در این روزها که در هجمهٔ خبرها و تحلیل‌هایی هستیم که بالا و پایینِ همهٔ رنگ‌ها را سیاهی می‌بینند، حال قفسهٔ کتابم هم تعریفی نداشت: مشتی کتاب علوم اجتماعی در مورد ایران و مشکلاتش، کلی رمان و داستان در مورد دردهای عمیق بشر و چند کتاب دیگر؛ برخی انگلیسی و برخی فارسیِ یادگار از سفرم به ایران. یک‌هو یاد این کتاب افتادم که سیدمجتبی قافله‌باشی، هم‌دانشگاهی سابق و مستندنگار شرکت‌های دانش‌بنیان، در سفر اخیرم به ایران طی دیدار در کافه-کتاب‌فروشی خیابان انقلاب به من هدیه داده بود. طبق معمول از چنین کتاب‌هایی برکنارم چرا که تجربه نشان داده است این کتاب‌ها تصویری غیرواقعی از زیست ایرانی را بازنمایی می‌کنند. اما باید اعتراف کنم حداقل در مورد این کتاب سخت در اشتباه بودم.

این کتاب روایت بی‌واسطهٔ «نوید نجات‌بخش»‌ کارآفرین ایرانی مؤسس شرکت «بهیار صنعت سپاهان» است که به کوشش «بهزاد دانشگر» به شکل ناداستان (نان‌فیکشن) گردآوری شده است. در این کتاب آن چیزی که به چشم می‌آید صداقت است و صراحت است و شهامت. دقت نظر گردآوردنده را نیز نباید نادیده گرفت که با وجود حفظ تکه‌کلام‌های اصفهانی، خوب مطلب را درآورده است. دقیقاً ۲۴ ساعت پیش کتاب را باز کردم و ۳۰۴ صفحه را کمتر از یک شبانه‌روز تمام کردم.

 

نجات‌بخش با الهام از زندگی پرتلاش پدرش که متخصص قلب و رییس بیمارستان بود، به تلاشی شبانه‌روزی در جهت استفاده از تخصص‌اش یعنی مهندسی برق در زمینهٔ تجهیزات پزشکی رو می‌آورد که یکی از چندین برکاتش ساخت شتاب‌دهنده‌های مخصوص پرتودرمانی برای سرطان است. شرکت او حالا وسعت چندصد نفره پیدا کرده است، شریک روسی و چینی دارد، و سود چندمیلیاردی در سال دارد. در این قصه اما نجات‌بخش در مورد مشکلات کم نمی‌گوید و اصلی‌ترین مشکلات خود دولت و مهم‌تر از هم شرکت‌های خصولتی (خصوصی در واقع دولتی) است. 

 

جنبهٔ‌ دیگر این روایت آن است که شخصیت اولِ روایت با نگاهی غیرسرمایه‌داری به مسألهٔ پیشرفت نگاه می‌کند. او خدا را در مسائل زندگی‌اش وارد کرده است و همین او را از قهرمانانی که دنیای غرب برای ما ساخته است و آخرش بسیاری‌شان خانم‌باز و روان‌پریش از آب درمی‌آیند متمایز می‌کند (همین را که نوشتم یاد رسوایی اخلاقی بیل گیتس و رفتارهای روان‌پریشانهٔ ایلان ماسک افتادم). 

 

در تمام این روایت جاهایی با راوی هم‌داستان نیستم. با وجود آن که سبک کاری‌اش را می‌ستایم ولی آن را سبکی پایدار برای عموم نمی‌بینم (این که مثلاً سه شبانه‌روز مهندس‌ها را نگذاری بروند خانه تا کار جواب بدهد). نقدهای وی به دانشگاه را به‌جا می‌دانم اما نباید این نکته را فراموش کرد که بخشی از رسالت دانشگاه کار روی مسائل ظاهراً انتزاعی است که شاید بعدها از میان آن همه مسألهٔ انتزاعی یکی کاربستی پیدا کند. البته می‌دانم بسیاری از پایان‌نامه‌های مهندسی در ایران خسر الدنیا و الآخره هستند تازه اگر کپی‌کاری محض و متقلبانه نباشند. و دیگر آن که این سبک از مجاهدت را نسخهٔ همگانی نمی‌بینم و کشور برای حرکت رو به جلو نیاز به تغییرات ساختاری بنیادی‌تری دارد.

 

در پایان در وصف این حرکت یاد این آیه از سورهٔ‌ نسا افتادم:


لَّا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ ۚ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً ۚ وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا