غیر از رمانهای خیلی اخیر مانند برندههای منبوکر و پولیتزر، رمانهای دیگر را از روی فهرستهای پیشنهادی نشریههای معتبر انتخاب میکنم. از بین هفت فهرستی که به آن نگاه میاندازم، در چهار تایش «موبی دیک» وجود دارد. پس باید رمان خوبی باشد. اما من موبی دیک را با یک خاطرهٔ پیشین آغاز کردم. در کتاب «خودویراستاری برای نویسندگان» چند پاراگراف از این کتاب گذاشته شده بود و آخرش نوشته شده بود «اگر نتوانستید آن چند پاراگراف را بخوانید یا ناخودآگاه از روی جملات پریدید، بدانید تنها نیستید.» موبی دیک با وجود آن که همعصر «بلندیهای بادگیر» و نوشتههای دیکنز است، در اطناب و سخنپردازی طولانی شهره است. یعنی برای کسی مثل من که از کلاسیکهای دیکنز و خواهران برونته لذت میبرم، حس میکردم این کتاب دیگر شورش را درآورده. از قضا جناب «هرمن ملویل» این کتاب را یکبار بر اساس پیرنگ اصلی نوشته و سپس با درج اطلاعات فراوان در مورد ملوانی، بندرها، کشتیها و نهنگها تبدیلش کرده به اثری که تا مدتها به اشتباه در رستهٔ کتب غیرداستانیِ مرتبط با شکار نهنگ در کتابخانههای آمریکایی نگهداری میشده است. فصاحت زبانی، موسیقی درونی و طنین جملات، اطلاعات جالب توجه در مورد گذشتهٔ آمریکا و صراحت لهجهٔ نویسنده بعد از مدتها خاک خوردن کتاب در کتابخانهها به چشم منتقدان اوایل قرن بیستم آمده و کتاب تبدیل شده به شاهکار کلاسیک ادبیات داستانی آمریکا. به همین خاطر بسیاری از دبیرستانها و دانشگاههای آمریکا این کتاب را به عنوان تکلیف به دانشآموزان و دانشجویان میدهند و آن طور که من گشتم، کلافگی شایعی در بین آمریکاییها از درازگویی ملویل وجود دارد.
کتاب دستهدومی که در دست دارم، به چاپ انتشارات پنگوئن و حدود ۶۵۰ صفحه متن اصلی کتاب است. من تا حدود صفحهٔ صد را به هر زحمتی جلو رفتم [فکر میکنم با خواندن کتابهای پرحجم دیگر، برادریام را به امرِ تقریباً مقدس مطالعه ثابت کرده باشم]. دروغ چرا؟ اوایل از زبان صمیمی ملویل خوشم آمد؛ مخصوصاً جملهٔ اولش «منو اسماعیل صدا بزنید!» این که اسماعیل به عشق دریانوردی و دیدن دنیا به بندری در ماساچوست میرود، هتلها پُرند و او مجبور میشود با یک آمریکایی بومی در یک تخت [دقت کنید یک تخت، نه یک اتاق] بخوابد و آن بومی در ماه رمضانِ خودش است و همیشه با بت چوبی دستیاش مشورت میکند جالب است. اما هر چقدر جلوتر رفت و هر چقدر به کشتی نزدیکتر شدم درازگویی ملویل بیشتر شد. خلاصه این که رفتیم عین مَرد خلاصهٔ کتاب را از سایتها خواندیم و عطای فهمِ یک اثر احتمالاً سترگ ادبی را به لقایش بخشیدیم. شاید برای آمریکاییهای بیتاریخ این اثر مهم باشد، ولی برای منِ فارسیزبان که هنوز وقت نکردهام شاهنامه بخوانم، مثنوی دارم، گلستان و بوستان دارم، تاریخ بیهقی دارم، و از این جور قمپزها، این کتاب مبارک صاحبش باشد [شاید هم بیخ ریش صاحبش]. زیاده عرضی نیست.