پارسال رفته بودم پیش یکی از هم‌دانشگاهی‌های سابق در دفتر دانش‌بنیان بنیاد نخبگان. این کتاب را توی دفتر ایشان دیدم و گرفتم. 

 

تعدادی هم‌دبیرستانی که از دبیرستان مذهبی امام صادق به دانشگاه تهران و بیشترشان دانشکدهٔ فیزیک رفتند، تصمیم گرفتند کاری بکنند. جرقه‌ای که به ذهنشان خورد نصب دوربین سرعت‌سنج بود. بعدتر آن را تبدیل به سرعت‌سنج در جاده‌ها کردند و کم‌کم محصول کارابین. این کتاب روایت نویسنده با زاویهٔ دید کارآموزی برساخته از این شرکت است.


http://www.pfkvision.com/


صادقانه بگویم که با خواندن این کتاب بیشتر به فروبستگی شرایط پی بردم، نه گشایش! این دوستان عزیز بیشتر توفیق الهی داشتند و پشتکار خرکی (واقعاً واژهٔ بهتری سراغ ندارم). یعنی فضای کلی کارآفرین‌سوز است مگر آن که کارآفرین چنان پشتکاری داشته باشد.

 

اما ضعف اصلی کار نویسنده است. زاویهٔ دید ناقص، افاضه‌گویی و نپرداختن به جزئیاتی که مهم‌تر از افاضات نویسنده است.

 

با ذکر دو جمله از نویسنده به پایان می‌رسانم که خودتان قضاوت کنید (توضیح آن که حقیر آن‌ور آب هستم، حقوقم چندبرابر متوسط آمریکاست و رشته‌ام علوم پایه نیست):

 

«آن‌طرف‌آبی‌ها زرنگ‌تر از این حرف‌ها هستند که دست رد به سینهٔ چنین آدم‌هایی بزنند. علت آن هم روشن است؛ کشورهای پیشرفته، در رشته‌های کلیدی معمولاً از متخصصان خودشان استفاده می‌کنند، اما برای رشد علوم پایه که به آن نیاز مبرم ندارند و آن‌چنان برایشان درآمدزا نیست، از متخصصان کشورهای دیگر استفاده می‌کنند.» (ص ۳۸)

 

«بچه‌های دانشگاه یکی‌یکی ویزایشان را مهر می‌کردند و می‌رفتند به سمت سرزمین‌ فرصت‌ها! نه خبری از دیروز مملکت‌شان داشتند، نه شناختی از امروز آن، نه حتی اضطرابی برای فردایش. می‌رفتند مثلاً به بشریت خدمت کنند. آن‌ها پای سفرهٔ مردم این مملکت بزرگ شده‌اند، اما در بزنگاه مفید بودنشان هوای خدمت به بشریت به سرشان زده بود. اما واضح بود که خدمت به بشریت بیشتر رنگ و طعم بهانه داشت؛ بهانه‌ای برای درزگیری وجدانشان؛ بهانه‌های برای فرار کردن از سختی‌ها و مشکلات…» (ص ۴۰)