دختران محجبهٔ زیادی در شهر کارس ترکیه خودکشی کردهاند.
این نقطهٔ آغازین رمان «برف» است. شاعر تبعیدی به اسم کا (کریم) از فرانکفورت راهی کارس میشود و میخواهد گزارشی تحقیقی در این مورد تهیه کند. چرا خودکشی این قدر زیاد شده است؟ ظاهراً فشار دولت ترکیه برای ممنوعیت حجاب در مدرسه باعث این افزایش است. حالا نهادهای دینی همه جا را پر از پوستر کردهاند که خودکشی گناه نابخشودنی است. اما اتفاق ویژهای نمیافتد. مدیر مدرسهٔ اصلی شهر به قتل میرسد. و اتفاقاتی از این دست. اتفاقاتی میافتد که گروه سکولار در شهر بر ضد اسلامگراها کودتا میکنند و شهر در فضای نظامی میماند. دولت مرکزی به خاطر برف خیلی زیاد نمیتواند به شهر بیاید. کا این وسط مانده است در هتلی که در آن دلبستهٔ «ایپک» زن مطلقهٔ همکلاسی سابقش شده است. خواهر ایپک، «کدیفه» برعکس خواهرش محجبه است و روی حجابش تأکید دارد و خود را یک «مسلمان سیاسی» میداند. کنشهای اجتماعی مختلفی در شهر وجود دارد: گروهی اسلامگرا، گروهی کرد تجزیهطلب، گروهی سکولار و گروه اندکی مانند پدر ایپک و کدیفه چپهای خداناباور هستند. کارس شهری نزدیک به ایران، ارمنستان و روسیه، موقعیتی خاص دارد که حتی معماریش جاهایی روس و ارمنی است.
اورهان پاموک، نویسندهٔ ترک برندهٔ جایزهٔ نوبل ۲۰۰۶، این رمان را ظرف سه سال در سال ۲۰۰۱ نوشت و سال ۲۰۰۴ ترجمهٔ انگلیسی کتاب جزو صد کتاب گزینششدهٔ نیویورکتایمز انتخاب شده است (توی پرانتز: چرا با وجود این همه ترکدان در ایران این کتاب از انگلیسی به فارسی ترجمه میشود؟ البته ترجمهٔ جدیدی از ترکی منتشر شده با عنوان «سکوت برف»). به قول خودش، این رمان اولین و آخرین رمان سیاسی اوست. مانند بسیاری دیگر از آثار پاموک، دغدغهٔ اصلی او جدال تمامنشدنی سنت و تجدد در ترکیه است. پاموک به پیچیدگیهای ناتمام عناصر مختلف جامعه و درهمتنیدگی اتفاقات بسیار واقف است. تاریخ را خوب میفهمد، از پیچیدگیها و تنوع تفکرات سنتی و همینطور تجدد خبر دارد.
سبک روایت پاموک الگویی پستمدرن دارد. راوی داستان اورهان است؛ یعنی خود پاموک. کسی که دوست صمیمی کا است. کا بعد از چهار سال از آن اتفاقات در آلمان ترور شده است و همهٔ چند شعری که در مدت اقامتش در کارس نوشته به سرقت رفته است. حالا روایت کاملاً نامطمئن است و جاهایی راوی حدسیات خودش را وارد ماجرا میکند. پیچیدگیهای روانی شخصیتها مرا یاد پیچیدگیهای شخصیتهای داستانهای داستایوسکی میاندازد. در این روایت، او مانند دیگر داستانهایش سعی در بدعتسازی ویژهای نمیکند و سعی میکند داستان را از زاویهٔ دید نامطمئن روایت کند.
یادم هست وقتی اولین تجربهام با پاموک را خواندم، به شباهتهای بسیار بین ترکیه و ایران پی بردم. پنداری هیچ وقت آن اتفاقات برای رضاخان نمیافتاد و هیچ وقت پهلوی ساقط نمیشد، نهایتاً میشدیم چیزی شبیه ترکیه. کشوری که چند سال یک بار کودتا در خودش دارد، زندانی سیاسی تا دلت بخواهد، تورم نزدیک به ۱۰۰٪ و چندپارگی قومیتی و خطر همیشگی تجزیه. این رمان مثل دیگر کارهای پاموک به من یادآور میشود که جامعه و ساختار جامعه در یک رویدادگی تاریخی پیچیده قرار گرفته است که سادهلوحانه است اگر بخواهیم با تغییرات بعضاً رادیکال امید بهبود چشمگیری داشته باشیم. بسیاری از نسخهنویسیها افتادن از چاله به چاه است.
این رمان نسبت به سه کار دیگری که از پاموک خواندم، کمتر از نمادها استفاده کرده است و کمتر از راویان عجیب و غریب استفاده کرده است (مثلاً در «نام من سرخ» راوی جسد و راوی سگ هم وجود دارد). اما داستانگویی بیشتر از کارهای قبل در داستان است. متأسفانه (یا خوشبختانه) پیرنگ طوری است که نمیشود در مورد این قصه بیشتر حرف زد چرا که باعث لو رفتن داستان میشود. اما میبینیم که مسأله هم حجاب هست و هم حجاب نیست. و چه صحنهٔ عجیبی است وقتی که کدیفه مجبور میشود در صحنهٔ تئاتر کشف حجاب کند و بعد اسلحهای که قرار بوده خالی باشد و جزوی از بازی تئاتر، اما واقعیت چیز دیگری است.
نظر من در مورد سه رمان قبلی پاموک را از اینجا بخوانید:
https://delsharm.blog.ir/1397/07/18/strangeness
https://delsharm.blog.ir/1397/09/18/my_name_red
https://delsharm.blog.ir/1400/02/09/rhw