در ایران جز برای او حساب باز نکند. او سهمی برای زاهدی یا هیچ کس دیگر قائل نبود. این خشت اول سیاستی بود که میبایستی تا یک ربع قرن دیگر ادامه یابد (ص ۵۶). از دیدگاه آمریکا جریان ۲۸ مرداد ایران آغاز فصلی نو در سیاست جهانی بود (ص ۶۱). پس از ۲۸ مرداد، آمریکا دیگر دنبالهرو بریتانیا نبود و ابتکار عمل را به دست گرفته بود (ص ۶۲).
زاهدی که بر سر کار میآید عناصر فاسد و بازنشستهٔ هوادار خود را بر سر کار میآورد (ص ۶۳). نیکسون در آذر ۱۳۳۲ به ایران سفر میکند که آن موقع معاون رییسجمهور بود و این قضیه مصادف میشود با اعتراضات دانشجویی ۱۶ آذر که منجر به شهادت سه دانشجو در روز ۱۶ آذر میشود (ص ۷۳). ایران برای آمریکا اهمیتی استراتژیک دارد. اگر شوروی بتواند از راه ایران ترکیه را دور بزند میتواند به کانال سوئز حمله ببرد یا نواحی خلیج فارس را اشغال کند. ایران از نظر جغرافیایی میتواند مبدأ خوبی برای تهاجم نیروهای غربی به شوری باشد (ص ۷۶). آمریکا به همین خاطر شروع به کمک اقتصادی به دولت زاهدی میکند تا زمانی که قضیهٔ نفت فیصله یابد. نخست در سپتامبر ۱۹۵۳ مبلغ ۴۵ میلیون دلار به زاهدی کمک میکند که کسری بودجهٔ دولت بازمانده از مصدق را رفع کند (ص ۷۹). علاوه بر این ۲۳ میلیون دلار برای کمکهای فنی و اقتصادی در اختیار ایران میگذارد (ص ۸۰). آمریکا دو هدف از این کار داشت: یکی این که ایران از کمونیسم مستقل بماند و دوم این که حکومتی ثابت در ایران باشد (ص ۸۱). مسألهٔ دیگری که آمریکا نگرانش بود نداشتن فرزند پسر برای محمدرضا بود: از فوزیه فقط دختر داشت و ثریا هم بچهدار نمیشد (ص ۸۳).
اعمال نفوذهای دولت و دربار در انتخابات مجلس سبب شد که فاصلهٔ زاهدی و شاه بیشتر شود و اختلافاتشان رو شود. در این زمان علا دوباره وزیر دربار شد ولی فعالیتهای انتخاباتی شاه از طریق امیر اسدالله علم که ریاست املاک سلطنتی را داشت انجام میشد (ص ۱۰۳). در ۲۷ اسفند ۱۳۳۲ مجلس سنا و هجدمین دورهٔ مجلس افتتاح شد و زاهدی طبق سنت پارلمانی در اول اردیبهشت استعفا داد و شاه که دیگر خواستن رأی تمایل از مجلس را برای تعیین نخستوزیر لازم نمیدانست، بلافاصله زاهدی را مأمور تشکیل دولت کرد. دولت جدید زاهدی ۱۰۷ رأی از ۱۱۹ نفر حاضرین را از مجلس و ۳۹ از ۴۵ رأی سنا را گرفت (ص ۱۰۷). آنطور که گلشاییان که خود از نمایندگان بود روایت میکند در آن انتخابات، او ۱۴ هزار رأی داشت که ۱۰ هزار رأیش قلابی بود که شبانه در صندوق مسجد سپهسالار ریخته شده بود (ص ۱۰۸). شعبان بیمخ هم گروهی را جمع کرده بود که رأیدهندگان را مورد ارعاب قرار میداد (ص ۱۰۸). کاشانی هم در این میانه رأیی نیاورد.
شاه ابتهاج را مسئول سازمان برنامه میکند. ابتهاج رسمأ زیردست زاهدی است اما از او فرمان نمیبرد و همین باعث افزایش تنش بین زاهدی و شاه میشود. در ۱۸ مارس زاهدی که لابد از جریان ملاقات شاه و ابتهاج اطلاع یافته بود آخرین اشتباه بزرگ خود در بازی قدرت را مرتکب شد و در نامهای از شاه خواست بین او و ابتهاج یکی را انتخاب کند. شاه که خود منتظر چنین فرصتی بود در ۱۹ مارس جواب داد که به هیچ وجه حاضر نیست ابتهاج را کنار بگذارد (ص ۱۳۵). شاه بعد از کودتا خود را صاحب اختیار کل میدانست (ص ۱۳۸). به همین صورت روز ۱۶ فروردین ۱۳۳۴ خبر استعفای زاهدی در جراید انتشار یافت و بلافاصله شاه علا را به نخستوزیری برگزید (ص ۱۴۰).
بخش دوم
از دو گروه انتظار میرفت که در ۲۸ مرداد برای مصدق برخیزند ولی خبری از هیچ کدام نشد: حزب توده و قشقاییها. برخی محققان غربی میگویند مرگ استالین باعث بلاتکلیفی حزب توده بود (ص ۱۴۶). کیانوری این تحلیل را برای بدنام کردن شوروی میداند (ص ۱۴۷). تودهایها اندک تحرکات شبهنظامی در شمال کشور داشتند که مخالفانی داشت و نقشهٔ قیام هم زود لو رفت (ص ۱۴۹). اما قشقاییها متوجه این موضوع بودند که ابعاد واقعه بزرگتر از آنی است که مقاومت آنها فایدهای داشته باشد.
شاه از رم به آیتالله بهبهانی پیام فرستاد. به بروجردی هم پیامی جداگانه فرستاد. آیتالله بروجردی ضمن خوشحالی از خبر سلامتی شاه، ورود او را به ایران تبریک گفت (ص ۱۵۴). از آن به بعد شاه از تظاهر به دیانت فرونمیگذاشت. بسیاری از روحانیون نگران تسلط حزب توده در صورت تداوم مصدق بودند. فلسفی، سخنران مشهور، در خاطرات خود مینویسد که روحانیون وظیفهٔ خود میدیدند که از سلطنت مشروطه در برابر تودهایها حمایت کنند (ص ۱۵۵). نواب صفوی حتی استخاره کرده بود که بر مصدق در مرداد ۱۳۳۲ قیام کند ولی استخارهاش صبر آمده بود (ص ۱۵۶). مخالفت مذهبیها با مصدق برای زاهدی فرصتی مغتنم بود و او حتی به نواب صفوی پیشنهاد وزارت فرهنگ را داد که نواب آن را نپذیرفت (ص ۱۵۷). شاه برای تظاهر به دینداری بیشتر دستور داد ضریح خاتم برای حرم حضرت زینب در دمشق و حرم امیرالمؤمنین در نجف بسازند. مردم در راه کاروان ضریح میرفتند بیرون و زارزار گریه میکردند و به نشان تبرک نخ میبستند (ص ۱۵۷). در چنین شرایطی اگر جبههٔ ملی دل به تودهایها میبست وضع برایشان بدتر هم میشد (ص ۱۵۸).
مصدق و همکارانش به دادرسی ارتش فرستاده میشوند (ص ۱۶۲). اتهام آنان خیانت و اقدام به هم زدن اساس حکومت و ترتیب وراثت تخت و تاج و تحریض مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سطلنت بود که حکم اعدام میتوانست شامل حالشان شود (ص ۱۶۲) [از میان همه، فقط حسین فاطمی اعدام شد و خیابان فاطمی تهران به یاد او نامگذاری شده است] حرف کلی مصدق آن بود اولاً دادگاه صلاحیت رسیدگی به مسألهٔ او را ندارد. ثانیاً او هنوز نخستوزیر قانونی مملکت است و حکم عزل شاه طبق تفسیر مصدق از قانون اساسی قابل تنفیذ نیست چرا که داشتن اختیار مستلزم قبول مسئولیت است و چون شاه مسؤولیت ندارد نمیشود رأی او را اطاعت کرد و تنها مجلس میتواند نخستوزیر را عزل کند و با توجه به انحلال مجلس بر اساس رفراندوم اخیر چنین چیزی هم ممکن نبود (ص ۱۶۶). مسألهٔ دادگاه آن بود که چرا مصدق در فاصلهٔ ۲۵ تا ۲۸ مرداد حکم شاه را برنتابید و نصیری فرستادهٔ شاه را توقیف کرد. جالب آن جاست ه دو تن از رؤسای آن دادگاه از افراد متدین دارای حسن شهرت بودند که مشهور بود نماز و روزهشان ترک نمیشد (ص ۱۸۴).
جالبترین نکتهٔ این دادگاه جسارت مصدق و طنزپرانی پی در پیاش در مخاطبه با دادستان بود.
دادستان: این عجیب است که مردی پس از هفتاد سال عمر
مصدق: ببخشید، بیشتر دارم (خندهٔ شدید حضار)
دادستان: بله هفتاد و چهار سال عمر…. این که چرا باید در این کشور مردی پیدا شود که فرمان شاه را اجرا نکند.
مصدق: از بس نانجس است (خندهٔ شدید حضار و خود مصدق)
دادستان: متهم… در مورد شغلش گفت: نخستوزیرم.
مصدق: حالا هم میگویم.
…
دادستان: اگر پادشاه حق ندارد زمام امور کشور را در دست داشته باشد،اگر پادشاه مملکت هیچ مسؤولیتی ندارد…
مصدق: پادشاه انگلستان میشود.
داستان: … مردی که سراسر دنیا را گشته و با قوانین سر و کار داشته و به همه چیز مطلع بوده، اینها را نمیدانسته است؟
مصدق: خرفت بوده است.
…
دادستان: ارواح شهدای ۲۸ مرداد هماکنون گلوی او را میفشارند.
مصدق: خفهام کردند.
دادستان: وقتی دکتر مصدق عنوان دکتری پیدا میکند باید اینجانب بدانم در چه رشتهای از حقوق دارای درجهٔ دکتراست.
مصدق: بیکاری آقا؟ (صص ۱۸۵-۱۹۲) [پیشنهاد میکنم این گفتگوها را کامل بخوانید و ببینید این پیرمرد ۷۴ ساله با چه لطایفی دادستان و کل دادگاه را به مسخره میگیرد]
اما دادستان رگ خواب مصدق را میداند. او به مصدق تهمت کفر میزند. مصدق اینجاست که از کوره در میرود و میگوید:
«شبهای جمعه روضهٔ منزل ما ترک نمیشود. شما بفرستید ببینید هر شب جمعه چند نفر میآیند منزل ما و روضه میخوانند. آن وقت این آقا به تحریک یک جاهایی میخواهد در اینجا مرا بیایمان و بیعقیده معرفی کند تا بعد مرا بکشند و قاتل را بگویند از روی تعصب اقدام به این کار کرد.» (ص ۱۹۳)
در میانهٔ دادگاه که یاران مصدق را برای گواه میآورند، حرفهایی زده میشود که در تاریخ میماند. مثلاً لطفی وزیر دادگستری از کوره درمیرود و به دادستان میگوید:
«البته درست خبر نداشتی که در دادگستری چه خبر بود. تنها رشا و ارتشا نبود، ناموس کسی در امان نبود. حیثیت مردم متزلزل بود. کسانی را که سالیان سال من آنها را امتحان کرده بودم و آنها هم مثل من خون دل میخوردند سر کار آوردم که بلکه بتوانم در جامعه خدمت کنم.» (ص ۲۲۳)
یا معظمی، وزیر پست و تلگراف، در جواب این که آیا تلگراف فاطمی علیه شاه را دیده بود یا نه میگوید:
«خوشوقتم و افتخار میکنم که در این محضر دادگاه اعتراف کنم و قول بدهم که من یک تلگراف مردم را نخواندهام و اجازه هم ندادهام که در تمام این مدلت یک مأمور سانسور بیاید و تلگرافات مردم را سانسور کند. من اهل سانسور نبودم. وظیفهٔ پست و تلگراف، آقای دادستان، این نیست که تلگرافات مردم را کنترل کند.» (ص ۲۲۶)
یک نکتهٔ جالبی که در جریان دادرسی مصدق از پرده بیرون افتاد این بود که علی اکبر دهخدا روز ۲۷ مرداد در خانهٔ مصدق بوده است (ص ۲۴۰).
در نهایت به خاطر سن بیشتر از شصت سال مصدق برایش سه سال حبس مجرد بریده شد.
بخش سوم
بخش سوم در مورد قرارداد کنسرسیوم نفت است که جزئیات بسیاری دارد. تا مدتها مورخین فکر میکردند اکثر دسیسهچینیها زیر سر انگلیس بود اما با افشای اسناد پس از سالها معلوم شد اصل کار زیر سر دولت آمریکا بوده است (ص ۲۸۱). این چک و چانه زدنها جزئیات بسیاری دارد که از حوصلهٔ متن خارج است اما همین بس که به ازای هر سال تأخیر در فیصلهٔ ماجرا آمریکا حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ میلیون دلار باید به ایران کمک میکرد که ایران سرپا بماند و زیر پرچم کمونیسم نرود (ص ۳۰۷). در سال ۱۹۴۵، چیزی حدود ۸۲٪ نفت نیمکرهٔ شرقی در خاورمیانه تصفیه میشد اما در سال ۱۹۵۲ این درصد به ۱۹ تقلیل یافت. پالایشگاههای اروپا در سال ۱۹۴۵ تنها ۶٪ نفت را تصفیه میکردند و حالا به ۶۳٪ رسیده بود. عملاً خامفروشی در خاورمیانه افزایش یافته بود (ص ۳۱۱). چاپ اسکناس (غیرقانونی) دورهٔ مصدق حالا اثر تورمیاش در دورهٔ زاهدی رو شده بود و دولت زاهدی به کمک مالی آمریکا نیاز مبرم داشت (ص ۳۱۴). جالب آن که همهٔ دعوای ملی شدن نفت آخر به آنجا رسید که نفت ملی بود ولی تا زمانی که زیر زمین بود. به محض استخراج میشد ملک طلق کنسرسیوم که ترکیبی از شرکتهای آمریکایی مانند استاندارد اویل نیوجرسی، شرکت انگلیسی، شرکت شل و شرکت فرانسوی بود (ص ۳۷۱). امینی در جلسات مجلس لاطائلات تحویل میداد و زاهدی علناً میگفت مهم نیست که قرارداد را بفهمید یا نه. مهم است که امضایش کنید! (ص ۳۷۸). جبههٔ ملی با امضای کسانی مانند آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان، سحابی و علیاکبر دهخدا نامهای اعتراضی نوشتند (ص ۳۷۹). اما شاه تنها در پی آن بود که ارتشش تقویت شود و حاضر هر گونه امتیازی بدهد که آمریکا حاضر به تجهیز ارتش شاهنشاهی شود (ص ۳۸۲).
شاید لب مطلب را عبدالرحمن فرامرزی در جلسهٔ دوم آبان ۱۳۳۳ مجلس شورا با بیان لطیفهای بیان کرد که نمایانگر مفهوم راستین قرارداد جدید بود:
«یک کلیمی دلباخته بود به یک زن کلیمی دیگری، هر چه کرد نشد. آخر پنج هزار لیر قرار شد به او بدهد. ساعت ده رفت و آن پنج هزار لیر را پرداخت. فردا شوهر آن خانم پرسید که فلانی پنج هزار لیر را به تو داد؟ زن دستپاچه شد که شوهرش از کجا فهمیده است؟ گفت: بله، شوهر گفت عجب آدم خوشحسابی است که از من پنج هزار لیر قرض کرده بود و گفت ساعنت ده به خانم میدهم (ص ۳۷۷).
پینوشت در مورد کتاب همهٔ مردان شاه
«آمریکاییها غالباً این هنر را دارند که با سفری کوتاه به کشوری و آشنایی مختصر و فیالجمله، با دهن پرباد از ماضی و مستقبل و حال آن کشور سخن میگویند. خبرنگار هم که به اقتضای حرفهای که دارد حدش به شارع میرسد (ص ۴۵۷- در نقد کتاب)
پینوشت
- یک ماه مؤانست من با کتاب «خواب آشفتهٔ نفت» به پایان رسید. شاید یکی از دلایلی که باعث میشد کمتر تاریخ بخوانم سرد بودن فضای روایت تاریخ بود. اما موحد هم ادیب است و هم مورخ و چقدر خوب از پس کار برآمده است. همین کتاب مرا مجاب کرد از این به بعد اعتنای بیشتری به تاریخ (حداقل تاریخ معاصر) داشته باشم که «ما اکثر العبر و اقل الاعتبار».
- در کتابهای درسی ما، دروغ یا راستش به کنار،تاریخ را خیلی کادوپیچشده و سادهشده تحویلمان دادند: مثلاً مصدق خوب بود تا زمانی که با کاشانی به اختلاف نخورد. نمیخواهم تنها با اتکا بر یک کتاب نتیجهای بگیرم اما حرف اصلی آن است که تاریخ مانند زندگی انسانی پیچیده است و انسانها هم خوبی دارند و هم اشتباه. کما آن که در همین کتاب که تمرکزش بر عملکرد مصدق بود و کار زیادی به کاشانی نداشت، به اشتباهات اصلی مصدق بارها اشاره شده است اما در عین حال مصدق را یک قهرمان ملی میداند.
-
معرفی چند کتاب در همین حال و هوا اما با رنگ ادبیات که خواندهام و به نظر خوب هستند:
- «دکتر نون زنش را از مصدق بیشتر دوست دارد» از شهرام رحیمیان
- «نفحات نفت» از رضا امیرخانی
- «مردگان باغ سبز» از محمدرضا بایرامی (در مورد قیام پیشهوری در دههٔ ۲۰ شمسی در آذربایجان)
آقا شما تقریبا سه هزار صفحه رو توی یک ماه خوندی؟