یاشار صادق گوکچلی، معروف به یاشار کمال، نویسندهٔ کردتبار اهل ترکیه است که به خاطر نوشتن چندگانهٔ «اینجه ممد» معروف شده است. اولین نوشتهٔ منتشرشده از او، جلدِ اول اینجه ممد با عنوان «ممد، شاهینِ من» به چندین زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است و در بسیاری از کشورهای اروپایی پرفروش شده است. در کتاب اول، ممد از کودکی تا بیست و یک سالگی جلو میرود و نویسنده بیست و چند ساله است، اما زمانی که ممد به بیست و پنج سالگی میرسد، نویسنده شصت ساله میشود. یاشار کمال در مقدمهٔ ترجمهٔ انگلیسی نوشته است که این داستان را با الهام از قیام شیخِ سقاریه نوشته است؛ شیخ سقاریه یکی از بسیار مهدیهای تاریخ بوده است که در قرن شانزدهم میلادی بر ضد نظام عثمانی برخاسته است. جالب آن است که کمال در مقدمهٔ کتاب از مهدی به عنوان دوازدهمین عضو اهلالبیت یاد میکند.
داستان در مورد ممد رعیتِ عبدیآقاست. او از ظلم عبدیآقا، که حتی شامل دخالت در رابطهاش با دختر مورد علاقهاش میشود، به ستوه میآید و طی اتفاقاتی تبدیل به راهزن میشود، راهزنی که مورد علاقهٔ روستاییان منطقه است. مغز اصلی داستان مبارزه با ظلم است و رنگ و بوی انقلابی تا حدی سوسیالیستی دارد. این داستان به شدت در پیرنگ با «کلیدر» دولتآبادی شباهت دارد، با این تفاوت که به نظرم «ممد» به یک قهرمان واقعی نزدیکتر است تا گلمحمد. از جهت بازگویی بخشی از تاریخ مردمان روستایی ترکیه شباهت زیادی به «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی دارد. به نظرم نقطهقوت داستان کشش بالای داستان، باورپذیری قهرمان داستان، و توصیفات زیبای طبیعت ترکیه است.
سه نقص عمده در این کتاب وجود دارد. اول از همه آن که تقریباً شخصیتپردازی در داستان وجود ندارد. غیر از ممد که شخصیت به معنی درست کلمه ندارد، بقیه در حد نمایندهٔ یک تیپ خاص روستایی ماندهاند. دوم توصیفات حالات شخصیتها که ساده و پیشپا افتاده است، مثلاً جاهای بسیاری نوشته «ممد با عصبانیت گفت» که این گونه روایت در هر کتاب نویسندگی به عنوان خطای فاحش نویسندگی یاد میشود. نقص سوم باورناپذیری رابطهٔ ممد و معشوقهاش هچه است. ممد با او فرار میکند، رابطهٔ نامشروع دارد، و بعداً از او بچهدار میشود ولی در تمام روستا از این رابطه به نیکی یاد میشود. بعید میدانم در فضای سنتی روستایی آغاز قرن بیستم در ترکیه چنین مسألهای درست باشد. علاوه بر این، بیخدایی رفتاری ممد مانند بیخدایی در رفتارهای گلمحمدِ کلیدر غیرواقعی مینماید؛ البته در مورد «آلنی» در «آتش بدون دود» این مسأله کاملاً خوب جا افتاده است، یا در «تنگسیر» صادق چوبک با قهرمانی کاملاً باورپذیر طرفیم. اینجاست که نوع نگاه شبهسکولار نویسندهها دستاندازی در واقعیت روستایی میکند. زیاد این نقد را نسبت به دولتآبادی شنیدهام که فضای روستایی که او از ایران ترسیم میکند با فضای روستایی واقعی ایران که مذهبی است قرابتی ندارد.
من ترجمهٔ انگلیسی این کتاب را خواندم. شباهتهای زبانی-فرهنگی در این ترجمه بیداد میکند. مثلاً اصطلاحاتی مانند «حرمت نمک را نگه داشتن»، «انشاءالله هر چه درمیآورد خرج دوا و دکتر شود»، «کف پای کسی را بوسیدن»، و «آزارش به مورچه هم نمیرسد».