خیلیها، نیکولای گوگول را آغازگر سبک رئالیسم در داستاننویسی روسیه میدانند. او به پیشنهاد پوشکین، شاعر همعصر خود، تصمیم میگیرد طرح پیشنهادی پوشکین در مورد خرید نفوس مرده را به رمان بلند تبدیل کند. برای نوشتن جلد اول داستان به خارج از روسیه میرود تا با تمرکز این کتاب را بنویسد. بالغ بر هشت سال نوشتن جلد اول کتاب طول میکشد. او بنا داشته که کتاب را در سه جلد به پایان برساند ولی زندگی زاهدانهٔ افراطی او در پایان عمر باعث شد که این رمان هرگز به پایان نرسد. او بر اثر افراط در روزه از دنیا رفت و هیچ وقت این کتاب را به پایان نرساند. حتی نسخهٔ پایانیافتهٔ جلد دوم را سوزاند و فقط بخشهایی از پنج فصل اول جلد دوم در دست است. با این وجود پنج فصل نیمهتمام جلد دوم خواندنی است. گوگول به طرز هنرمندانهای فضای کلی جامعهٔ روس، ضعف نظام ارباب و رعیتی، سطحی بودن روشنفکران جامعه و فسادخیز بودن نظام اجتماعی را در رمانش به تصویر میکشد. همین شده که قلههای ادبیات داستانی روسیه مانند تورگینف، تولستوی، داستایوسکی و چخوف به شدت تحت تأثیر سبک ادبی گوگول بودهاند. گرچه این رمان به صورت نیمهتمام باقی ماند و در زمانی نوشته شد که سبک رئالیسم در کودکی خود به سر میبرد، برای خوانندهٔ معاصر هنوز خواندنی و زیباست. خاصه آن که در این داستان رگههای زیرپوستی طنز را میشود پیدا کرد. این رمان، مانند بسیاری دیگر از رمانهای روسی، از نظر مضمون چندلایه است و بسته به سطح توقع و دید خواننده، لذتی متفاوت را به خواننده القا میکند. در پایینترین سطح ممکن، یک اثر سرگرمکننده است و در سطوح بالاتر تاریخی، اجتماعی و روانشناسی قابل واکاوی است.
داستان روایت فضای دیوانسالارانه و مزورانه روسیهٔ پس از جنگ با ناپلئون است. در آن زمان، رعیت مانند ملک قابل خرید و فروش بود و اربابان، تعداد زیاد رعیتهایشان را مایهٔ فخر و مباهات میدانستند. در چنین فضایی، چیچیکوف، شخصیت اصلی داستان، ملک به ملک به اربابان سر میزند و از آنها درخواست میکند که نفوس (سرف) مرده را به صورت صوری به او بفروشند. چیچیکوف در پی آن بود که با خرید نفوس مردهای که هنوز مرگشان ثبت رسمی نشده بود، از امتیازهای اجتماعی و اقتصادی داشتن رعیت فراوان بهره ببرد. طبق قانون آن زمان در روسیه، به ازای هر رعیت مرد، مقدار تعیینشدهای وام قابل پرداخت بود و چیچیکوف در پی این بود که از این راه برای به دست آوردن سرمایهای هنگفت استفاده کند. او به هر ملکی که سر میزد، با توجه به شخصیت ارباب، طوری حرف میزد تا ارباب را راضی کند که رعیتهای مرده را به او بفروشد. به یکی که شخصیت غربزدهای داشت، حرف از ارزشهای انسانی میزند و به پیرزن بیوهای که چند رعیت مرده دارد، پیشنهاد میدهد که با فروش نفوس مرده از شر مالیات سالانه نفوس اسماً زنده ولی در عمل مرده خلاص شود. در طی این رفت و آمدها، فضای ارباب رعیتی و روحیهٔ حقیر اربابان روس به شکلی طنزآمیز به تصویر کشیده شده است. طبق اذعان شخصیت اصلی داستان در بخشهای پایانی جلد دوم، او هیچ راهی برای موفقیت از راه درست نداشت و در پی آن بود که از ضعف قانونی موجود استفاده کند و یکشبه راه صدساله را بپیماید. داستان از جایی جذاب میشود که یکی از اربابان دندانگرد، حاضر به فروش نمیشود و قضیهٔ فروش نفوس مرده را لو میدهد. در صحنهای از داستان، چند فرد بلندمرتبهٔ حکومتی با هم نشستهاند و در مورد این که چیچیکوف چه کسی است، بحث میکنند. نکتهٔ طنز این داستان همین جاست که یکی از آنها میگوید که چیچیکوف همان ناپلئون است که بعد از جنگ غیبش زده. نویسنده به طرز هنرمندانهای به غفلت جامعهٔ روسیه از ضعفهای نظام فسادخیزشان اشاره میکند. انگار به ذهن این افراد هم خطور نمیکرده که چنین فرد کلاهبرداری ممکن است خودی و روس باشد.
اما نکتهٔ آخر آن که رگههایی از خواست عمومی برای جنبشهای کمونیستی در این کتاب پیداست. قاعدتاً میشد انتظار داشت از جامعهای که از نظام بردهداری به ستوه آمده، سالها بعد رو به نظام کمونیستی بیاورد.