۰
این نوشته سفرنامه است و سفرنامه نیست. بیشتر سفربیانیه است تا سفرنامه. اگر حوصلهٔ حرفهای گلدرشت ندارید ادامه ندهید. آخرش یا وقتتان تلف میشود یا عصبانی میشوید و چند لیچار بار نویسنده میکنید. بگذارید حرف آخر را همین اول بزنم: حقیر فقیر سراپاتقصیر مدتهاست به این نتیجه رسیدهام که هر چه گفتنی بوده تا حالا گفتهام و بیشتر از این دیگر حدیث نفس است و گفتمگفتهای روزمره. توی اینترنت پر است از این حرفها. پس بهتر است حرفی به حرفهای بیهودهٔ این جهان اضافه نکنم. خاصه آن که بعد از فراگیر شدن تلگرام، متوجه به وجود آمدن گروههای مرتبط با موضوع تجربهٔ زندگی در غرب شدم و بعد از مقایسهشان با نوشتههای خودم، دیدم وقتی کسی بهتر مینویسد و وقت و حوصلهٔ بیشتری دارد، چه کاری است آخر من هم این وسط پابرهنه بپرم و افاضه کنم؟ دیگر اینکه همهٔ حرف «همسفر شراب» از نیویورک بود. حال که دارم از نیویورک میروم، حرفی باقی نمانده است. تنها چیزی که به نوشتنش ادامه میدهم، نوشتههای تحت عنوان «شرابههای سفر» است که هر وقت مطلب کوتاهی به ذهنم رسید، مینویسم. خب دیگر؛ حرفم تمام شد. از اینجا به بعدش دیگر خواندن ندارد. خدانگهدار. نه نه صبر کنید. تا یادم نرفته بگویم که ممنونم از شمایی که خواندید، تشویق کردید، نظر دادید، ایرادها را یادآور شدید و مایهٔ دلگرمی بودید. سپاس و خدانگهدار.