این کتاب از سلسله کتاب‌های «از میراث عرفانی» نوشتهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی است. مانند دیگر کتاب‌های این مجموعه، نویسنده مقدمه‌ای طولانی در مورد نحوهٔ پژوهشش نوشته و سپس آثار عارفِ مورد نظر را همراه با توضیحات در مورد واژه‌های دشوار و ارجاعات تاریخی آورده است. یکی از مصائب اصلی در تحقیق در مورد شیخ انصاری، رساله‌های بی‌شمار منسوب به اوست [۱-۳] تا جایی که حتی بعضی‌ها او را شیعهٔ دوازده‌ امامی می‌دانند. مثلاً استاد مولایی در کتابی با عنوان «رسائل فارسی خواجه عبدالله» چندین رساله از او جمع کرده که اکثرشان، طبق تحقیق شفیعی، از او نیستند؛ «رسالهٔ مفصلهٔ هروی» از او نیست، نه در سیاق با گفتار شیخ انصاری یکی است نه در زبان. بماند این مطلب که در «کشف‌الاسرار» میبدی به اشتباه «پیر هروی» با شیخ انصاری اشتباه گرفته شده است. رسالهٔ «صد میدان» نیز تألیف او نیست ولی احتمالاً تحریر مجالس اوست که با تغییرات فاحش زبانی به دست ما رسیده است. همین طور، «محبت‌نامه» از او نیست. «رسالهٔ سؤال دل از جان» معلوم نیست که چگونه تدوین شده است ولی آنچه که مسلم است این است که بخش قابل ملاحظه‌ای از آن گفتارهای انصاری است ولی صورت گفتار با لهجهٔ هروی ۳۰۰-۴۰۰ سال اختلاف دارد. «رسالهٔ ذکر» هم احتمالاً شامل کلام‌های اوست ولی دچار تحولات زبانی شده است و زبانش به قرن نهم و دهم نزدیک شده است. در «رسالهٔ‌ واردات» اندیشه‌هایی وجود دارد که به صراحت خلاف عقاید انصاری است. «و من مقالاته فی الموعظه» به احتمال زیاد از شیخ است ولی «رسالهٔ بی‌نام» کلاً تحریف است. «کنز السالکین یا زاد العارفین» نیز از او نیست. «رسالهٔ‌ قلندرنامه» که کلاً شاهکار است، چون مفهوم «قلندر» قرن‌ها بعد از خواجه عبدالله در میان اهل تصوف باب شده است. «الهی‌نامه» با وجود بعضی تحریف‌ها احتمالاً از خواجه است ولی «از مجموعهٔ ۷۸۸ هجری» کلاً غلط اندر غلط است، مثلاً جاهایی اشاره به «سنایی» شده حال آن که سنایی دو قرن بعد از خواجه عبدالله به دنیا آمده است! 

در مورد کتاب‌های عربی خواجه، پدر روحانی فرانسوی «سرژ دوبوکوی» (۱۹۱۷-۲۰۰۵) تنها کسی است که به صورت مفصل تحقیق کرده است و ظاهراً «الأربعین فی دلایل التوحید» با توجه به سیاق کلام مانند مفاهیم تجسیم خدا  اثرِ مسلم خواجه عبدالله است. هیچ شعر فارسی‌ای که بشود نشانه‌ای بر سروده شدن از خواجه عبدالله باشد وجود ندارد ولی شعر عرب بسیار داشته؛ جالب آن است که یک‌دفعه از قرن یازدهم سر و کلهٔ شعرهای فارسی خواجه عبدالله پیدا شده است. احتمال این مطلب وجود دارد که عبدالله نامی که از نوادگان انصاری بوده که شعر می‌گفته و قص علی هذا. 

از همهٔ این‌ها جالب‌تر کشف شفیعی کدکنی در مورد رونوشت بودن (یعنی تقلب علمی) بخش زیادی از «کشف الأسرار» نوشتهٔ میبدی از تفسیر «ثعلبی» است و بخش بزرگ از باقی‌اش از تفسیری دیگر است [۴]، که البته در انتها صدای نالهٔ نویسنده از وضع وخیم‌تر پژوهش در رشته‌های دانشگاهی امروز ایران درمی‌آید [۵]. چیزی که در این میان مرا مبهوت کرد، این است که وقتی صحبت از گردآورندهٔ کتاب کشف الأسرار، یعنی علی اصغر حکمت، وزیر فرهنگ وقت در زمان رضاخان و باعث و بانی کشف زورکی حجاب شد،  نویسنده از او با عنوان «وزیر دانش‌پرور و دوران‌ساز قرن ما» یاد می‌کند؛ بگذریم. 

ساختارهای جالب دستوری در نوشته‌های شیخ وجود دارد که شاید به ریشهٔ «هندی-اروپایی» بودن زبان فارسی برگردد. مثلاً‌ جاهای بسیاری «می» استمراری از فعل فارسی گرفته (شبیه فعل کمکی در زبان انگلیسی) مثلاً «می لعنت فرست». جایی دیگر «گم» و «گمان» را شیخ انصاری در کنار هم آورده است که تا حالا به هم‌خانواده بودن این دو فکر نکرده بودم. 

و اما چند متن زیبا از این شیخ:

* جوینده گوینده است و یابنده خاموش. هر چه به زبان آمد به زیان آمد. فریاد از معرفتِ رسمی و عبارتِ عاریتی و عبادت عادتی و از حکمت تجربتی و از حقیقتِ حکایتی.

* حقیقت دریاست، شریعت کشتی، در دریا نشستی بی‌کشتی به چه پشتی؟ [توضیح من: نشان‌دهندهٔ التزام سخت او به شریعت است]

* الهی ما امروز گناه کردیم دوست تو محمد اندهگِن گشت و دشمن تو شیطان شاد شد. اگر فردا ما را عقوبت کنی باز دوست تو محمد اندوهگن گردد و دشمن تو شیطان شاد شود. الهی دو شادی به دشمن خود مده، دو اندوه بر دل دوست خود منه. والله اعلم. [توضیح من: مرا یاد استغاثه‌های مداح‌های امروزی موقع خواندن دعای کمیل می‌اندازد!]

* آنچه حسین منصور گفت من گفتم. اما او آشکارا گفت و من نهفتم. زنده نشدم تا سوختم. دانی که این جامه نه من دوختم. [توضیح من: گویا به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اعتقاد او به عنوان یک صوفیِ متشرع فرق زیادی با حلاج انا الحق‌گو ندارد]

* مرتعش گوید که هرگز خود را به باطن خاص ندیدم تا به ظاهر عام ندیدم. شیخ الإسلام گوید، رضی الله عنه: معنی آنست که حقیقت من درست نامد تا شریعت من صاف نشد. [توضیح من: تأکیدی دوباره بر شریعت در نگاه خواجه انصاری]

* شیخ الإسلام گفت: شما پندارید که حقیقت به کرامات درست می‌گردد، حقیقت دیدار است و یافته است و در خود پرسیدن است. حلاج گفته است که مقامات همه یک گام است. شیخ الإسلام گفت «آن گام تویی که از خود درگذشتی بدو رسیدی». [توضیح من:‌ یاد ارجاع آقای خامنه‌ای به کتاب «وقتی مهتاب گم شد» از شهید علی چیت‌چیان افتادم: اگر چنانچه از سیم خاردار می‌خواهی رد شوی، اول باید از سیم خاردار نفست عبور کنی.]


ارجاعات

۱. یکی از شگفتی‌های تاریخ ادبیات فارسی این است که آنچه به نام خواجه عبدالله انصاری در میان مردم کتاب‌خوان و به‌خصوص عامهٔ اهل مطالعه شهرت دارد،‌ از او نیست و آنچه از اوست شهرتِ چندانی ندارد. (ص ۱۷)

۲. اگر بر اغراق حمل نشود، می‌توان گفت هر جا مناجات‌گونهٔ عارفانه‌ای در متنی صوفیانه دیده شده است، آن را به نام خواجهٔ انصاری ثبت کرده‌اند. تقریباً وجه جامع و عنصر مشترک تمام آثاری که به خواجه نسبت می‌دهند و قراین تاریخی و سبک‌شناسی و نسخه‌شناسی آن را رد می‌کند، وجود همین مناجات‌گونه‌ها است. (ص ۱۹)

۳. اگر خواجه عبدالله امروز زنده شود از نود و پنج درصدِ آنچه در فارسی به نام او شهرت دارد، تبری خواهد کرد، چه به اعتبار ساخت و صورت و چه به اعتبار جانب معنوی و مایگانی. درین گونه نوشته‌ها که گاه شعرهای فارسی سستِ ناتندرستی با تخلص «پیر انصار» و «پیر انصاری» در آن‌ها آمده است، گوینده با زبانِ قرن دهم و یازدهم (یعنی زبان شش قرن بعد از خواجه عبدالله) و در حدی عامیانه، سخن می‌گوید. درین نوشته‌ها «شعر»هایی دیده می‌شود که «شاعر» فرق «ردیف» و «قافیه» را تشخیص نمی‌دهد و وزن عروضی را نمی‌شناسد. (ص ۴۱)

در ایران، وقتی کسی در کاری پیشگاهی یافت، مردم در طول زمان می‌کوشند که او را به سلیقهٔ خود و به اعتقادات خود درآورند، یعنی از او یک تن هم‌عقیدهٔ خویش بسازند. خواجه عبدالله انصاری یک صوفی اهل سنت است و بر مذهب امام احمد بن حنبل و در شعری که به عربی سروده گفته است: «من همه عمر حنبلی زیستم و وصیت می‌کنم که همگان نیز مذهب حنبلی اختیار کنند.» اما ما ایرانیان به ویژه بعد از عصر ایلخانی و بیشتر صفوی، در طول زمان کوشیده‌ایم که از او یک شیعهٔ اثنی‌عشری -آن هم به سبک شاه اسماعیل صفوی- بسازیم. او، همچنین، در گفتار و نوشتارش به زبان هرویِ هزار سال پیش سخن می‌گفته است، ما کوشیده‌ایم او را به زبان عصر خودمان نزدیک کنیم. به همین دلیل در میان ده‌ها نسخه‌ای که از رسائل منسوب به او باقی مانده است کمترین نشانه‌ای از آن زبان هروی دیرین دیده نمی‌شود. بگذریم از این که هفتاد درصد آنچه در زبان فارسی به او منسوب است، با هیچ سریشمی به او نمی‌چسبد، به جز طبقاتُ الصوفیه. (صص ۴۲-۴۳)

۴. شما هم باور نمی‌کنید که چنین انتحال بزرگی در تاریخ فرهنگ ایران و اسلام روی داده باشد و کسی تاکنون به آن توجه نشان نداده باشد. اگر به گفتار صاحبِ این یادداشت اطمینان ندارید می‌توانید کشف الاسرار میبدی و الکشف و البیانِ ثعلبی را سوره به سوره و آیه به آیه مقایسه کنید تا به رأی العین ببیند که چه اتفاق عجیبی افتاده است. از عجایب نوادر حوادث فرهنگی ما یکی هم این است که بخش «النوبة الثالثه» کشف‌الاسرار میبدی، هم انتخال از یک کتاب فارسی است به نام روح الارواح تألیف سمعانی مروزی… امیدوارم ترجمهٔ کهنی از قرآن به دست نیاید که عیناً مطابقه کند با النوبة الأولی تفسیر میبدی تا هیچ یک از سه بخش تفسیر او، از انتحال برکنار نماند. اللهم اجعل عاقبة امرنا خیرا. (ص ۱۲۶)

۵. از آنجا که تفسیر ثعالبی میراث خراسان و فرهنگ ایران عصر اسلامی است شایسته است که هم ایرانیان خود به جبران این کوتاهی بپردازند و چندین رسالهٔ دکتری در حوزه‌های علوم قرآنی/رجالی و حتی ادبی و عرفانی درباهٔ این اثر نوشته شود آن هم در روزگاری که دانشگاه‌های ما گرفتار «قحط‌الرجال آب‌لیموی موضوع» برای رساله‌ها و پژوهش‌ها هستند و اگر وزارت علوم سر سوزنی غیرت ملی و فهم فرهنگی داشت پنجاه درصد این رساله‌های موجود را محو و نابود می‌کرد تا سندی از جهل استادان و مسئولان دانشگاهی در اختیار کسی باقی نماند. عمر جوانان ما در جستجوی چه موهوماتی، به عنوان رسالهٔ فوق لیسانس و دکتری هدر می‌رود خدا می‌داند و بس. از هر صد رسالهٔ دانشگاهی یکی به چاپ نمی‌رسد و در میان صد رساله که چاپ می‌شود، یک رساله به زحمت می‌توان یافت که با معیارهای جهانی تحقیقات دانشگاهی انطباق داشته باشد. بگذریم. کاش وزارت علوم هیأت‌های تخصصی‌ای را مأمور می‌کرد که با قید قرعه (واقعاً قرعه و لاغیر) سالی یک تا دو رساله را از هر گروه دانشگاهی بررسی کنند و ببینند تا چه اندازه ارزش و اعتبار آکادمیک دارد. (صص ۱۴۰-۱۴۱)