قبلاً دو مجموعه از کارهای غادة السمان را خوانده بودم (غمنامهای برای یاسمنها و زنی عاشق میان دوات) که هر دو ترجمهٔ کتابهایی با همان نام بودند. این مجموعه ظاهراً گزیدهٔ ۳۶ شعر کوتاه عاشقانه است که از کتابهای مختلف برداشته شده است (ظرف نیم ساعت این کتاب تمام میشود!). جالب آنجاست که اولین باری که شعر غادة السمان را خوانده بودم، دبیرستانی بودم و یکی از شعرهایش را هنوز یادم مانده بود و در این کتاب دوباره خواندم.
بگذارید اعتراف تلخی بکنم: من شعر خارجی را کم میفهمم. بارها تلاش کردم شعر انگلیسی بفهمم. همهٔ کلمات را میفهمم اما شعریت شعر را فهم نمیکنم. هر هفته شعرهای منتشرشده در نیویورکر را تورق میکنم ولی هیچ ارتباطی برقرار نمیشود که نمیشود. غیر از استثنای امیلی دیکنسون، حتی شعرهای معروف والت ویتمن و تی اس الیوت را نمیفهمم. انگاری واژههای زبان مادری تداعی شاعرانه دارند که شعر خارجی به ما القا نمیکند. ترجمه به زبان فارسی این مشکل را تا حدی حل میکند.
بگذریم؛ این شعری بود که از کتاب غمنامهای برای یاسمنها در این کتاب آمده و هنوز در یادم مانده است:
در کافه با هم بودیم
در فنجان قهوهام
نگاهت را
عاشقانههایت را
مینوشیدم
زن فالگیر آمد و دستهایم را گرفت
به او گفتم:
دست این مرد را بگیر و
فال مرا بخوان
سلام
چه شعر قشنگی؛ و میشود توجه کرد که در عربی مذکر و مونث را با ضمایر به سادگی منتقل میکنند، از طرفی موجز تر و زیباتر از فارسی میشود و از طرفی دیگر رساتر میشود. الان با دانستن زن بودن شاعر حدس میزنیم راوی درونی شعر زن است، اما در عربی از همان ضمیر چسبان کلمه "نگاه" میشود فهمید و نیازی نیست تا جمله آخر "دست این مرد را بگیر" صبر کنیم.