«وظایف»
مادر
میپخت، میشست
میبرد میآورد
میدوشید میکاشت
کتک میخورد، فحش میشنید
درد میکشید، میزایید
ما گریه میکردیم
پدر
مثل کوه ایستاده بود
(ص ۶۱)
زندایی از دبی آمده بود
-انگار از فتح سومنات آمده باشد-
مادر را سورپرایز کرد:
سشوار، بابلیس، شانه، شامپو، آینه
کریپس، تاپ، سوتین…
مادر از تهران که آمده بود
نه سینه داشت نه موی سر!
(ص ۵۵)
شاعران ما
هزار سال از لب شیرین نوشتند
هر چه فرهاد بود مرض گند گرفت
شاعران ژاپن اما
از ناوک مژگان
سرنگ انسولین ساختند
ما کو تا اوناشیم؟
(ص ۱۱)
پینوشت: معمولاً بسیاری از انتشاراتیها به دلایلی هیچ وقت در آغاز کتاب با نام خدا شروع نمیکنند. شنیدهام قیصر امینپور با همین نشر مروارید کلی تقلا کرد که بالاخره «به نام خدا» در آغاز کتاب گذاشته شد. جالب است در آغاز فهرست هر دو کتابی که از اکسیر دارم و هر دو از نشر مروارید است، «بسم الله الرحمن الرحیم» آمده است.