«پسااسلامیسم» از میلاد دخانچی به سال ۱۳۹۸ از نشر آرما منتشر شده است. ظاهراً این کتاب ترجمهٔ سادهشدهٔ پایاننامهٔ دکتری دخانچی با همین عنوان از دانشگاه کوئینز کاناداست. این کتاب که فصلی طولانی در آغازش در مورد فلسفهٔ صدرایی دارد به مسألهٔ نادیده انگاشتن ماهیت در نگاه غالب صدرایی میپردازد. به زعم نویسنده این نگاه که بیشتر بر هستی امور اصالت مینهد تا به ماهیت امور، تا به امروز، در تفکر اندیشمندان معاصر ایران مانند شهید مطهری سایه افکنده است کما آن که در سخنرانی شهید مطهری در باب انقلاب اسلامی، او اسلام را محتوایی میداند که قالب جمهوری آن را به پیش میبرد. از نظر دخانچی این بسیطانگاری در مورد امری پیچیده که ناشی از عدم فهم تکنیک است، باعث بسیاری از مشکلات کنونی شده است. او برای پیشبرد نگاهش به مسأله، دو نوع حکمرانی را پیش میکشد: قبیلهفرم و استیتفرم. قبیلهفرم به زعم دخانچی چیزی شبیه دوران حکومت نبوی است که قاهریت حکومت و مرزبندی بیشتر بر اساس محبت طرفینی و عرف حاکم بوده است ولی استیتفرم چیزی است شبیه به دولتهای عباسی و اموی که مرزبندی جغرافیایی و منافع و قانونگذاری نقش ایفا میکنند. او با اتکا به نگاه میشل فوکو چهار مؤلفهٔ اصلی را برای استیتفرم برمیشمارد: ۱) استقلال (لویاتانیسم)، ۲) آزادی (لیبرالیسم)، ۳) عدالت (مارکسیسم) و ۴) اخلاق مستقل از حکومت (آنارشیسم). جمهوری اسلامی نحوی از استیتفرم مدرن است و اصلاً شبیه به قبیلهفرم نبوی نیست. به زعم دخانچی نیروهای انقلاب در این سالها صرف جدال بین لویاتانها و لیبرالها شده است. او اصالتی برای دیگر جنبشها مانند عدالتخواهی در ایران قائل نیست و آنها را دارای هویت سطحی میبیند. از نظر او اسلامیسم فهمی است نوین اما نه لزوماً بدعتگونه از دین که از سوی متفکران دهههای میانی قرن چهاردهم مانند شریعتی مطرح شده است و راه را برای ساختن استیتی غیرسکولار باز کرده است. اما او معتقد است که آن مسیر به خاطر نداشتن تجربهٔ حکمرانی در کلیت مانده است و باید بسط پیدا کند. راهی که او پیشنهاد میکند پسااسلامیسم است که شبیه به نگاه شهید آوینی به مسألهٔ تکنیک، باید به جای مبارزه با امر جدید (نگاه سنتی) یا حل شدن در آن (نگاه سکولار)، آن را به تسخیر خود درآورد. از نظر او حالا که ایران از نظر استقلال به سطح خوبی رسیده است، عناصر لویاتان (مانند نظامیها) باید دست از سر دیگر مؤلفههای حکومتداری بردارند و مؤلفههای دیگر مانند آزادی و عدالت و اخلاق چه به شکل مدرناش و چه به شکل سنتزشده اسلامیاش در کشور جاری شود.
به نظرم چند ایراد به این کتاب وارد است. نخست خلط واژگانی و استفادهٔ مبهم از واژهها. آن چیزی که دخانچی از لیبرالیسم مراد میکند با آن چیزی که عرف امروزه میفهمد فاصله دارد. او واژهٔ نئولیبرال را برای گروهی از اصلاحطلبان معاصر به کار میبرد که خواننده ناخودآگاه با نئولیبرال پساریگان-تاچری اشتباه میگیرد. تصاویری که زیاد در کتاب استفاده شده صرفاً کاغذپرکن هستند و کمکی به فهم بیشتر مطالب نمیکنند. نویسنده به زعم خودش خواسته با کم کردن ارجاعات درونمتنی از سنگینی علمی کتاب بکاهد ولی در عمل باعث شده است که خواننده نفهمد کجای حرفها از خود نویسنده است و کجایش از قدمای فلسفه و علوم سیاسی. و شاید مهمترین ایراد کتاب قطعیت زیاده از حد در گزارهها، فروکاست افراطی مسأله و نداشتن راه حل یا حداقل نقشهٔ راه قابل فهم است.
در مجموع این کتاب برای مطالعه و اندیشیدن حداقل از زاویهٔ دید جدید و شاید متفاوت خوب باشد.