شاید به درد و داغ خودش خو گرفته است
دریا دلش به تنگی یک جو گرفته است
از بس که زخم باز دلش را رفو نکرد
مرداب شد، هوای دلش بو گرفته است
عمری گذشت ماه من از روزهداریاش
حتی ز چشم برکهٔ شب، رو گرفته است
اما دریغ که دریا به خواب رفت
در این خسوف، بغض هیاهو گرفته است
و این زورق خیال در این راه بیمسیر
بر سنگ ساحلی یله پهلو گرفته است
گیسو بریز بر سر مرداب، ماه من
هر جا دلی گرفته و هر سو گرفته است
دریای چشم من بشود مست دیدنت
در آسمان که ماه من ابرو گرفته است
نیویورک -- تابستان ۲۰۱۶