این اولین رمان جدی امیل زولا نویسندهٔ ایتالیاییالاصل اهل فرانسه است که در بیست و هفت سالگیاش منتشر شد و حواشی پیرامون کتاب باعث شد که مجبور شود برای چاپ دوم کتاب مقدمهای بنویسد. داستان در مورد زنی به اسم ترز راکن است که به اجبار با پسرعمهٔ همیشهبیمار و مخنثاش ازدواج میکند اما دیگر تاب این شرایط را ندارد و با دوست شوهرش، لارن، رابطه برقرار میکند. کار به جایی میرسد که با همدستی هم شوهرش کمیل را میکشند و اصل داستان تازه بعد از این قتل شروع میشود.
وقتی خلاصهٔ داستان را شنیدم با خودم گفتم خب این داستان چه چیز تازهای قرار است به «مادام بواری» نوشتهٔ استادِ نویسندگی زولا اضافه کند؟ با خواندن کتاب متوجه شدم که با اثری کاملاً متفاوت در گونهٔ ادبی ناتورالیسم طرف هستم. این کتاب در زمانی نوشته شده است که نظریات روانشناسی بر اساس اصول علم جدید باب شده بود و زولا جهانی را خلق کرده است که اوج فرومایگی و در عین حال اوج حقارت انسان را نشان میدهد. خلق چنین اثری بدون دقت در زاویهٔ دید اصلاً شدنی نیست و زولا این مسأله را از استاد زاویهٔ دید در نویسندگی، گوستاو فلوبر، خوب آموخته است. مثلاً وقتی خبر مرگ کمیل به گوش همکارانش میرسد مینویسد: «آنها به این که یکی از همکارانشان غرق شده است خیلی افتخار میکردند.» که به نظرم همین یک جمله پوچی زندگی اداری و یکنواختی حاصل از این زندگی را نشان میدهد. در میانهٔ داستان، لارن به دنبال این است که مطمئن شود کمیل شوهر معشوقهاش غرق شده است. او به سردخانهای میرود که مخصوص مغروقین و کشتههای ناشناس شهر پاریس است. او چند روز پشت سر هم به آنجا میرود و شاهد جنازههای مختلف است. اما نویسنده گویا میخواهد از زاویهٔ دید لارن اوج پوچی مردمان شهرش را به رخ مخاطب بکشاند: «بعضی از کارگرها بعد از پایان روز کاری به آنجا میرفتند، با یک قرص نان و ابزارهایشان که زیر بغلشان بود و با دیدن مردهها سرگرم میشدند.» یا در جایی دیگر مینویسد: «دستهای از بچهها میآمدند، بچههایی که دوازده تا پانزده ساله بودند، از پشت پنجره به بخش جنازههای زنان میرفتند، دستهایشان را روی شیشه میگذاشتند و با نگاه مأیوسانه به سینههای لخت زنان خیره میشدند.»
بعد از دو سال کشمکش، لوران و ترز ازدواج میکنند ولی حالاست که فکرهای منفی به آنها حملهور میشود. نویسندهٔ کافر که به عذاب وجدان گویا اعتقادی ندارد شخصیتها را در موقعیتهای مختلف قرار میدهد و آنها را دچار حیرت، ترس و در نهایت جنون میکند. جنونی که در نهایت به یک تراژدی بهیادماندنی میانجامد. امیل زولا در مقدمهٔ چاپ دوم کتاب مینویسد: «ترز و لوران دو انسان حیوانصفت هستند و دیگر هیچ.»
این رمان در هیچ کدام از فهرستهای پیشنهادی آثار فاخر ادبی نبود ولی به لطف قیمت ۹۹ سنت دستهدومش آن را خریدم و خواندم. خب آن فهرستها که وحی منزل نیستند. با اطمینان میگویم که این کتاب یک شاهکار ادبی است که خواندنش مانند خواندن بسیاری از آثار معروف ادبی باید توصیه شود. در این کتاب با هنرنمایی نویسنده در شخصیتپردازی، بازی با زاویهٔ دید و توصیفات جالب طرف هستیم. زولا در مقدمه مینویسد: «من همهٔ صحنهها را با دقت بسیار و با کنجکاوی محض یک دانشمند نوشتم.»